Mittwoch, 7. Dezember 2016

عشق، ازدواج/ صیغه، باکرگی و باقی مصائب!



 رزا: عشق عین آزادی ست. تنها انسان رها تجربه اش می کند. غیر از این فقط آویزان همدیگر شدن است تا روی آب بمانی!
اگرچه همواره مشاهدات نتیجه ی غرق زودتر...
روی خط از اولین می پرسد/میگویم: دوست پسر رفیقم. تصمیمی جمعی/ دمکراتیک برای باکره نماندن!
تو چی؟ من رفتم "جنده خانه"!
اینروزها همه از نامه های عاشقانه فروغ فرخزاد می گویند. از صیغه شدنش و عشق به مردی «زن و بچه دار»!


مردک توده ای اکنون هر آنچه نصیبش شده را بمانند کالا بفروش می گذارد! نامه های فروغ را!
می گویند وضع روسها پس از  اتحاد جماهیر آنقدر خراب شد که پیرمرد، دندان مصنوعیش را نیز به فروش گذاشت!
از اینهمه "گذشت و فروتنی" البته "فمینیستها" به وجد آمده، تشکر شان را با ماساژ آلت آغا فایل صوتی کردند...
جایی خواندم پس از تراژدی/کمدی، مرحله ی تهوع است ...

در اتاقی که به اندازه یک تنهایی است، دل من که به اندازه یک عشق است، 
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد... 
به زوال زیبای گل ها در گلدان، به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای، 
و به آواز قناری ها که به اندازه یک پنجره می خوانند...

 جنجال های نامه منتشر شده جدید فروغ فرخزاد خطاب به ابراهیم گلستان

در یکی دو روز اخیر نامه جدیدی از فروغ فرخزاد خطاب به ابراهیم گلستان منتشر شده که بازتاب های بسیاری به همراه داشته است این گزارش به بررسی بازتاب های مختلف در خصوص انتشار این نامه پرداخته است.



شکوه ميرزادگی


برای بیشتر خواندن اینجا را کلیک کنیم.



شکوه ميرزادگی
درباره ی فروخ فرخ زاد، شاعر بزرگ معاصر ایران، بسیارانی نوشته اند؛ چه در ارتباط با شعر او و چه در ارتباط با زندگی شخصی او. همه می دانند که فروغ فرخ زاد و ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز نام آور زمان خودش، رابطه ای عاشقانه داشته اند. همه می دانند گلستان همسر و فرزندانی داشت اما (به هر دلیلی) راضی نشد که از همسرش جدا شود و با فروغ ازدواج کند. او، مثل برخی از مردها یا زن ها، هم «زندگی خانوادگی اش» را می خواست و هم  رابطه با فرد یا افرادی دیگر را. و فروغ هم ابایی نداشت با مردی رابطه داشته باشد که آن مرد همسری دارد.  او در طول زندگی کوتاهش با مردان دیگری نیز بود و نه تنها هیچوقت آن روابط را پنهان نکرد، و به قول معروف «جانماز آب نکشید»، بلکه روابط خود را در شعرهایش نیز فریاد کرد.
 روابط فروغ، به ويژه رابطه ای که با گلستان داشت، چه در زمان زنده بودن او و چه پس از مرگش مورد قضاوت خیلی ها قرار گرفته است. برخی «این نوع رابطه ها» را جدا از شعر فروغ می دانستند و کاری به این بخش از زندگی او نداشتند، اما بیشترین افراد فروغ را برای شیوه زندگی شخصی اش ملامت می کردند. و البته، مثل همیشه، این فروغ بود که بیشترین ضربه های «اخلاقی» را خورد و نه مردان دیگر و یا ابراهیم گلستان.  حتی خیلی ها تنگ نظرانه بلندای شعر فروغ را به گلستان نسبت می دهند بی آن که به روی خودشان بیاورند که آقای گلستان پس از فروغ هم با خیلی از زن ها، شاعر و غیر شاعر، ارتباط داشته است اما هیچ کدام شان از یک محدوده ی مختصر فراتر نرفته اند.
با این همه، و با این که فروغ خیلی زود زندگی را وداع گفت، بیش از همه ی آن مردان، و حتی بیش از آقای گلستان، محبوب و ماندگار شد. و حتی پس از انقلاب اسلامی - که نام او از سوی اهل حکومت در ارتباط با «فساد دوران طاغوت» مطرح می شد و انتشار کتاب های او ممنوع شد.
هر چه بود نام و شعر فروغ هر روز جای بیشتری را در اذهان جامعه ای باز کرد که قوانین مذهبی از یک سو، و تفکر مردسالارانه ی حمایت شده به وسیله ی این قوانین  از سویی دیگر، آن را بسته و تاریک کرده است. شعرهای فروغ آنقدر پنهانی و به سرعت چاپ و منتشر شد که جمهوری اسلامی هم کم و بیش در مقابل او عقب نشینی کرد. یکی از شعرهای او را هم چسباندند به خودشان و گفتند این شعر را فروغ برای خمینی سروده شده است. که با منش و روحیه ای که فروغ داشت نمی توان باور کرد «آن کسی که می آید» چنان کسی باشد. هر چه هست اکنون سال های سال است که دیگر کمتر کسی در ایران و بیرون از ایران درباره زندگی شخصی و یا اخلاقی فروغ حرف زده؛ شعر او بر فراز همه ی بود و نبود او ایستاده و با مردمان سخن می گوید.
اما در چنین زمانه ای ناگهان شخصی مدعی می شود که: «ابراهیم گلستان در تاریخ 9 شهریور 1342 خورشیدی، فروغ فرخزاد را صیغه کرده است.»* این شخص مسعود بهنود است، روزنامه نویس نام آوری که به هر چه شهرت داشته باشد نه کسی او را «شاهدی عادل» می داند و نه حتی بیشتر سخنان او را در ارتباط با مسایل مختلف سیاسی و اجتماعی باور دارد.
مسعود بهنود که در جوانی به عنوان یک روزنامه نویس پرشور خوش درخشید، در دوران سلطه ی جمهوری اسلامی بر ایران، با این که بیشتر اوقات در خارج ایران به سر برده، هیچوقت در کنار آزادی خواهان نبوده و حتی نتوانسته یا نخواسته است که به طور جدی مخالفت خود را با حکومت اسلامی اعلام کند.
اما این ها البته به خودش و نوع شخصیت اش مربوط است؛ ولی این که پس از 50 سال به خودش اجازه دهد که یکی از بزرگترین شعرای ایران را برای آقای گلستان صیغه کند واقعاً شرم آور است. شرم آور است که در نقش یک عاقد قلابی، اتهام زشتی چون «صیغه شدن» را به زنی زده که نه تنها این وصله ها به او نمی چسبد، بلکه دیگر نیست تا از خودش دفاع کند.
آقای بهنود، در ادعانامه ی خود، از زمانی می گوید که پدر آقای گلستان پسرش را تشویق می کند با فروغ  رابطه ای شرعی داشته باشند و استدلالش هم این است که چون همه ی مردم از رابطه آن دو با خبرند بهتر است این کار را بکنند. در اينجا آقای بهنود آنقدر گرفتار خیالات خودساخته ی خود شده که فراموش کرده است در آن زمان کسی را برای ارتباط خارج از ازدواج بین یک زن و مرد نه بازداشت می کردند و نه شلاق و سنگساری در ميان بود. دلیلی وجود نداشت که وقتی همه ی مردم از رابطه ی دو نفر آگاهند «آقا» برود و «خانم» را «صیغه» کند. بعد هم ایشان از کجا شاهد قدم زدن این سه تن و تصمیم به صیغه شدن گرفته اند؟ آیا کدام یک از این سه تن چنین ماجرایی را برای ایشان تعریف کرده است که حالا او آن را برملا می کند؟ فروغ و پدر گلستان که نیستند. آیا در آخر هفته هایی که بهنود در لندن «به خدمت» استادش گلستان می رسد این سخنان را از خود گلستان شنیده؟ و یا وقتی خبر شده که خانه ی گلستان در خطر مصادره است، و یا شنیده که گلستان قصد سر زدن به ایران را دارد خواسته «آب تربت»ی بر سر گلستان بریزد و به مقامات جمهوری اسلامی نشان دهد که این آقا بدون صیغه با فروغ ارتباط نداشته است؟ اما در این جا هم یادش رفته که زنان دیگری را که با گلستان رابطه داشته اند برای او صیغه کند. و آنوقت، به خاطر یک خانه و يک احياناً سفر، مقام روشنفکری را - که گلستان سال هاست به آن می بالد - از او گرفته و او را تبدیل به «سيد آقازاده» ای کرده که به خواست خانواده ی آخوندی اش تن به هر کاری می دهد.
این کار چه یک طرفه باشد و چه دو طرفه، و به هر نیتی که انجام شده، یکی از زشت ترین و زن ستیزانه ترین اعمالی است که در زمانه ی ما، از سوی یک روزنامه نویس و در جهت عادی سازی احکام و قوانین واپسگرای جمهوری اسلامی، انجام شده است.
سوم دسامبر 2016
فروغ فرخ زاد کارنامه ادبی، نامه های منتشرنشده و حریم خصوصی شاعر
گفتگوی ربیع نیکو با فرزانه میلانی استاد ادبیات فارسی و مطالعات زنان در دانشگاه ویرجینیا

می خواهم از زاویه عشـــــــــــق به رابطه فروغ و گلستان فکر کنم...

خواهر فروغ می گوید: گمانم با معرفي اخوان ثالث بود كه فروغ در فيلم گلستان مشغول به كار شد. يك روز فروغ با التهاب و هيجان خاصي به من گفت: با مردي آشنا شدم كه خيلي جالب است. اثر فوق العاده اي روي من گذاشته. محكم و با نفوذ است. بسيار جدي است. اصلا غير از مردهايي كه تا حال شناخته بودم. براي اولين باريست كه از كسي احساس ترس مي كنم. از او حساب مي برم. او خيلي محكم است. و اين مرد كه بعد ها شناختم كسي نبود غير از ابراهيم گلستان. وقتي گلستان در زندگي فروغ جدي شد، او هر روز آرامتر، تو دارتر و ساكت تر مي شد. بعد از اينكه ابراهيم گلستان در نزديكي استوديو گلستان خانه اي براي فروغ ساخت من كه تقريبا هر روز ناهار با فروغ بودم ديگر كمتر او را ميديدم. گلستان هر روز براي فروغ مسئله اي جدي تر و عميق تر مي شد. فروغ با همه ي قلبش عاشق گلستان شده بود و براي فروغ گويي جز گلستان هيچ چيز وجود نداشت. اين عشق فروغ رو از سرگرداني ها نجات داده بود. بسيار آرام و ساكت شده بود. از دوستان قديمي اش كاملا كناره گرفت و هر وقت در تهران بود تمام ساعاتش را در استوديو گلستان سپري مي كرد. فروغ براي تهيه فيلم ها زياد به مسافرت مي رفت. يادم هست چندي قبل از فاجعه مرگش با گلستان، سفري به شمال رفتند كه در راه اتومبيلشان تصادف مي كند و گلستان زخمي شد وقتي به تهران بازگشتند فروغ با نگراني و از ته قلبش با جوش و خروش خالصانه اي گفت: ميدوني پوران اگر خدايي نكرده در اين تصادف گلستان مي مرد من حتي يك لحظه هم پس از او زندگي را تحمل نمي كردم و خودم را مي كشتم. در آن تصادف فروغ هيچ آسيبي نديد و با آنكه گلستان هم آسيب جدي اي نديده بود، اما فروغ سه روز را در شور و هيجان و اضطراب تلخي سپري كرد. فروغ از عشق به گلستان تلخي ها ي زيادي متحمل شد، او هرگز دوست نداشت جاي خانم گلستان را بگيرد، از اين رو همراه دست رد به پيشنهاد ازدواج گلستان به سينه مي زد. من خود چند بار شاهد بودم گلستان فروغ را تا در محضر براي عقد برد اما خواهرم فروغ در لحظه هاي آخر به شدت از اين تصميم منصرف مي شد و گلستان را كه تا حد مرگ مي پرستید سخت مي رنجاند. اگر چه خانم گلستان با آنكه بسيار با تدبير و مهربان بوده و حضور فروغ را در زندگي همسرش كاملا پذيرفته بود اما بارها و بار ها به شدت باعث رنجاندن فروغ گشته بود. و فروغ همواره از اين عشق و شوريدگي سر خورده و متاسف بود. دختر گلستان در آزار و اذيت فروغ از هيچ كاري دريغ نمي كرد. فروغ دختر و پسر گلستان را مي پرستيد. يك روز به من گفت: "خواهر من آنها را مي پرستم اما اين دختر از من بشدت متنفر است " پسر گلستان رابطه ي صميمانه اي با فروغ داشت حتي وقي كاوه در لندن بسر مي برد نيز همواره با فروغ مكاتبه مي كرد، ميان آنها حسن تفاهم كاملي بر خوردار بود.

يك روز به خوبي به ياد دارم براي ديدن فروغ رفتم به استوديو گلستان، گلستان آن روز ها در سفر اروپاييش بود. فروغ را به شدت ناراحت و گريان ديدم. چشمانش سرخ و ورم كرده بود. در مقابل اصرار و ناراحتي هايم گفت: "داشتم در کشوي گلستان به دنبال چيزي مي گشتم كه چند تا كاغذ به دست خط او ديدم. نامه هايي بود كه در سفر قبلي خطاب به زنش نوشته بود. در اين نامه ها به زنش نوشته است كه آنچه در زندگي تنها برايش مهم است تنها اوست، مرا براي سر گرمي و تفنن مي خواهد، كه من هرگز در زندگي اش مهم نبوده ام، و در نامه هايش به زنش اين اطمينان را مي دهد كه : كه اين زن براي من كوچكترين ارزشي ندارد. وجود من براي او هيچ هست هر چه هست تنها تويي كه زن من و مادر فرزندانم هستي" فروغ مي گفت و با شدت مي گريست. بعد گفت: به محض اينكه گلستان بر گردد براي هميشه از او جدا خواهد شد. البته وقتي گلستان برگشت نه تنها از او جدا نشد بلكه رابطه عميق تري بين آنها به وجود آمد. بي شك گلستان براي نوشتن آن چيز ها دلايل قابل قبولي براي فروغ آورده بود. فروغ با گلستان ماند تا يك بار بر سر عشق گلستان و ناراحتي هاي تلخي كه اين مرد همواره برايش فراهم مي آورد دست به خودكشي بزند. يك جعبه قرص گاردنال را يك جا بلعيد. كلفتش گفت: آن روز گلستان به منزل فروغ آمده بود و به شدت با يكديگر به دعوا و مجادله پرداخته بودند و پس از آن بود كه فروغ قرص ها را خورد... 
امير كراری( فيلم بردار گلستان فيلم ) : بين آنها در محيط كاري احترام بسيار متقابلي بر قرار بود . همواره فروغ خانم و آقاي گلستان همديگر رو به نام مي خواندند. و تا اونجايي كه ما با آنها روبرو بوديم رابطه ي عميق بين آنها و آن همه شيفتگي و شوريدگي... تنها هنر بود كه ميانشان به وجود آورده بود و اين هنر بود كه آنها را به هم پيوند مي داد... احمد رضا احمدی : بهترين دوران شعري فروغ و قصه نويسي گلستان دوراني بود كه آنها با هم بودند. كاوه گلستان: ده، دوازده سالم بود كه فروغ در خانه ما رفت و آمد داشت... براي من خيلي جالب بود. فروغ، خانم جواني بود كه يك ماشين آلفارومئوي ژيگولي آبي آسماني داشت و سقفش را بر ميداشت... اين براي من تصوير يك انسان آزاد و رها بود... هر وقت فرصت مي‌كرد، من را سوار ماشين مي‌كرد و مي‌برد شميران مي‌گرداند ... آن لحظاتي كه در ماشين‌اش بودم برايم تا اندازه‌اي لحظات تعيين كننده‌اي بود. روي من خيلي اثر مي‌گذاشت... نمي‌دانم چرا ولي احساس آزادي مي‌كردم... امواجي كه از او مي‌آمد، امواج يك آدم آزاده بود... رابطة ‌پدرم با فروغ يك رابطة باز بود. چيزي نبود كه در خانواده ما به عنوان يك رابطه مجهول و بد به آن نگاه شود. اين دنياي بيرون بود كه رابطه را كثيف كرد. اين آدم هاي حقير بيرون بودند كه به خاطر حقارت فكري خودشان نمي‌توانستند اين اتفاق را درك بكنند... عشق يكي از ساده‌ترين چيزهايي است كه براي بشر اتفاق مي‌افتد... آدم هايي بيرون بودند كه با تفسيرهاي مريضي كه از اين رابطه ارائه مي‌دادند، زندگي را براي همه خراب كردند... يعني ما اين جا مي‌توانيم به يك رابطه سازنده عاطفي بين دو تا آدم در مسير تاريخ اشاره كنيم... رابطه‌اي كه به هيچ كس نه صدمه‌اي مي‌خورد و نه به كسي مربوط بود... موقعي كه فروغ مرد همه چيز عوض شد... پدرم به يك حالت عجيبي گرفتار شده بود و فضاي خيلي سنگيني در خانه ما حكم فرما بود... براي من و مادرم خيلي سخت بود كه بتوانيم فشار غم پدر را تحمل كنيم... او آدمي شده بود كه نمي‌شد باهاش حرف زد، نمي‌شد باهاش ارتباط برقرار كرد... توي خانه حضور داشت ولي انگار در اين دنيا نبود... من يادم مي‌آيد از پنجره اتاقم بيرون را نگاه مي‌كردم... پايين حياط درخت هاي كاجي بود كه پدرم كاشته بود... هر دفعه كه بيرون را نگاه مي‌كردم پدرم را مي‌ديدم كه مثل آدم هاي در خواب، لاي اين كاج ها ايستاده بود و داشت آن ها را بو مي‌كرد... امواج غم دور و برش خيلي شديد بود... اگر عشق چيزيه كه با مرگ،‌روي آدم چنين اثري مي‌گذاره، پس اصلاً عشق به چه درد مي‌خوره؟... اشكال طبيعتاً از فروغ نبود؛ اشكال از پدرم بود كه خودش را تا اين حد به او وابسته كرده بود... جوري كه با قطع اين وابستگي، پدرم هم زندگي‌اش قطع شد ... با اين كه پدرم بعد از مرگ فروغ، توليدات بسيار با ارزشي داشت، اما من ديگر به عنوان يك «انسان زنده» به او فكر نكردم... تا آن جا كه به من مربوطه، پدرم هم با مرگ فروغ مرد...

مسعود بهنود مدعی شد فروغ صیغه ابراهیم گلستان بوده است

 خبرگزاری ایرانشهر - مسعود بهنود روزنامه نگار و نویسنده ایرانی ساکن انگلستان اخیر مدعی شد بر اساس اطلاعاتی که او دارد، ابراهیم گلستان در مورخ 9 شهریور 1342 خورشیدی، فروغ فرخزاد را به صورت شرعی به عقد موقت خود درآورده است. این برای نخستین بار است چنین موضوعی که در محافل ادبی ایرانی مطرح می شود.
آقای بهنود که به بهانه همزمان شدن دو رویداد یکی تخریب منزل مسکونی ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد در منطقه دروس تهران و دیگری انتشار کتاب «فروغ فرخ زاد، کارنامه ادبی و چند نامه منتشر نشده» گردآوری و نوشته فرزانه میلانی، دست به قلم برده است در متنی نسبتا طولانی که برای نخستین بار در نیمروز دوشنبه 29 نوامبر2016 آنرا در فیسبوک شخصی خود منتشر کرد مدعی شد، فروغ فرخزاد به خواست پدر ابراهیم گلستان (تقی گلستان) و نیز با خطبه آیت الله تقوی شیرازی به عقد (صیغه) ابراهیم گلستان درآمده است.

مسعود بهنود در فرازی از نوشته خود آورده است: «... پدر و پسر با فروغ راهی زرده بند شدند گفتگوکنان. در همه راه گلستان بزرگ با فروغ سخن می گفت. تا ناگهان از این دو پرسید چرا ازدواج نمی کنید… مخاطبان به طبع لبخند می زدند و پاسخی در کار نبود. اما آقای پدر پیگیر بود و صلاح نمی دید ارتباطی که همه از آن باخبر بودند، چنین بماند. ابراهیم گلستان سنگ انداخت و پرسید شما به فخری می گویید. و از پدر جواب شنید بله. فردایش وقتی آنان به دیدار آیت الله تقوی شیرازی رفتند، آقای گلستان پدر که برای فخری خانم گلستان عمو و بزرگتر و عزیز بود و علاقه سرشاری هم به وی داشت، پاسخ آورده است که گفته اند موافقم به هر چه صلاح می دانید. و بدین گونه بود که روز نهم شهریور ۱۳۴۲ آیت الله تقوی شیرازی، خطبه عقد شرعی فروغ فرخ زاد فرزند سرهنگ محمدباقر فرخ زاد را با سید ابراهیم گلستان فرزند سید تقی خواند. هم او بیست سال قبل دو برادرزاده خود فخری و سید ابراهیم را هم برای هم عقد کرده بود.»
با اینکه اقای بهنود هیچ سندی دال بر صحت ادعای خود ارائه نکرده اما می گوید در خصوص این موضوع به جز با ابراهیم گلستان و پرویز شاپور با همه کسانی که در جریان رابطه آن دو بوده اند سال ها پیش سخن گفته است.
آقای بهنود در نوشته خود که در بخش هایی از آن به صورت رازگونه با اشاره به دو قطعه قبر خالی کنار آرامگاه فروغ در گورستان ظهیرالدوله شمیران و خریدار مروز آن و یا اشاراتی کور به فردی به نام حیدر از پرسنل استودیو گلستان، کوشیده نشان دهد در جریان موضوعاتی خاص است، می گوید نخست قصد داشته در سی امین سال درگذشت فروغ (بیست سال قبل -1375 خورشیدی) در کتابی این راز را افشا کند اما حالا و با بیست سال تاخیر این نکته را مطرح کرده است.
در نوشته آقای بهنود اسامی زیادی مرتبط با موضوع و همچنین غیر مرتبط با آن مطرح شده است که متاسفانه همگی چهره در نقاب خاک کشیده اند.
طی ساعات گذشته از انتشار این نوشته، پوران فرخزاد (خواهر فروغ) هیچ واکنشی در تایید یا رد آن نشان نداده است.
آقای بهنود متولد 1325 خورشیدی است و در زمان درگذشت فروغ فرخزاد 20 سال داشته است. او سال ها بعد مصاحبه ای اختصاصی با ابراهیم گلستان ترتیب داد و آرایی شنیدنی از وی را با مخاطبان خود مطرح کرد.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen