Montag, 25. März 2013

معرفی مقاله | «آرمانگرایی اخلاقی و واقعگرایی سیاسی» | سیمون دوبوآر

[دریافت نسخه PDF مقاله]
معرفی مقاله: این مقاله بلندْ دومین مقاله از کتابی است نوشته سیمون دوبوآر، که ترجمه فارسی آن (به همت زنده یاد مصطفی رحیمی) تحت نام «نقد حکمت عامیانه» انتشار یافته است. در این مقاله، سیمون دوبوآر، اندیشمند و فمینیست نامدار فرانسوی، واقعگرایی سیاسی را در امتداد آرمانگرایی اخلاقی مورد بحث قرار می‌دهد. در این متنْ «واقعگرایی» به مثابه یکی از رویکردهای پیش روی «سیاست‌پیشه» در مواجهه با پهنه انتخاب و کنش سیاسی نمایان می‌شود (مترجمْ عنوان «سیاست‌پیشه» را به کسی اطلاق می‌کند که در تدارکِ جهان آینده است؛ نه سیاست‌مدارْ به معنای متعارف کلمه). با بررسیِ تنشِ گریز ناپذیرِ «سیاست‌پیشه» با حوزه اخلاق مرسوم و امر اخلاقی، دوبوآر می‌کوشد از مسیری دیالکتیکی در نهایت درکی از سیاست اخلاقی به مخاطب عرضه کند. در همین مسیر است که تضادهای درونی واقعگرایی سیاسی برجسته می‌شود و مختصات سیاست‌ورزی بدیلِ آن ترسیم می‌گردد. جای شگفتی نیست که همه این کند و کاو به طور روشنی واجد سویه‌هایی از اندیشه اگزیستانسیالیستی باشد.
نویسنده کلامش را با بحث از اخلاق انتزاعی (نظیر اخلاق مذهبی و یا اخلاق کانتی) می‌آغازد و سپس با گسست سیاست‌پیشه و واقع‌گرای سیاسی از این گونه الگوهای اخلاقی همدلی می‌کند:
“اخلاق می‌کوشد (به مثابه اصول جاودانی) خارج از زمان قرار گیرد، اما با این کار فقط خود را به گذشته تبعید می‌کند و به صورت میراث بیهوده‌ای از عصری متروک در می‌آید. می‌خواهد از خود مطلق بسازد، اما با این کار ریشه‌های زمینی خود را می‌بُرد. از این رو اهل عمل که در زمین ریشه دارد، در اخلاقْ هیچ بنیاد و مبنایی نمی‌یابد. اخلاقی که به جهانِ ما نمی‌پردازد جز مجموعه‌ای منسوخ و مرده نیست. … سیاست‌پیشه که درگیر مسایل زمان حاضر است و می‌خواهد آینده را بسازد، خصوصیتِ «در تاریخ بودن» و «محتمل بودن» امور بشری را در می‌یابد و هر گونه خصوصیت مطلق بودن و جاودانی بودنِ قواعد اخلاقی را منکر می‌شود.”
در ادامه، به دوگانگی «هدف و وسیله» می‌پردازد:
“درباره وسیلهْ مجزا از هدفی که در پی آن است نمی‌توان قضاوت کرد. هدف و وسیله دو قسمت از فرآیندی واحدند و وسیله تنها در پرتو عملِ انجام‌یافته معنی می‌یابد. واقعگرا مدعی است شناخت درستی از امور دارد و برای پاسخ دادن به ندای واقعیت، در انتخاب وسایل دچار تردید نمی‌شود.”
و در همان کانتکستْ این پرسش آشنا را پیش می‌نهد که: “آیا اخلاق حقیقیْ اخلاقی نیست که «موثر» باشد؟!”
“واقعگرا مجبور است بگوید که هدف مقدم بر عمل نیست. یا دستِ کم شرایط تحقق آن در عالم واقعیت قرار دارد. و مدعی است که حدود امکان عملش را به روشنی تعیین می‌کند و می‌داند که چه وسیله موثری را باید انتخاب کند.”
در حالی که:
“اگر هدف در افق تا بینهایت واپس رانده شود، خود وسیله جای هدف را می‌گیرد، اما [به مثابه] هدفی عاری از هر معنی و هر مفهوم. واقعگرا به این بهانه که می‌خواهد یک گام استوار بردارد، کار را به جایی می‌کشاند که دیگر موضوع رفتن منتفی است. واقعگرا از این خطر غافل نیست، اما امید دارد که چون دوگانگی هدف و وسیله را به دوگانگی جزء و کل یا حال و آینده برگرداند، از آن برهد. … وسیله و هدف مجموعه‌ای جدایی‌ناپذیر تشکیل می‌دهند. تعریف هدف عبارتست از مجموعه وسایلی که معنی خود را از همین هدف می گیرند. عمل مجموعه ایست دلالت کننده، متضمن مفهوم که در زمان و مکان گسترده می شود و وحدت آن را نمی توان از هم پاشید. این مجموعه خاص و منفرد است که در هر لحظه باید آن را ساخت و آن را انتخاب کرد. … هیچ هدفی نمی تواند در جهان واقعیتْ وجود داشته باشد. هدفْ بودنی نیست؛ به وجود آوردنی است. لازمه اش آن است که وجدانی بشری آن را ابداع کند. به عبارت دیگر، هدف باید از آنچه هست بگذرد و خود را به سوی آینده پرتاب کند. این بشر است که تصاویر بزرگ در تخیل خود می سازد و زندگی خود را وقف تحقق آنها می کند.”
سپس دو درک متعارض از سیاست را بدین گونه طرح می کند:
” [از دید فرد واقعگرا] سرسپردن به ناکجا آباد بنا بر تعریف محکوم به شکست است، و سیاست ارزنده قبل از هر چیز سیاستی است که پیروز شود. اما اگر موضوع را بیشتر بشکافیم معلوم می‌شود مرزهایی که ناکجاآباد را از واقعگرایی جدا می‌کند آن چنان که در آغاز به نظر می‌رسد مشخص نیست. … هر گونه سیاست ارزنده‌ای که از انسجام برخوردار باشد، در آغاز آرمانگرا (ایده‌آلیست) است؛ زیرا تابع آرمانی است که تحقق آن مورد نظر است. مبارزه برای چیزی که هنوز واقعیت نیافته و هنوز «غیر واقعی» است. بشر به آنچه هست محدود نیست؛ بشر همان است که از خود می‌آفریند؛ همان است که بودنش را انتخاب می‌کند. هر موقعیت معین لزوما به موقعیت معین دیگری در آینده منجر نمی‌شود، زیرا واکنش انسان در برابر موقعیتش آزادانه است.”
“نخستین اشتباه واقعگرای سیاسی این است که اندازه و حدود واقعیت مورد اعتقاد خود را به خوبی نمی‌شناسد. این واقعیت چیزی از پیش ساخته نیست، بلکه چیزی است که تصمیم می‌گیرند باشد. … به حکم واقعگرایی بود که برخی فرانسوی‌ها در سال ۱۹۴۰ همکاری با نازی‌ها را پذیرفتند؛ آنها با پذیرش این امر که حکومت نازی شکست‌ناپذیر است، به دوام بیشتر آن یاری رساندند. چنین شیوه‌ایْ از پذیرشِ آزادی بشر سر باز می‌زند. … هر عمل سیاسی یعنی تعالی یافتن فرد به سوی کل بشر. یعنی تعالیِ حال به سوی آینده. واقعگرا این کل را پایان یافته و یگانه می‌انگارد و آینده را از پیش معلوم.”
و مساله اخلاق و انتخاب اخلاقی بار دیگر (از منظری نو) مطرح می‌شود:
“آنچه حال و آینده را به هم پیوند می‌دهد «طرح» است؛ یعنی چیزی که مهر عزم و آگاهی مرا بر خود دارد و این جوشش و فوران طرح از درون من تعریفی است از حال من. … سیاست‌پیشه نمی‌تواند از انتخاب کردن و تصمیم گرفتن سر باز زند. او هیچ جواب مهیا و آماده‌ای در جهان اشیاء و عالم هستی و دنیای ارزش‌ها نمی‌یابد. بلکه در هر موقعیت تازه‌ای باید از خود بپرسد که هدف چیست و هدف‌ها را بی‌آنکه از جایی به او مدد شود انتخاب کند و توجیه نماید؛ اخلاق در قلمرو التزام آزادانه [به این انتخاب‌های مستمر] جای دارد.”
“انسان اخلاقی بودنْ یعنی هستیِ خود را بنیان نهادن، یعنی وجود محتمل ما را به واجب تبدیل کردن. … در هر انتخاب باید ارزش‌هایی که این انتخاب را ضروری می‌سازند را تعریف و توجیه کرد. … اخلاقْ چیزی نیست جز خود عمل انضمامی در مقیاسی که این عمل می‌خواهد توجیهی از خود به دست بدهد. این بدان معنی است که اخلاقِ اصیل واقعگراست. و بشر در حالی که هدف‌های انتخاب کرده‌اش را عملی می‌کند، با اخلاق، خود را تحقق می‌بخشد. حتی می‌توان گفت کسی که این اخلاق اصیل را انتخاب کرده واقعگراتر از هر کس دیگری است. چون واقعیتی تمامتر از آن واقعیتی نیست که بتواند دلایلش را با خود داشته باشد.”
و سپس پیوند اخلاق با سیاست، یا المان‌های سیاستِ اخلاقی این گونه بیان می‌شود:
“آشتی دادن اخلاق و سیاست یعنی آشتی دادن بشر با خود؛ یعنی تایید اینکه بشر در هر لحظه می‌تواند خود را به تمامی به عهده بگیرد. اما این امر متضمن آن است که بشر از امنیتی که امیدوار است در پناه درونگرایی محضِ اخلاقِ سنتی یا برونگراییِ سیاستِ واقعگرایانه به آن دست یابد، دست بردارد. اگر اخلاقْ معنای اصیل خود را باز یابد معلوم می‌شود که هیچ قلمرویی نیست که از تابعیت آن بیرون باشد. … اخلاق بیان و بروز اراده بشری است. … بشر باید آزادی خود را به عهده گیرد. تنها به این قیمت است که می‌تواند واقعا از آنچه که هست فرا رود. و این اخلاقِ حقیقی است. تنها به این قیمت بشر می‌تواند قلمروی که باید در آن عروج حاصل کند را بنیان نهد و این تنها سیاستِ ارزنده است.”
با این حال دوبوار از دشواری‌های متحقق ساختن سیاست اخلاقی آگاه است و نسبت به خطرات معمول آن چنین هشدار می‌دهد:
“کار نامعقولی است اگر به پاس ارزش‌هایی که می‌خواهیم به کرسی بنشانیم، وسایل شکست [تحقق نهایی] آنها را فراهم آوریم. اما این نیز نامعقول است که به بهانه تضمین موثر ساختن (موفقیت) اندیشه‌ای، آن را نفی کنیم. این کاری است که غالبا سیاست‌پیشه می‌کند. اما غالبا همین کار به سیاست چهره‌ای می‌بخشد که موجب سرخوردگی مردم می‌شود و انسجام آن را از هم می‌پاشد.”
و یا در جایی دیگر می‌گوید:
“اگر در ضمن مبارزه تمام موجباتی که به خاطر آنها مبارزه انتخاب شده نقض شود، دیگر از مبارزه چه سود؟ … فتحی که به بهای انکار آرمانی که از آن دفاع می‌کنیم حاصل شود بدتر از شکست است.”
در پیوند با وضعیت امروز، شاید آنچه در این مقاله به طور ویژه‌ای برجستگی می‌یابد فرازهایی باشد که در آن دوبووار اهمیت مقوله‌های «امید» و «عزم جمعی» و «افق آرمانی» را به مخاطب یادآور می‌شود:
“محافظه‌کار به خوبی می‌داند که با غیر ممکن نامیدن یک طرح پیشنهادی، خود در غیر ممکن ساختن آن مشارکت می‌کند. … شکست هیچ‌گاه پایان یافته [شکست قطعی] نیست، مگر اینکه مغلوب آن را به عنوان شکست بپذیرد.”
“جنبشی که ما با آن تولد فلان آینده را می‌پذیریم، در ساختن آن آینده دخیل است.”
پی نوشت: 
* مقاله «آرمانگرایی اخلاقی و واقعگرایی سیاسی» اثر سیمون دوبوآر برگرفته از کتاب «نقد حکمت عامیانه» (مجموعه مقالات) به ترجمه مصطفی رحیمی است که انتشارات آگاه چاپ نخست آن را در اسفند ۱۳۵۲ منتشر نموده است.
با بازنشر این مقاله، پراکسیس لازم می داند از تلاش‌های ارزشمند زنده یاد مصطفی رحیمی قدردانی کند؛ یاد او را گرامی می داریم.

Dienstag, 5. März 2013

نیمه دیگر نیستیم، بلکه سلیطه!

رزا: با تشکر از رفیقی که مقاله را از روی نسخه تصویری باز تایپ کرد ، بازخوانی مقاله قدیمی«نیمه ی دیگر » :مفهومی عمیقاً و قطعاً مردسالاری از  آزاده آزاد، بخصوص در حال و هوای روز جهانی زن، کلی نیرو میده. تغییر تیتر البته توسط خودم بود!
مردسالاری را له کنیم!

برای خواندن کل مقاله روی اینجا کلیک کنیم.



اگر «نیمه دیگر » نه ، پس چه ؟
سلیطه-ص.[ع] «سلیطة» (سُ لِ طَ) مؤنث سلیط ، زن زبان دراز. زن بدزبان۵۲
«سلیطه» به معنای زنی است که قدرت بیان دارد و از آن به حد اکمل استفاده می کند. این معنا ، معانی دیگری هم به دنبال خود آورده است : سلیطه زنی است پرخاشجو و دعوایی، و چون در بسیاری مواقع دعوا و پرخاشجویی اش را به سوی مردان منعطف میکند معنای «زن مردآزار» را هم به خود گرفته است. پرخاشجو و دعوایی بودن سلیطه بدان خاطر است که زبانش زبان تسلیم به زورگویی های مردانه ، و زبان همراهی و تطابق باارزش های مردسالاری نیست . زبانش زبان اعتزاض است. و «مردآزار» بودنش هم دقیقاً در این رابطه است . زن سلیطه و مرد آزار ، زنی است که با اطاعت نکردن از مردان باعث تشویش و آزار روانی «جنس برتر» می شود. به علاوه ، سلیطه به دلیل پرخاشجو بودنش ، از دید پدرسالارها نه زنی «خوب» است و نه زنی «زنانه». وبالاخره مترادف سلیطه ، پتیاره است (اگر تصور همذات سازی تان با این مفاهیم احساس چندشی در شما بر می انگیزاند، مطمئن باشید که کماکان اسیر ارزشهای مردسالاری هستید).
ظاهر و شخصیت و سوی گیری سلیطه ها به نحوی است که آنها را در نقطه مقابل زنان محجوب قرار میدهد . سلیطه ها شَلخته و پر سر و صدا هستند و به جای آنکه حرکاتشان را زنانه وار محدود و مهار کنند ، کاملاً آزادانه حرکت میکنند. در موقع راه رفتن شلنگ بر میدارند و در موقع نشستن برایشان مهم نیست که پاهای شان را کجا می گذارند. تصورمان از ظاهر آنان این است که قد بلند ، قوی ، چاق، زشت و بی لطافت اند ، موهایشان را شانه نکرده ، پستانهایشان بزرگ و بی سینه بند است ، و چادر به کمر بسته ، دستشان را به کمر میزنند و فحش می دهند. سلیطه ها پرخاشجو ، مغرور و قاطعاند ، فکرشان قوی است ، متخاصم ، مستقیم و صریح، رک گو وبی پرده اند ، بی تزویر ، پوست کلفت ، کله شق ، با صلاحیت ، مستقل ، مصمم و خودسامان ، یکدنده و پر انگیزنده اند. حقوق و امتیازاتشان را به دیگران می قبولانند، وبه آن چیزی که میخواهند دست می یابندو بلند همت و جاه طلب ، خشن ، پررو، متکی به نفس و سرکش اند. گذشته از همه چیز ، سلیطه ها فضای روانی بسیار وسیعی را آشغال میکنند : همیشه در دوروبرمان می پلکند و حضورشان را ، حتی اگر ناخواسته باشند ، نمیتوان نادیده گرفت . صدای بلندی و اغلب از آن استفاده میکنند . بسیاری از سلیطه های طبقه ی پایین جامعه دوست دارند غروب ها که هوا خوب است با زنهای هم تیپ شان دم در بشینند و سبزی پاک کنند. این دسته از سلیطه ها دعواها را در کوچه و خیابان راه می اندازند، کما اینکه ماهیت برخوردشان فرق چندانی با بقیه سلیطه ها ندارد : همگی آنان، به نحوی ، دعواهای خانوادگی را به بیرون از خانه، به قلمروی عمومی، می کشانند و « آبروی خانوادگی» برایشان مهم نیست . سلیطه ها هویت شان را اکیدا از طریق خودشان و آنچه که می کنند جستوجو میکنند. آنها فاعلند و نه متعلق. ممکن است که با شخصی یا سازمانی در رابطه باشند، ولی هرگز با هیچکس و هیچ چیز «پیوند زناشویی» نمی بندند: نه با مرد ، نه باخانه ، نه با سازمان و نا با جنبش. درواقع سلیطه ها به جای روزبه روز زندگی کردن ، از این کار به آن کار پریدن ، یا از این شخص به آن شخص پناه بردن، ترجیح میدهند که زندگی خود را خودشان برنامهریزی کنند. سلیطه ها موجودات مستقلی هستند و معتقدند که قادر به انجام هرکاری که دلشان بخواهد هستند. اگر چیزی مانع راهشان شود ، آنجاست که واقعاً سلیطه میشوند. اگر به حرفهای علاقهمند باشند، به جستجوی مشی یی حرفهای میروند و ترسی از رقابت کردن با کسی ندارند. اگر به حرفهای علاقه نداشته باشند ، باز هم به دنبال بیان خود و تحقق بخشی خود هستند. در هر کاری که به عهده می گیرند نقشی فعال میخواهند و غالباً به مثابه تسلط جو دیده می شوند. متأسفانه ، در بسیاری از مواقع هم اگر راهی در مقابلشان نباشد تا بتوانند نیروی شان را خلاقانه به کار برند ، عملاً بر دیگران مسلط می شوند. ولی غالباً زمانی به تسلط جو بودن متهم میشوند که به کاری که در نزد یک مرد طبیعی تلقی میشود دست بزنند.
در فرهنگ ما ، « سلیطه» لغت عامیانه و رایج خفت آوری است که برای تحقیر زنانی که بیان دارند به کار می رود. کارکرد اجتماعی اصطلاح «سلیطه» ، همانند «اواخواهری» عبارت است از بیاعتبار کردن آنان که خود را به الگوهای رفتاری ای که از نظر اجتماعی پذیرفتنی هستند تطبیق نمیدهند . ولی خود سلیطه ها این لغت را به معنای منفی به کار نمی برند. ما نیز بر پایه شناخت عمیقترمان از مفهوم «سلیطه» در متن روابط پدسالاری ، باید بتوانیم به اعلام موجودیت فردی و اجتماعی مان به مثابه «سلیطه » افتخار کنیم ، چرا که سلیطه سراپا ستودنی است . و این سلیطه خطاب کردن شخص خودمان باید یک عمل اثبات وجود خود باشد و نه طرد شدن توسط دیگران.
برجسته ترین خصلت سلیطه ها آن است که جسورانه مفاهیم رفتار مبنی بر نقش جنسی «مناسب» را نقض و مختل میکنند. برخوردشان نسبت به خود و نسبت به مردم دیگر، سوی گیری اهدافشان ، سبک شخصی شان ، ظاهرشان و حرکات سخنگویی بدنشان ، همه اینها بر مردم اثری نامطلوب میگذارد و پریشان و مضطربشان می کند. خصلت آشوب انگیز دیگر سلیطه ها آندروژین (دوجنسه) بودن آنهاست . سلیطه ها صفات و خصایصی را که سنتا«زنانه» تعریف شدهاند با صفات و خصایصی که «مردانه» تلقی میشوند در خود به هم می امیزند. به راههای غیر مستقیم و زیرکانه و مرموز«زن زنانه ابدی» هیچ علاقهای ندارند . زندگی کردن برای مرد و از ورای مرد را که سنتا برای زنان طبیعی پنداشته میشود تحقیر میکنند ، چرا که میخواهند زندگی ای را تجربه کنند که از آنِ خودشان باشد.
جوامع پدرسالاری بشریت را مذکر تعریف کرده است، و زن را دگر ، موجودی جز، و بیرون از بشریت. در چنین متنی، زنان «محجوب»و «خوب» و«فرمانبر» و «پارسا» فقط از راه زندگی کردن از ورای یک مرد است که میتوانند بشر باشند. این زنان برای اینکه بتوانند زندگی کنند ، مجبورند به مرد احترام بگذارند ، به او خدمت و از او اطاعت کنند. پاداش آنان در بهترین شکل آن یک زندگی سایه وار است . سلیطه ها حاضر به احترام گذاشتن و خدمت کردن به هیچکس و اطاعت از هیچکس نیستند . آنها میخواهند افراد بشری باشند که نقشی را به طور کامل ایفا کنند . نه آنکه فقط یک سایه باشند . صرف وجود سلیطه ها این اندیشه را که واقعیت یک زن باید از ورای رابطهاش با یک مرد شکل بگیرد نفی کرده، این اعتقاد را نیز که زنان کودکان ابدی ای هستند که باید همیشه تحت اداره و راهنمایی یک مرد (پدر،برادر، شوهر، دوست پسر، شریک زندگی) قرار داشته باشند به چالش میطلبد .
بنابراین ، سلیطه ها خطری برای ساختار اجتماعی ای که زنان را به بردگی میکشد و برای ارزشهای اجتماعی ای که توجیه گر «نگهداشتن آنان بر سر جایشان» است به حساب می آیند. آنان مدرک زندهای هستند مبنی بر اینکه ستمکشی زن طبیعی نبوده ، لازم نیست وجود داشته باشد . آنان در مورد درستی و اعتبار نظام پدرسالاری شکهای جدی برمی انگیزند . به همین خاطر سلیطه ها جدی گرفته نشده، در عوض به مثابه ی منحرف طرد می شوند. مردان مقوله خاصی را بری آنان ساختهاند که در آن چارچوب با وجود آنکه تا حدی بشر به حساب میآیند هرگز واقعاً زن تلقی نمی شوند. به عبارت دیگر ، مردان با سلیطه ها نه به مثابه موجودات جنسی که به مثابه موجودات فاقد جنسیت ارتباط ایجاد می کنند. از سوی دیگر ، اکثر زنان خیلی بیشتر از مردان خود را آماج تهدید یک سلیطه احساس می کنند، چرا که نمیتوانند فراموش کنند که سلیطه زن است. میترسند زیاده از حد خود را با او همسان سازند. سلیطه آزادی و استقلالی دارد که اغلب زنان بدان رشک می برند، او زنان را فرا می خواند تا امنیت زنجیرهایشان را رها کنند. نه زنان و نه مردان غالباً نمیتوانند با واقعیت یک سلیطه مواجه شوند چرا که چنین کاری آنان را مجبور میکند که با واقعیت فاسدخودشان مواجه گردند. در نتیجه ، آنان سلیطه را که برای نظم پدرسالاری خطرناک است به عنوان یک موجود غریب و غیرعادی طرد میکنند این ریشه ستمکشی سلیطه است.
سلیطه ها نه فقط به عنوان زن ستم میبینند ، که برای آنکه مثل بقیه زنان نیستند نیز تحت ستماند. آنان ، حتی در دوران کودکی و نوجوانی شان ، محدودیتهای رفتاری مبنی بر نقش جنسی پذیرفتنی را در هم می شکنند. به دلیل اصرارشان بر اینکه قبل از زن بودن یک موجود بشری باشند و قبل از سجده کردن در برابر فشار های اجتماعی با خودشان راستین بمانند، به صورت یک مطرود بزرگ می شوند. خود را با زنان دیگر همسان نگردانیده وتعداد اندکی از آنان از نعمت داشتن یک سلیطه ی بالغ به مثابه الگوی هویت و نقش جنسی برخوردارند. در واقع، آنان مجبورند که راه خود را بیابند و دامهایی که این مسیر نامعلوم در مقابلشان پهن کرده است هم باعث بلاتکلیفی شان میشود و هم باعث استقلالشان .
سلیطه ها مثال بارزی هستند از اینکه چگونه زنان میتوانند آنقدر قوی باشند که بتوانند در مقابل اجتماعی کردنِ انعطاف ناپذیر و تادیبی جامعه ی پدرسالاری بقاء یابند . آنان زنانی هستند که در دوران کودکی و نوجوانی هرگز این ایده را که زنان مادون مردان هستند و تنها کار و نقش مهم شان مادری و همسری است به آگاهی شان راه ندادند. در کودکی جسارت و اثبات وجود نشان میدادند و هرگز واقعاً شیوه برده وار چاپلوسی و « خرکردن مردها» را که زنانه خوانده میشود ملکه خود نکردند. سلیطه ها در فکر و روح شان ، از انطباق خود با این اندیشه که محدودیتهایی برای أنچه که میتوانند باشند و بکنند وجود دارد سرباز میزنند و هیچ حدی برای آرزوها یا رفتارشان قائل نمی شوند. و به دلیل چنین مقاومتی همیشه محکوم ، تحقیر و سرزنش می شوند، مورد تمسخر قرار می گیرند، پشت سرشان بدگویی می شود، و از وجهه ی عمومی انداخته میشوند. جامعه پدرسالاری زنان را به برده تبدیل میکند و هم بعد محکومشان میکند که چرا مثل برده عمل می کنند. همین جامعه زنانی را هم که نمیخواهند مثل برده عمل کنند به بهانه اینکه «زن واقعی» نیستند بیاعتبار می گرداند.
سلیطه ها وقتی عهده دار شغلی میشوند یا در سازمانی شرکت می کنند، معمولاً از اینکه آرام بشینند و کاری که به ایشان محول شده بکنند راضی نیستند. فکر مستقل خودشان را دارند و میخواهند آن را به کار ببرند. میخواهند در زندگی ترقی کنند، خلاق باشند، و مسئولیت هایی را به عهده بگیرند. میدانند که ظرفیتهایی دارند و میخواهند آنها را به کار برند. این هدف اصلی شان است و باعث ناراضایتی مردانی میشود که با ایشان کار می کنند. وقتی با دیوار آهنین پیشداوری های جنسی مواجه میشوند وضع را ابداً قبول نمی کنند. سربه دیوار میکوبند و خود را مجروح می سازند، چرا که هرگز حاضر به پذیرش نقش تحیملی شان به عنوان «کمکی» یا «دیگری» نیستند.
سلیطه ها از مردم منفعل چندان خوششان نمی أید. آنان ، برخلاف اکثر زنان که برای منفعل بودن تربیت شده و یاد گرفتهاند که حتی وقتی واقعاً منفعل نیستند بدین طریق عمل کنند، فعال هستند و بازی کردن نقش منفعل برایشان راحت نیست . ولی معمولاً دوست هم ندارند که تسلط جو باشند- حال میخواهد به علت تنفر طبیعی از مسلط شدن بر دیگران باشد یا به علت ترس از زیاد مردانه به نظر آمدن . آنان به دلیل مستقل و ناسازگار بودن فقط در کنار سلیطه های دیگر احساس راحتی می کنند. و این لحظات نادر زندگیشان را تشکیل می دهد. آنان اغلب اوقات باید از نظر روانی تنها باقی بمانند، چرا که اکثر زنان و مردان آنقدر در مقابل سلیطه ها احساس خطر میکنند و أنقدر ناسازگارانه واکنش نشان میدهند که وادارشان میکنند که از خویشتنِ واقعی شان با دقت محافظت کنند.ولی در این تنهایی قدرتی وجود دارد و از جدایی و تلخی شان کمکها و همکاریهایی منشاء میگیرد که زنان دیگر قادر به ارائه اش نیستند. سلیطه ها ستایش نشده ترین قهرمانان ستایش نشده جامعه ما هستند. آنان ، چه بخواهند و چه نخواهند، پیشگام و پیشتاز و رهبرند و تنها به دلیل همان موجودیت شان چنین نقشی را بر عهده دارند. بسیاری از سلیطه ها مایل نیستند که ابتکار اولین تغییرات را برای توده ی زنانی که احساسات خواهری نسبت بدیشان ندارند به عهده بگیرند، ولی نمیتوانند از آن اجتناب کنند؛ کسانی که حدود خود را مختل می کنند، یا باعث گسترش آن میشوند و یا باعث در هم شکستن نظام.
سلیطه ها اولین زنانی بودند که برای زنان مدرسه باز کردند ، اولین زنانی بودهاند که به مدرسه و دانشگاه رفتند، اولین زنانی بودند که میله های نامرئی حرفه های را شکستند، اولین انقلابیون اجتماعی و اولین کسانی بودند که زنان دیگر را بسیج کردند. سلیطه ها از آنجا که موجودات منفعلی نیستند و تحت تأثیر خشم خود نسبت به پایین نگهداشته شدن شان عمل می کنند، جرأت انجام آنچه را که زنان دیگر نمیکنند می یابند. آنان توپ و تشر و توهین و شکنجه هایی را که جامعه به افرادی که در پی تغییرش هستند اختصاص میدهد تحمل میکنند و به تنهایی یا با کمک خواهرانشان دروازه قلمرو های ناشناخته دنیا را به روی زنان دیگر باز میکنند و منشاء تغییر دنیایی که در آن زندگی میکنیم هستند. و چرا یکایک ما زنان نتوانیم چنین باشیم؟ چرا نخواهیم به جای «نیمه دیگر» بودن «سلیطه» باشیم؟ و چرا به دنبال یک رشته بحث و یک نظر خواهی عمومی، نام فصلنامه «نیمه دیگر » را به فصلنامه «سلیطه » ویا به نامی نظیر آن بدل نکینم؟ چرا نه ؟