Freitag, 11. Dezember 2009

تفاوت عشق و ازدواج/ اما گلدمن




تفاوت عشق و ازدواج

سرانجام روزی، مردان و زنانی بر خواهند خواست تا قله های کوهستانی را برای ملاقاتی با شکوه، استوار و آزاد بپیمایند، و آماده‌اند برای دریافت روح یکدیگر، برای قسمت کردن و لذت بردن از تشعشعات زرین خورشید عشق هر چقدر تزیینی، هر چقدر رویاپردازانه و هر چقدر هوشی شاعرانه. کسی قادر نخواهد بود توان آفرینی های این چنین نیرویی را در زندگی مرد و زن پیش‌بینی کند. اگر روزی جهان، حقیقت دوستی و یگانگی را ، و نه ازدواج را، از درونش متولد سازد، آنزمان عشق انرژی دهندۀ آن خواهد بود!
نویسنده: اما گلدمن - مترجم: ملکرخ عابدی
مقدمۀ مترجم: «اما گلدمن» در 27 ژوئن 1869 در لیتوانیا که آنزمان بخشی از روسیه بود به دنیا آمد . او در سنین جوانی وارد آمریکا شد؛ در شیکاگو که عمدتاً از نفوذ بینش آنارشیسم بهره می‌گرفت و اما گلدمن نوجوان از آن لحظه به دفاع از جنبش آنارشی برخاست . او در مقاله‌ای به نام " درسهای اولیۀ آنارشیسم " می‌نویسد: طرفداران استبداد و حکومتگری آگاهانه آنارشی را به عنوان هرج و مرج طلب و بی بند و بار لقب می‌دهند ، در حالیکه واژۀ آنارشی ریشه‌اش از یونان قدیم به مفهوم ایستادگی و تسلیم‌ناپذیری در مقابل سلطۀ قدرت می‌باشد. از مقالۀ عشق و ازدواج اما گلدمن نزدیک به یک قرن می‌گذرد و نسل های بسیاری از زن و مرد در جهت اندیشه های او تا کنون گام برداشته‌اند . زنی که بر حقایق تلخ زندگانی زنان در این جوامع مردسالار واقف بود و چون پرنده‌ای سبکبال دریای آزادی را درنوردید تا آنرا به آیندگان مژدگانی دهد. از اینرو زنانی که بر اندیشۀ مبارزاتی اما گلدمن آشنا شدند همگی بر این باور بودند که او آنگونه زنی بود که چندین قرن از نسل خویش فراتر می‌زیست، آنگونه که شاید ما فروغ فرخزاد را داشته‌ایم؛ اما هر کدام به سبکی متفاوت برای آزادی زن و رهایی انسان از بند های کلیشه‌ای تعبد و از خود بیگانگی کوشیدند . البته خواننده توجه کند که این روند مالکیت کالایی در عرصه کنترل بر هویت زنان و زندگی زیستی ما جدا از تاریخ سلطه ایدئولوژِی مدرنیسم و لیبرالیسم غربی نبوده جایی که اما گلدمن در برجسته کردن مناسبات عاشقانه آنرا بخوبی به نقد میکشد . مناسبات بیمارگونه کنترل و سلطه گری اساساً ریشه در بینش و عملکرد اصولگرایان دولت ساختار دارد که در جهت کنترل بر تولید زندگی زیستی ( اقتصادی ، فرهنگی ، جنسی ، نژادی و غیره ) مردمان و طبیعت ما برآمده اند . این انحصار طلبی قدرت حزبی و فرقه ای مدرن که در چهار چوب اخلاق گرایی قانون ، حکومت و دولت، آشکارا به تخریب و آلوده کردن تمام هستی زندگی زیستی و مناسبات همسایگی اکوزیستی عاشقانه بر آمده ، طبعاً مقاومت رو به رشد جنبش های میلیونی جهانی را در برابر این تخریب گرایی بی عاطفه اش روز بروز وسیع تر و جدی تر میکند . از این جهت اما گلدمن علیه کلیت این نظام کنترل حکومتی یعنی استبداد ، استثمار و استعمار سر به شورش گذاشت . آوازۀ مبارزاتش آنچنان گستردگی ای داشت که حتی حاکمان حزب بلشویک روسیه با وجود اعمال سیستم ترس و کنترل بر انقلاب شوراها و آنارشیستها و منتقدین آنروز، هنوز جرأت نمیکردند به اما گلدمن و دلداده مبارزش آلکساندر برکمن صدمه ای وارد آورند . گرچه لنین و دیگر شرکای ارباب حکومتی اش با زیرکی تمام به آن دو پیشنهاد بالاترین مقام های نخبگی کشوری را دادند اما این دو آزادیخواه عاشقتر از آن بودند که فریب عنوان های پوشالی و مریضگونه را بخورند و سرکوب خشک کمونیسم دولتی را علیه شوراهای کارگری و دهقانی و کمونهای مردمی و آزاد اندیشان بپذیرند، آنگونه که حتی در زیر چکمه های آهنین قدرت طلبی و اقتدارگرایی حزب بلشویک و حکومت قانون اصول گرایی اش ،آندو بدفاع از شوراها و کمونهای خودگردان برآمدند . حزب در اکتبر 1917 تحت عنوان نظارت بر امپریالیستهای شکست خورده ، در واقع قلب شوراهای انقلابی خودگردان روسیه را نشانه رفت و دیکتاتوری سرخ را آفرید تا آنجا که اوایل سال 1921 آخرین تپش جنبش شورایی که در حماسه کرونشتات شکل گرفت را با ریاست ژنرال تراتسکی معروف به "لرد تراتسکی" و زینوویف، علی رغم اعتراضات حتی یک سوم از اعضای خود حزب بلشویک که خطر سازمان مخفی چکا را هم بالای سر خود حس کرده بودند ، کاملاً به خون کشاند و سرمایه داری بور کراتیک دولتی را جایگزین شوراهای خودزیستی کمونها کرد و این دقیقاً همان چیزی بود که باکونین در سالهای دوران مارکس و بعدها اما گلدمن دربارۀ دیکتاتوری سرخ ( پرولتاریا ) پیش بینی کرده بودند . دیکتاتوری ای که در امتداد قدرت گیری اش توسط همان ساختار اقتدارگرایی لنینی تقریباً تمامی اعضاء اصلی یعنی "خودی" حزب را با نظارت استالین تار و مار کرد .

آنارکوفمینیست، در جستجوی رد پای یک اتوپی


ادعای آنارشیسم رهایی مردان و همچنین زنان است. بررسی آثار کلاسیک آنارشیستی نشان می دهد این ادعا به معنای آن نیست که مسائل زنان بطور خاص در نظر گرفته شده است. بر عکس تئوری آنارشیستی قرن 19، آزادی زنان را بطور خودبخودی در آزادی و رهایی مردم و کل جامعه می بینند. هر چند باکونین و کروپتکین هر دو در عقایدشان بطور غیر مستقیم به منشاء ستم بر زنان پرداخته اند اما هیچ کدام موفق نشدند در ادعاهایشان مسائل زنان را بطور مسئولانه فرموله کنند. زمانی که آنان در بررسی خود از ساختارهای سلطه طلب، به خانواده کوچک پدرسالار به عنوان ابتدایی ترین ساختار سرکوب پرداختند در واقع بسیار هماهنگ با تئوری فمینیستی قرار گرفتند. اما نه باکونین و نه کروپتکین، هیچکدام نتوانستند برابری زنان را در تمامی زمینه ها تصور کنند به عنوان مثال اگر چه تئوری آنارشیستی در زمره تئوری های بسیار پیشرفته زمان خود بوده است اما این تئوری کماکان مسئولیت تولید و پرورش نسل را به عهده زنان گذاشته و از آن به عنوان یک قانون طبیعی نام می برد. هرچند وجود ردیابی از ساختارهای تفکری پدرسالارانه در عقاید باکونین قابل اثبات نیست اما در عمل سیاسی (politische Praxis)، باکونین ضرورت مبارزه زنان برای حقوق برابر را نفی می کند، بعلاوه نظرات او فاقد تجزیه و تحلیل از سلطه طلبی جنسیتی است.
در واقع مبارزات زنان آنارشیستی، همچون لوئیز میشل، اما گلدمن و سازمان زنان ماژور لیبرز، لازم بود تا تئوری رهایی بخش زنان، کل تئوری جنبش آزادی خواهی(1) آن زمان را تکامل بخشد. اگر چه آنان در ابتدا در جنبش رهایی بخش تنها و ایزوله ماندند، اما در نهایت توانستند با ارائه یک تجزیه و تحلیل آگاهانه در تئوری، عمل سیاسی و همچنین در زندگی شخصی خود، ساختارهای پدر – مرد سالارانه را در تئوری آنارشیستی به مصاف طلبیده و در هم
بشکنند.

آنارشیسم چیست؟


آنارشیسم چیست؟ (آنارشیسم به روایت یک آنارشیست)
آنارشیست‌ها غالباً در روزنامه‌ها و پوشش‌های تلویزیونی به عنوان معترضین به جهانی‌سازی یاد شده‌اند. ما معمولاً به عنوان جنایتکاران خشن تصویر شده‌ایم. تقریباً هرگز هیچکدام از ایده‌های آنارشیسم توضیح داده نشده است. مقاله زیر را بخوانید تا بیابید آنچه را آنارشیست‌ها در پی آنند.

آنارشیست‌ها به انقلابی باور دارند که بوسیله طبقه کارگر انجام می‌شود و کارفرمایان و حکومت‌های آنان را سرنگون خواهد کرد، و جامعه‌ای را برپا خواهد ساخت که بوسیله کسانی که واقعاً ثروت جهان را تولید می‌کنند، ادامه یافته و کنترل خواهد شد. ما بر این باوریم که ممکن است بدون حکومت زندگی کرد و به جای آن شوراها و انجمن‌هایی برقرار خواهد شد که در آن «مردم عادی» می‌توانند درباره‌ی مصرف این ثروت تصمیم بگیرند. ما به تساوی همه باور داریم و اینکه چنانچه ما بخواهیم با کسانی که زندگی را به کام ما تلخ کرده‌اند مبارزه کنیم، حداکثر انسجام میان کارگران و دیگر گروههای ستمدیده مورد نیاز است.

وقتی درباره آنارشیست‌ها چیزی می‌شنوید، به این باور رهنمون می‌شوید که ما بمب‌گذاران دیوانه‌ایم! این افسانه ساخته شده است که ما به خشونت فقط به خاطر خشونت باور داریم. افسانه دیگر آنکه آنارشیسم هرج و مرج و نظم‌ستیزی است. بوسیله سیاستمداران، کارفرمایان و نویسندگان مزدورشان در رسانه‌های گروهی ادعا شده است که اگر هیچ حکومتی نباشد، جایگزین آن هرج و مرج، آشفتگی و بهم‌ریختگی است؛ ولی آیا هرگز درباره جامعه امروز شگفت زده نشده و به این نتیجه نرسیده‌اید که شاید هم‌اکنون در آشوب و اغتشاش به‌سرمی‌بریم؟!ممکن است شما بپرسید چرا چنین است؟ پاسخ ما این است که یک دلیل بزرگ وجود دارد: سود! هم‌اکنون ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که در آن دو طبقه عمده وجود دارد: کارفرمایان و کارگران. کارفرمایان صاحب کارخانجات، بانک‌ها، مغازه‌ها و غیره هستند.کارگران صاحب چیزی نیستند. ما فقط کار خود را داریم که آنرا برای زندگی بکار می‌گیریم. کارگران ناگزیرند کار خود را به کارفرمایان به ازای دستمزد بفروشند.کارفرمایان خواستار آنند که هر چه بیشتر ممکن است، از کارگران کار بکشند تا آنکه بتوانند سطح بالای سود خود را نگاه دارند. از این رو هر چه کارگران مزد بیشتری به دست آورند، سود کارفرمایان کمتر می‌شود. علایق این دو بطور کلی در تقابل با یکدیگر است.تولید بر پایه نیازهای مردم عادی قرار ندارد. تولید برای سود است؛ از این رو هر چند غذا به اندازه کافی برای تغذیه همگان در جهان وجود دارد، مردم در گرسنگی به سر می‌برند، زیرا سود در اولویت است. این سرمایه‌داری است.

سوسیالیسم، آنارشیسم و فمینیسم


نویسنده: کارول الریخ مترجم: آرزو مختاریان به نقل از: منتخبِ آثارِ آنارکوفمینیستی بخشِ نخست
فرض کنیم شما زنی در یک جامعه سرمایه داری هستید. از همه سو سرخورده می شوید: شغل، صورت حساب ها، شوهر (یا شوهر سابق)، درس و مدرسه بچه ها، کارهای خانه، زیبا بودن، زیبا نبودن، برانداز شدن، برانداز نشدن (و به نوعی شنیده نشدن) و... اگر در مورد همه این ها و اینکه چطور با هم جفت و جور شده اند و اینکه چه چیز باید تغییر کند، فکر کرده اید و به دنبال کلماتی برای بیان اصل مطلب هستید احتمالا باید «فمینیسم سوسیالیستی» را پیش بکشید.
همه شواهد گواه بر این است که بسیاری از زنان به عنوان راه کاری برابر مشکل پابرجای سکسیسم (نابرابری‌یِ جنسی یا نابرابری‌یِ گرایش‌جنسی، ازجمله حقوقِ نابرابرِ زن و مرد، تحقیرِ زنان، تحقیرِ هم‌جنس‌گرایان و غیره)، «فمینیسم سوسیالیستی» را پیش کشیده اند.امروزه سوسیالیسم (در نسخه های به طور حیرت آوری گوناگونش) برای بسیاری از مردم شناخته شده است، چراکه حرف برای گفتن بسیار دارد: پرداختن به کارگران، نهادی از نظریه های انقلابی که مردم می توانند به آن استناد کنند (چه آن را خوانده باشند و چه نخوانده باشند) و چندین نمونه موجود از کشورهای صنعتی شده که ساختارشان از ایالات متحده و متحدینش متفاوت است.
برای بسیاری از فمینیستها، سوسیالیسم از آن رو که به آخر رساندن نابرابری اقتصادی برای زنان کارگر را وعده می دهد، گیرایی دارد. به علاوه سوسیالیسم در عین حال که در برابر کمرنگ شدن دیدگاه های رادیکال خود موضع می گیرد، به آن دسته از زنان که معتقدند یک تحلیل فمینیستی صرف نمی تواند همه نابرابری های موجود را دربرگیرد، وعده نگرشی بازتر را می دهد.
بنابراین به دلایل موجهی، زنان در این اندیشه هستند که آیا «فمینیسم سوسیالیستی» به عنوان یک نظریه سیاسی، کارآمد هست یا خیر. به نظر می رسد فمینیست های سوسیالیست هم معقول و هم رادیکال هستند؛ دست کم از قرار معلوم بیشتر آنها نسبت به دام های مصالحه‌جویی و خودپرستی که تعداد فزاینده ای از زنان در آن فرو می افتند، حس منفی قوی ای دارند.
برای یسیاری از ما که کمتر خیال پرداز هستیم، تصورِ قوم آمازون، با سپاهی از زنان نیرومند قبیله که رو به غروب آفتاب بتازند غیرواقعی و بی‌فایده است. موضوع جدی تر، وسوسه ذهنی حاکم نسبت به الهه های بزرگ و دیگر نشانه های همگون پرستش، سحر، جادو و احضار ارواح است.من به عنوان یک فمینیست که نگران تغییر ساختار جامعه است این قضیه را بی‌زیان نمی‌یابم.
مورد اول:بیش از چهارصد زن در آوریل 1976 به بوستون رفتند تا در نشست روحانی زنان که قسمت عمده ای از آن به بررسی موضوعات ذکر شده اختصاص داشت، شرکت کنند. آیا ممکن نبود انرژی نهفته در سرودها که به جای آخرین نواهای پیروزی می نشست و کارگاه هایی برای تعلیم رقص شکم، و برپایی مراسم دینی ماهانه، صرفِ کاری بس بهتر و زنانه تر شود؟
مورد دوم: بر اساس گزارش های دست کم یک روزنامه فمینستی، گروهی از روسپیان سعی داشتند که سوزان ساکس را از زندان فراری دهند.اگر آنها صادقانه گمان می کردند که چنین کاری او را آزاد خواهد ساخت پس به کلی از واقعیات ناشی از فشارهای جامعه مردسالار به دور بودند. و اگر قرار بود که این یک شوخی خوش دلانه باشد پس چرا هیچ کس به این شوخی نمی خندد؟
خطری که از طرف رفرمیسم علایق زنان را تهدید می کند از آن بازیهای غریب احضار روح بسی بزرگتر است.من می دانم که «رفرمیست» عبارتی است که می تواند در بسیاری راه ها به کار رود که هیچ کدام نه شرافت مندانه هستند و نه چندان درخور فایده. عموما برای ابراز خلوص نیت فرد، یا برای بیان اینکه هر نوع فعالیت سیاسی یک دست، فاقد ارزش است چراکه کار سیاسی در ذات خود تغییر پذیر است. در پاسخ، برخی فمینیست ها به گونه ای متقاعد کننده اظهار داشته اند که انواع صحیح رفرم می تواند یک جنبش رادیکال را بنا نهد.

مانيفست آنارکو فمينيسم


مانيفست آنارکو فمينيسم (فدراسیون فمینیستهای آنارشیست، ترجمۀ امين قضايی)
(توضیح: خاستگاه مانفيست آنارکو فمينيسم در نروژ است . مانيفست آنارکو فمينيسم خلاصه ای از برنامۀ سياسی فمينيسم است که در سومين کنگره فدراسيون نروژ 1 تا 7 جون 1982 مورد توافق اجماع قرار گرفت.)
اکثر زنان سراسر جهان هيچ گونه حق تصميم گيری در باره مسائل مهم زندگی خود ندارند . زنان از دو قسم ستم رنج می برند :1- ستم اجتماعی عمومی که بر کل مردم روا داشته می شود و 2- ستم جنس گرايی ثانوی - ستم و تبعيض به خاطر جنس شان .پنج شکل عمده از ستم وجود دارد :1 - ستم ايدئولوژيکی – تلقين عقايد توسط سنن فرهنگی ، مذهب ، تبليغات و پروپاگاندا . دخالت در عقايد و بازی با احساسات و حساسيت های زنان . رفتارهای شايع مستبد و پدرسالارانه و طرز فکر سرمايه دارانه در تمامی مناطق جهان.2 - ستم دولتی ، اشکال سلسله مراتب سازمانی که فرامين و احکام از بالا به پايين در روابط بين افراد و نيز در آنچه به اصطلاح حوزه خصوصی ناميده می شود.3 - استثمار و سرکوب اقتصادی ، به عنوان يک مصرف کننده و يک کارگر در خانه و مشاغل کم حقوق زنان .4 - خشونت مورد حمايت جامعه و حوزه خصوصی – خشونت غير مستقيم از طريق اجباری که در اثر نبود جايگزين ها يا آلترناتيوها موجب می شود و يا خشونت مستقيم فيزيکی .5 - فقدان سازماندهی و ستم حاصل از نابسامانی که موجب از بين رفتن مسئوليت وايجاد ضعف و انفعال می شود.اين عوامل همراه با يکديگر عمل می کنند و در چرخه ای بدسگال يکديگر را تقو يت می نمايند . هيچ اکسيری برای شکستن اين حلقه وجود ندارد اما شکست ناپذير نيست .آنارکو- فمينيسم دربارۀ آگاهی است . آگاهی که قيموميت ها را از بين می برد . از اين روی اصول جامعه آزاد به تمامی بر ما آشکار می گردد.آنارکو فمينيسم به معنی استقلال و آزادی زنان در جايگاهی برابر با مردان است . سامانه و زندگی اجتماعی که هيچ کس در آن برتر و فراتر از ديگری نيست . هر کسی اعم از زن و مرد در آن مشارکت دارد . اين امر تمامی سطوح زندگی اجتماعی همچنين حوزه خصوصی را نيز در بر می گيرد.آنارکو فمينيسم بدين معنی است که زنان خو د تصميم گيرنده اند و مسئوليت مسائل خود را خود بر عهده می گيرند ، در مسائل خصوصی به طور شخصی و در مسائلی که با زنان ديگر مرتبط است با همکاری ديگر زنان . در باب موضوعاتی که به هر دو جنس مربوط است اساساً و ذاتاً زنان و مردان بايد در جايگاهی برابر تصميم گيرنده باشند.زنان در مورد بدنهای خود بايد شخصاً تصميم گيرنده باشند و دربارۀ موضاعاتی مانند بارداری و زايمان در ميان خود زنان تصميم گيری شود.به طور فردی و جمعی بايد بر عليه هر گونه سلطۀ مردانه ، گرايش های کنترل و مالکيت بر زنان ، قوانين زن ستيز و به نفع استقلال و خودمختاری اقتصادی و اجتماعی زنان مبارزه نمود.مراکز مربوط به مواقع بحرانی ، مراکز مراقبت های روزمره ، گروه های مباحثه و مطالعه ، فعاليت های فرهنگی زنان و غيره بايد تأسيس شده و خود زنان هدايت آن را برعهده گيرند.خانواده هستۀ پدرسالار سنتی می بايست جای خود را به اجتماعات آزاد ميان زنان و مردان با حقوق برابر برای تصميم گيری در هر دو بخش و با احترام به خودمختاری و تماميت هر فرد بدهد .ساختار زندگی و کار می بايست به طور بنيادی تغيير کند ، با کار پاره قوت بيشتر و تعاون سازمان يافته تر در خانه و جامعه .تفاوت بين کار مردان وزنان می بايست از بين برود . مردان نيز درست به اندازه زنان بايد مسئوليت پرستاری و مراقبت از کودکان را برعهده بگيرند.قدرت زنانه و يا نخست وزيرهای زن نه اکثريت زنان را به نهايت مقام خود می رساند و نه ستم را بر می اندازد . فمينيست های بورژوا جنگ برای آزادی زنان را به انحراف کشانده اند . برای اغلب زنان هيچ فمينيسمی بدون آنارشيسم وجود ندارد . به بيان ديگر آنارکو فمينيسم به دنبال قدرت زنان يا نخست وزيرهای مونث نيست بلکه به دنبال سامانه ای بدون قدرت و بدون نخست وزير است.ستم مضاعف زنان مبارزه و سازماندهی مضاعفی را می طلبد : از يکسوی در فدراسيون های فمينيستی و از سوی ديگر در سازماندهی آنارشيستها . آنارکو فمينيسم نقطۀ اتصال اين دو سازماندهی دوگانه است.يک آنارشيسم جدی می بايد فمينيست نيز باشد در غير اين صورت مسئله او يک شبه آنارشيسم پدرشاهانه است ونه آنارشيسم واقعی. وظيفۀ آنارکو فمينيسم تأمين وجهه ای فمينيستی در آنارشيسم است. هيچ آنارشيسمی بدون فمينيسم وجود نخواهد داشت .نکته اساسی در آنارکو فمينيسم اين است که تغييرات می بايست امروز آغاز شوند ونه فردا يا بعد از انقلاب . انقلاب هميشگی خواهد بود. ما بايد کار خود را امروز با مشاهدۀ ستم موجود در زندگی روزمره و شکستن اين الگو اينجا و اکنون آغاز کنيم.ما بايد مستقل عمل کنيم بی آنکه حق تصميم گيری خود را به رهبران حواله کنيم تا در مورد آنچه را که ما می خواهيم و بايد انجام دهيم تصميم گيری کنند : ما همه بايد خودمان شخصاً در مورد موضوعات شخصی تصميم گيری کنيم و در مورد موضوعات مربوط به زنان با تمامی زنان و در مورد مسائل عمومی با مردان نيز.
برگرفته از روزنامۀ «آرت کالت شمارۀ 11»

پیوندهای آنارشیسم و فمینیسم


میکله فریزر - برگردان : بامداد زندی
• آنارشیسم در عمل به ایجاد آن دسته از ساختارهای اجتماعی بها می‌دهد که مخالف سلسله مراتب باشد و هم فرد را تقویت کند، هم جمع را. آنارشیسم همچنین هوادار مجموعه‌ای از ویژگی‌های اجتماعی دیگر مانند مساوات‌طلبی، اختیارگرایی، تمرکززدایی و همیاری است ...
برگرفته از سایت «اخبار روز»
در این نوشتار کوشش بر آن است که دیدگاه‌های آنارشیسم و فمینیسم در کنار هم بررسی شوند تا روشن شود که ارزش‌ها/شیوه‌ها/دیدگاه‌های سیاسی هرکدام برای تکمیل همدیگر چه توان‌مندی‌هایی دارند. چنین کاری آسان نیست زیرا هر کدام از این نگرش‌ها در برگیرنده‌ی دسته‌ای گسترده از کنش‌ها و اندیشه‌های سیاسی اند. افراد بسیار گوناگونی که جذب این جنبش‌ها می‌شوند اغلب درقبال بسیاری از موضوعات بنیادی دارای مواضع متفاوتی هستند. جنبش آزادی زنان (فمینیسم) از دهه‌ی ۱۹۷۰ در رویکردش به دگرگونی‌های اجتماعی راه‌های گوناگون و پرشماری را درپیش گرفته است که از لحاظ توان انقلابی با هم تفاوت دارند. آنارشیسم هم با آن که درباره‌ی ماهیت انقلابی‌اش تردیدی درمیان نیست لزوماً نظریه‌ی سیاسی یکپارچه‌ای نیست و انواع بسیار گوناگونی دارد، مانند آنارشیست سندیکالیسم، آنارشیست کمونیسم و آنارشیسم سبز. این نام‌ها به طور معمول بازتاب دهنده‌ی تفاوت راهبردها و اولویت‌های نحله‌های مختلف آنارشیسم است. فمینیسم هم برچسب‌های گوناگونی دارد و برای تعریف شکل‌های گوناگونَش تاکنون دسته‌بندی‌های گوناگونی به کار رفته است که عمده‌ترین‌شان عبارتند از فمینیسم تندرو (رادیکال)، فمینیسم لیبرال(که دراین نوشتار به آن نخواهیم پرداخت) و فمینیسم سوسیالیستی. به تازگی فمینیسم پساساختارگرا نیز به میدان آمده است، رویکردی که توان اثرگذاری برتمامی این دسته‌ها را دارد. بحث این نوشتار آن است که ترکیب فمینیسم و آنارشیسم نیز شکل بسیار کارسازی از فمینیسم را به دست می‌دهد. در این جا می‌خواهیم بر برخی از شیوه‌ها انگشت بگذاریم که فمینیست‌های آنارشیست تاکنون درپرو‍ژه‌ی یکپارچه‌سازی این دو دیدگاه در پیش گرفته‌اند. مقداری هم به چگونگی تقویت نگرش آنارشیستی توسط نظریه و کنش فمینیستی پرداخته خواهد شد. دربحث دسته‌بندی‌های فمینیستی پیش گفته به گمراه‌کنندگی این دسته‌بندی‌ها نیز باید توجه داشت. باید دانست که هریک از این نام‌ها درکل نماینده‌ی چه نگرشی است و چگونه می‌توانند به دگرگونی اجتماعی کمک کنند. و گر نه اکثر فمینیست‌ها را نمی‌توان به طور کامل در یکی از این قالب‌ها گنجاند. بسیاری از فمینیست‌ها ، به ویژه آن‌هایی که تحت تأثیر آنارشیسم هستند، دوست دارند از هر کدام از این دسته‌ها بخش‌هایی را برگزینند و به‌گزینی کنند. از همین رو زنان بسیاری را می‌بینیم که به رغم ناهمسازی‌های چشمگیر درباره‌ی بسیاری از بنیادها، گرد هم می‌آیند و خودشان را آنارشیست و فمینیست می‌خوانند. درگام نخست به بررسی کلی آن چه آنارشیسم می‌تواند به رهروان‌اش عرضه کند می‌پردازیم. ستیز با قدرتی که درحال حاضر ازطریق سیاست‌ورزی متعارف اعمال می‌شود یکی از دیدگاه‌های اصلی آنارشیسم است. آنارشیسم با هر گونه سلطه، اقتدار و حکومتی که به طور مستقیم از خود حکومت‌شوندگان سرچشمه نگیرد، سر ستیز دارد. برپایه‌ی نظریه‌ی آنارشیسم، خاستگاه بیشتر دردسرهای اجتماعی دولت است و باید به سراغ شکل‌های دیگری از سازمان اجتماعی رفت (وودکاک ۱۹۷۷، ص . ۱۱). آنارشیسم درعمل به ایجاد آن دسته از ساختارهای اجتماعی بها می‌دهد که مخالف سلسله مراتب باشد و هم فرد را تقویت کند، هم جمع را. آنارشیسم همچنین هوادار مجموعه‌ای از ویژگی‌های اجتماعی دیگر مانند مساوات‌طلبی، اختیارگرایی، تمرکززدایی و همیاری است. همان‌گونه که گفتیم آنارشیسم صورت‌های گوناگونی دارد که بازتاب‌دهنده‌ی تفاوت‌های گونه‌های مختلف همبستگی است. مانند تفاوتی که میان آنارشیست سندیکالیسم و سرچشمه‌هایش درمحیط‌های شهری و جنبش اتحادیه‌های کارگری با آنارشیسم سبز وجود دارد. آنارشیسم سبز هوادار اجتماعات کوچک و نامتمرکز و همکاری و هماهنگی با طبیعت است. توان نظریه‌ی سیاسی آنارشیسم در جذب گرایش‌های «پسانوگرا» و بسیاری از ارزش‌های فردگرایی لیبرال شگفت‌انگیز است (پپر، ۱۹۹۴، صص ۱۵۴-۱۵۵). همین ویژگی‌های آنارشیسم بازتاب‌دهنده‌ی تنوع این جنبش سیاسی و پیچیدگی بالقوه آن است. توان آنارشیسم به ویژه در توان سازماندهی‌اش و همچنین گستره‌ی آرمان‌ها و بینش آرمان‌شهری‌اش درباره‌ی چگونگی جامعه‌ی آینده است. توجهی که آنارشیست‌ها به اعمال این نظریه‌ی سیاسی در شیوه‌های زندگی خود مثل زندگی گروهی، بی‌اجازه در جایی ساکن شدن، به کارگیری نظام‌های تجاری غیر از نظام کنونی و کنش‌ورزی معطوف می‌کنند، همانندهایی دربرخی محفل‌های فمینیستی دارد که گزاره‌ی «امر شخصی امری سیاسی است» تجسم آن است. «امر شخصی امری سیاسی است» مشهورترین شعار جنبش آزادی زنان و یکی از بنیادی‌ترین فرض‌های نظریه و کنش فمینیستی معاصر است. اساس این شعار آن است که بیشتر سرکوب‌هایی که زنان دستخوش آن هستند، تجربه‌هایی شخصی در حوزه‌ی روابط انسانی‌اند. یعنی موضوع فراتر از حوزه‌ی ارزش‌های جامعه‌ی لیبرال است که قائل به «برابری»‌‍‌ زنان و مردان از طریق تغییر قوانین و مشارکت برابر در حوزه‌ی عمومی (یعنی همان اهداف فمینیسم لیبرال) است. جنبش‌های تندروی دیگری هم از این شعار استفاده کرده‌اند و شیوه‌ی زندگی آنارشیست‌ها نیز با آن پیوندهای زیادی دارد. مدت‌ها پیش از آن که این شعار شکل بگیرد، در اوایل قرن بیستم اما گُلدمن، آنارشیست سرشناس، درباره‌ی آزادی زنان از دیدگاه آنارشیستی می‌نوشت و همان چیزی را می‌گفت که در این شعار بازتاب یافته است. گلدمن درمقاله‌اش درباره‌ی حق رأی زنان می‌نویسد: درخواست حقوق برابر توسط زنان درجامعه‌ی آمریکا به بیراهه رفتن است زیرا آزادی و برابری در نظام حکومتی توهمی بیش نیست. (ویراست ۱۹۶۹،صص ۱۹۶-۱۹۸). سخن نهایی گلدمن این است که زنان خودشان باید برای آزادی و استقلال دست به کار شوند نه آن که به نظام حکومتی امید ببندند. از آن جا که هنوز باید مدت‌ها می‌گذشت تا مفاهیمی مانند «افزایش آگاهی» و همیاری زنان در شناخت ماهیت سرکوب همگانی زنان شکل بگیرد، گلدمن نمی‌توانست در مورد «اصول» انجام چنین کاری چیزی بگوید. گلدمن دریافته بود که زنان نمی‌توانند با پیوستن به نظام سرکوب به آزادی راستین دست یابند و این دیدگاه نیز به پیشبرد جنبش زنان کمک کرد. این دیدگاه بار دیگر دردهه‌ی ۱۹۷۰ توسط فمینیست‌های تندرو و سوسیالیست مطرح شد. فمینیسم تندرو رهیافتی فمینیستی است که از دیدگاه آرمان‌های آنارشیستی به انتقاد ازجامعه می‌پردازد (کورنگر،۱۹۷۵،ص ۳۲) و پدرسالاری را سرکوب‌گرانه‌ترین ویژگی جامعه می‌خواند و در کانون انتقاد‌های‌اش قرار می‌دهد. تمامی نابرابری‌های دیگر نیز از تمایل مردان به مهارکردن زنان سرچشمه می‌گیرد. ماهیت پدرسالاری به گونه‌ای است که زن را «دیگری» می‌انگارد و هر مادینه و رفتار زنانه‌ای درجه‌ی دوم انگاشته می‌شود. نهادهای اجتماعی را مردان برای تحکیم منافع‌شان پدید آورده‌اند. در پرتو چنین دیدگاهی باید تمامی روابط جامعه و نهادهای اجتماعی را از ریشه دگرگون کرد تا آزادی راستین زن به دست آید. سلسله مراتب اجتماعی و اقتدارگرایی هم مردود است زیرا شکل‌هایی از مهارگری و سرکوب‌گری مردان هستند. بنابراین فمنیست‌های تندرو راهبردهایی برای ایجاد بدیل‌هایی برای وضعیت کنونی تدوین کرده‌اند.

موقعیت‌باوری و آنارکوفمینیسم


متحول کردن جهان و تغییر ساختار زندگی فردی هر دو یک مفهوم واحد هستند.
فرد محور سیاست هاست. آنارشیست ها عادت کرده‌اند، بشنوند که نظریه‌ای که بتواند در بنا نهادن جامعه‌ای نو یاری دهنده باشد، کم دارند. در بهترین حالت، بدگویان از سر لطف می‌گویند آنارشیسم به ما می‌گوید که چه نکنیم. دستِ بوروکراسی یا نظام سلسله مراتبی را باز نگذارید، تصمیم‌گیری را به گروه‌هایِ پیش‌رو وا نگذارید، مرا زیر پا له نکنید، هیچ کس را زیر پا له نکنید. براساس این دیدگاه آنارشیسم اصلاً یک نظریه نیست. بلکه یک سری تمرینات احتیاط آمیز است، ندای وجدان آزادی خواه؛ همواره آرمان گرا گاه اندکی گمراه، بیشتر بی مورد ولی یادآورنده‌ای لازم. چیزی بیش از یک واقعیت سطحی در این خرده‌جویی وجود دارد. به همان ترتیب گوناگونی‌ای در افکار آنارشیستی وجود دارد که چهارچوب نظری تحلیل‌گران جهان و اقدام برای تغییر آن را فراهم می‌کند. شاید فمینیست های رادیکال که می‌خواهند «آن گام بزرگ در راه پیش برد آگاهانۀ نظریه» را بردارند، در موقعیت‌باوری (Situationism) انرژی بالقوه‌ای می‌یابند. ارزش موقعیت‌باوری برای یک تحلیل فمینیست آنارشیستی این است که آگاهی سوسیالیستی از اولویت داشتن فشار سرمایه‌داری را با تأکید آنارشیستی بر روی تحول کل جامعه و زندگی شخصی افراد ترکیب می‌کند. نکته‌ای که در مورد فشار سرمایه‌داری اهمیت دارد این است که: به نظر می‌آید آنارشیست ها بیش از معمول نسبت به این اصل ناآگاهند که چنین سیستم اقتصادی‌ای بیشتر افراد را نابود می‌کند. ولی سوسیالیست ها (به ویژه مارکسیست ها) نیز چشمانِ خود را پاک بر این واقعیت می‌بندند که مردم در هر جنبۀ زندگی‌شان تحت فشارند: کار، گذراندن اوقات بیکاری، فرهنگ، روابط شخصی و همه و همه. و تنها آنارشیست ها ناکید دارند که مردم خود باید شرایط زندگی خود را متحول کنند. جز این، شدنی نیست، نه توسط گروه ها و دسته ها و نه اتحادیه ها، نه «سازمان دهندگان» و نه هیچ کس دیگر. دو مفهوم اصلی موقعیت باوری «کالا» (commodity) و «نمایش» (spectacle) است. سرمایه داری همۀ روابط اجتماعی را روابط کالامحور کرده است: قوانین بازار بر همه حکم می‌رانند. مردم نه تنها در ذهنیت تنگ اقتصادی، تولید کننده و مصرف کننده، هستند بلکه ساختار اصلی زندگی روزمره‌شان بر روابط کالامحور بنا شده است. جامعه را به عنوان کل می‌بینیم؛ مجموعه‌یِ روابط اجتماعی و ساختارها، این نتیجه‌یِ اصلی اقتصاد کالامحور است. چنین چیزی به ناچار مردم را نه تنها از دست رنجشان که از زندگی‌شان جدا می‌کند، چون که مصرف کننده بودن در روابط اجتماعی، فرد را به یک ناظر منفعل زندگی خود بدل می کند.

Montag, 7. Dezember 2009

فمینیسم رادیکال و آنارکوفمینیسم

تمامی فمینیست های رادیکال و فمینیست‌های سوسیال آنارشیست درگیر یک سری امور مشترک هستند: اختیار هر فرد بر جسم خود؛ جایگزین هایی برای خانوادۀ متمرکز و دگر جنس گرایی؛ روش های جدید تربیت کودک که والدین و فرزندان را رها می‌سازد؛ اقتصاد فرد محور؛ به آخر رساندن کلیشه های جنسی در آموزش‌گاه‌ها، رسانه ها و محل کار؛ لغو قانون های مجازات، خط پایانی بر اقتدار، مالکیت و نظارت جنس مذکر بر زنان؛ فراهم آوردن ابزاری برای زنان به منظور توسعه مهارت ها و ارزش های مثبت خود؛ خط پایانی بر روابط عاطفی سلطه جویانه؛ و آن چه که موقعیت باورها (Situationist) چنین نامیده اند: «بازسازی زندگی هرروزه». بنابراین موارد بسیاری است که فمینیست های رادیکال و فمینیست های آنارشیست بر روی آن توافق دارند. ولی فمینیست های آنارشیست درگیر چیزی بیش از این هستند. از آن رو که آنارشیست هستند هدفشان پایان دادن همۀ روابط قدرت است، همۀ موقعیت هایی که افراد می‌توانند به هم زورگویی کنند. برخلاف بعضی فمینیست های رادیکال که آنارشیست نیستند، به این که قدرت در دستان زنان بتواند جامعه را به سوی یک جامعه غیرقهری پیش برد باور ندارند. و برخلاف بیشتر فمینیست های سوسیالیست، به این که از یک جنبش توده‌ای با رهبری نخبه، چیز خوبی دربیاید، اعتقاد ندارند. به طور خلاصه نه حاکمیت کارگری و نه مادرسالاری می تواند زورگویی افراد را به هم پایان دهد. بنابراین هدفِ آن‌ها، برخلاف آن‌چه سوسیالیست‌ها بر آن مصر اند، تصرف قدرت نیست، بلکه لغو قدرت است. بر خلاف عقیده رایج، همۀ سوسیال آنارشیست ها، سوسیالیست هستند. آن ها می‌خواهند ثروت را از دستان اقیلت درآورند و آن را میان همه افراد جامعه توزیع کنند؛ و بر این باورند که مردم نیاز دارند به جای زندگی انفرادی، با هم در یک جمع هم کاری کنند. با این وجود برای آنارشیست ها، موارد کلیدی همیشه قدرت و سلسله مراتب اجتماعی است. اگر یک حاکمیت حتی حاکمیتی از نمایندگان کارگران تداوم یابد، شکل های سلطه جویی را بازتولید می‌کند و افراد، دیگر آزاد نخواهند بود. ادامه‌یِ بقا یا داشتنِ آسایشِ اقتصادی برایِ آزادی مردم کافی نیست. آنان تنها زمانی آزاد می‌شوند که بر زندگی خود مختار باشند. اختیار زنان بر زندگی خود، حتی کم‌تر از اختیار مردان بر زندگی‌شان است. به دست آوردن چنین استقلالی و اطمینان از این که هر کسی از آن بهره مند است، هدف اصلی فمینیست آنارشیست هاست. قدرت برای هیچ کس و برای همه: هر کس بر زندگی خود و نه دیگران. در عمل: این در تئوری است. در عمل چگونه است؟ مجدداً فمینیسم رادیکال و فمینیسم آنارشیست نقاط مشترک بیشتری با هم دارند تا با فمینیسم سوسیالیست. هر دو برای بنای سازمان های جایگزین کار می‌کنند و هر دو سیاست های فردی را بسیار جدی می‌گیرند. فمینیست های سوسیالیست معمولاً دوست ندارند این کار را به عنوان یکی از نیازهای انقلاب بپذیرند. توسعه شکل های جایگزین سازمان ها به مفهوم ایجاد مراکز خوددرمانی به جای جدال بر سر داشتن تنها بیمارستان اصلی و هیأت مدیره‌اش است. یعنی گروه های خبری ویدئویی و روزنامه های زنان به جای تلوزیون و روزنامه های تجارتی؛ زندگی دسته جمعی به جای خانواده های متمرکز منفرد، مراکز رسیدگی به تجاوزات، شرکت های مواد خوراکی، مراکز مراقبت های روزانه زیر نظر والدین، مدارس آزاد، شرکت های چاپ، گروه های رادیویی جایگزین و غیره. بله. ایجاد سازمان های جایگزین با ساختارهایی که تقلیدی از سرمایه داری و الگوهای سلسله مراتبی که برای ما بسیار آشنا هستند، چندان سودمند نیست. بسیاری از فمینیست های رادیکال به موقع این مطلب را تشخیص دادند: به این خاطر است که آن ها برای پدید آوردن تحول در نگاه زنان به جهان و به خود (از طریق گروه های آگاه گر) کار می کنند و به این خاطر است که برای ایجاد تغییر در شکل روابط کاری و روابط متقابل همکاری (از طریق گروه های کوچک بی سرکرده که در آن ها وظایف می چرخند و مهارت ها و دانش به اشتراک گذاشته می شوند) فعالیت می کنند. آن ها تلاش می‌کردند که چنین کاری را در یک جامعۀ سلسله مراتبی که هیچ الگویی جز نابرابری را ارائه نمی‌دهد پیاده کنند. بنابراین دانش نظری آنارشیست و الگوهای سازمان ها به کمک فمینیسم می‌آید. با تجهیز شدن به این دانش، فمینیست های رادیکال شاید از بعضی اشتباهاتی که مرتکب شدند، اجتناب می‌کردند و بهتر می‌توانستند از پس دشواری هایی که در تلاش برای دگرگونی هم زمان خود و جامعه روبه رو می شوند، برآیند. برای مثال کشمکش کنونی بر سر «زنان قدرتمند» (strong women) و مورد بسیار نزدیک و مرتبط با آن یعنی رهبری را در نظر گیرید.وضعیت فمینیست های رادیکال این گونه خلاصه می شود: 1. زنان از قدرت فروکشیده شده اند چراکه به صورت منفرد از هم هستند و در روابط سلطه جویی و سلطه پذیری قرینه مردان شده اند. 2. مردان زنان را آزاد نخواهند کرد. زنان خود باید خود را آزاد کنند. اگر هر زن بخواهد به تنهایی عمل کند، این امر میسر نخواهد بود. بنابراین زنان باید با هم بر روی الگویی از همیاری متقابل کار کنند. 3. «خواهری قدرتمند است» ولی زنان جز در حالتی که در الگوهای مردانه سلطه جویی و سلطه پذیری بازنگری کنند، نمی توانند خواهرانه رفتار کنند. 4. شکل های سازمانی جدید باید گسترش یابد. نخستین شکل، گروه های کوچک بی سرکرده است؛ مهم ترین رفتارها که باید موردِ توجه قرار گیرند، برابری (egalitarianism)، همکاری و پشتیبانی متقابل و به اشتراک گذاری مهارت ها و دانش است. اگر زنان بسیاری این مواضع را پذیرفتند، ولی زنان بیشتری بودند که نپذیرفتند. بعضی از همان آغاز مخالف بودند، بعضی نسخه اول آن را که پیاده سازیش مشکل بود، دیدند و با پشیمانی اظهار کردند که ایده های زیبا هیچ گاه کار نمی‌کنند. سخنِ ایدئولوژیک آن ها که اصول اولیه «آنارشیست های نا آگاه» را رد کردند، بر دو سند متکی است که به سرعت از میان روزنامه های سازمان های آزادی خواه زنان جمع آوری شد: نخست سخن رانی آنسلما دل اولیو (Anselma dell`Olio) در دومین نشست زنان متحد (United Women) که در ماه مه 1970 درنیویورک سیتی برگزار شده بود. سخن رانی با عنوان «شاخه سازی و خود تخریبی در جنبش های زنان: استعفا نامه» دلایل دل اولیو را برای کنارکشیدن از جنبش زنان بیان می‌کرد. دومین سند «حاکمیت بی ساختار» جورین (Joreen) بود که نخست در سال 1972 در «موج دوم» (Second Wave) منتشر شد.هر دو مواردی را به نمایش گذاشتند از تجربه های عملی سازمانی و فردی که در آن زمان و امروز نیز برای جنبش زنان بسیار با اهمیت است.
«من آمده‌ام که آخرین کلام خود را با جنبش زنان بازگویم. من نابود شده‌ام. من سه سال و اندی پیش آموختم که زنان همیشه در مقابل هم می‌ایستند، خود تخریب اند و شور و تلاطم عقیمی دارند. من هیچ گاه خیال نمی‌کردم که روزی را ببینم که این شور و تلاطم، در هیات رادیکالیسم شبه تساوی‌گرا و در زیر پرچم زنان پیش‌رو، به چنین چهرۀ شریر و ترسناک چپ ضد انتلکتوئلی درآید و جنبش با دادگاههای زیرزمینی کوکلاس کلانی، برای درهم شکستن خواهرانی که خود را کنار کشیدند استفاده کند.