Donnerstag, 30. Januar 2014

وبسایت "عصر آنارشیسم" دکان کله پاچه ی آقایون + جبهه ی ملی؟



جدید: فایل صوتی گفتگوی مثلث رهبری و اتاق فکر وبسایت"عصر آنارشیسم"

رزا: بعد از انتقاد از سایت "عصر آنارشی" در اینجا

این دکان کله پاچه  با طرح دو فوریتی آیکون مشترک "زنان،کودکان و مجنونین" اش را به دو آیکون مجزا تقسیم کرد! زیر آرشیو زنان هم چند مقاله ی آنارکا فمینیستی گذاشت!

رفقای از استالین  حرفه ای تر"عصر آنارشیسم!" اگر آنزمان کله ی تروتسکی از تصاویر آرشیو حزبی حذف میکردند، اینک سانسورچی کامنتها هم شده اند، آن هم به اسم آنارشیست! از آنجا که در اولین کامنت من(همین امروز)، کارتان به اجرای نقش ارشاد رژیم کشید، احتمالن برای پایه گذار ی "چکا" به پولیت بورو معرفی میشوید!

اولین و آخرین کامنت حذف شده ام را در وبسایت کله پاچه تان  در اینجا میگذارم تا یادم نرود چقدر طرفدار آزادی بیان هم هستید!


راستش از حذف کامنت امروز و  پس از گذاشتن آن، مطمئن شدم که ادمین وبسایت همانی هست که گله ای در فیسبوکهای آنارشی حذف میکند!  
نه اینکه خود مشتری فیسبوک باشم. بلکه گزارشش را بارها گرفتم و مجبور شدم بالای بلاگ بنویسم:

این بلاگ هیچگونه همکاری با فیسبوک آنارشیست های ایران، صدای آنارشیست، بلاگ اندیشه شاهین شهری ندارد. پاسخگوی رفتارهای سکسیستی، غیر دمکراتیک و اندیشه حذفی آنان خودشان میباشند.



همینجا باز اعلام میکنم "عصر آنارشیسم" قلابی است!

امروز راستش وسط اسباب کشی، بخود گفتم اینها کی هستند؟ که دارند به اسم آنارشی مردم را حذف، سانسور و لت و پار میکنند، آنهم هنوز نرسیده به قدرت آنارشی را چماق کردند!



گویا یک از همه جا بی خبری و یا شاید امنیتی کاری در ترکیه

Country:           Turkey 

State/Region:    Antalya
City:     Sanayi

نشسته و سایت زده!

حالا هر کس از کامنت گذاشتن برای این سایت "آناری" مشکل دار شد به خودش مربوط است. طرف آنقدر بی گدار است که از طرف مخابرات ترکیه حتی گوگل مپ من را تا درب خانه اش هم برد. انسان اینچنین کله خر بلا (نسبت خر)، معلوم نیست با اطلاعات بقیه چه کند! لازم به ذکر است که آی پی و عکس از تا درب خانه اش پیش من محفوظ است. 
ولی وقتی انسانی مثل من (با دانش کم اینترنتی) به راحتی رد فرد رگیستر کرده ی یک سایت اینترنتی را بگیرد، خود بخوانید بقیه ی این حدیث را.
در ضمن وقتی مجانی و به سادگی میتوان وبسایت را در کانادا و یا اروپا رگیستر کرد، چرا باید بغل گوش رژیم سایت باز کرد و از مخابرات ترکیه!

نکته ی دوم اینکه "چشمان حقوق بشر" (بیچاره بشر) دربالاترین، یکی از کله خرابهای مارکسیست سابق،( اکنون آنارشیست!) ادعا کرده اینجا، و اگر پاک کردند در همین بلاگ اینجا

از کامنتهای بالاترین:
عدم لینک به منبع اصلی
کپی پیست
دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶ - ۳۱ دسامبر ۲۰۰۷ اراده معطوف به آزمون و خطا !فرشید یاسائی http://asre-nou.net/1386/day/10/m-yassai.html

 تمامی مطلب را از سایت عصر نو کپی پیست کرده
ببینیم بالایاران گرامی! به قانون احترام میگزارند! یا رفاقت با دوست لینک گزار در اولویت است!
 ------------------------------------------------------
زیاد ذوق زده نشو جانم
خود آقای فرشید یاسائی نویسنده مطلب هستند و خودشان مطالب را در سایت می گذارند.بیش از 30 سال است که قلم می زنند و نویسنده سایت عصر آنارشیسم هستند و حقشان است که اینک مطالب خود را در سایت خودشان بگذارند

آنارشیسم و سائقه غریزی دین

 humanwatch

 مطلب را آقای سقائی از نشریه آبگون متعلق به آقای فرشید یاسائی کپی کردند و خود آقای سقائی نوشتند که منبع آبگون است و آقای یاسائی نوشته های 30 سال پیش خود را که در آبگون منتشر کردند را با ادیت مجدد در سایت عصر آنارشیسم که یکی از نویسندگان آن است منتشر می کنند.
کسی که صاحب نوشته است منبع اصلی است
-------------------------------------------------------

رزا: خطاب من آقای یاسائی است. آقای یاسائی آیا شما آنارشیست شده اید؟ یا علاقه به بازنشر دارید؟ آیا یک آنارشیست در وصف دولت (مصدق) مینویسد؟ در جبهه ی ملی سرود "ای مرز پرگهر" میخواند؟ آیا وبسایت "عصر آنارشیسم" وبسایت شما است؟ اصلن آیا شما قرار دادن متن بروی اینترنت را بلدید؟ ! با جان جوانان ایران بازی نکنید! آیا شما اصلن از افراد ترکیه مطمعن هستید؟

و اینک خطاب به ادمین های وبسایت "عصر آنارشی" که از همان هواریون سابق فدایی کبیر "یدی" هستند و اینک اما با سبیل تراشیده،  با همان منطق چماقداری و حذف، اینک "آنارشی" تبلیغ می کنند! 
شرم کنید از حذف، سانسور و چماقداری به اسم آنارشی. ...

متن زیر قدیمی تر است و خطاب به همه ی این مجموعه است. بعید نمیدانم حتی وزارت اطلاعات برایتان دامی باز نکرده باشد...

یک نوشته ی فمنیستی:
رفقای به ظاهر فمنیزه شده ی ما گویا بر طبق همان سنت مارکسی قرار است شیوه ی نمایندگی را ادامه دهند. اگر امروز به اسم طبقه ی کارگر فراخوان اول ماه مه دادند، فردا نیز روز جهانی زن را برایمان جشن خواهند گرفت. چه بسا در همان صف اول نیز با یک مشت ریش و پشم برایمان رژه هم بروند!
در این سالها زنان مارکسیسم کُلفت شده زیاد داشتیم.

از آنجا که آنارکا فمینیسم به غلام هم نیاز ندارد، و هر گونه رابطه ی نابرابر (سروری-غلامی- نظامی...) را رد میکند، لزومی نمی بیند طبق سنت مارکسی برایش جنبش سازی شود.
بیش از صد سال از جنبش مشروطه گذشت و مردان "مترقی" هنوز خود را به ندیدن می زنند و این ربطی به گرایش فکری شان ندارد. در زمانه ی خودگردانی، جامعه ی زنان که به سرعت هم در تمام گرایشات فکری شان تریبونهای خود را ایجاد کرده اند، تظاهر به حمایت از زنان و به پستو کردن مطالب  زنان به زیر آیکون های حاشیه ی وب سایتها، نشان ازهمان  طرح نمایندگی دارد. زنان ایران اما برای مطالباتشان مبارزه کرده و به لابی گری و سیستم نمایندگی نیازی ندارند. امروزه حتی کودکان نیز به قیم نیازی ندارند (نگاهی به کودکان کارگر). کودکان حتی وبلاگ خود را نیز دارند!
میدانیم که در کله پاچه فروشی، امروزه برای جلب مشتری، سبزیجات نیز عرضه میشوند.
 اما گیاهخواری این قرن از تولید به مصرف است. چرا که سبزی عرضه شده در دکان کله پاچه ی "عصر آنارشی" بوی لاشه میدهد!
لاشه ی سیستم نمایندگی، آن هم در عصر حضور علنی و فعال زنان در میدان مبارزه!
اگر طبقه ی کارگر جهانی امروز به نمایندگی "نه" گفته و بروی خودگردانی میکوبد، زنان نیز دریافتند، حول پرچم های در اهتزاز مردان هورا نکشند.
"رفقای آنارشیست"!
 این گوشت ما است که به نیش می کشید.
وقتی دهان دیگری (زنان- کودکان) می شوید، باید به آنارشی ای که موعظه میکنید هم شک کرد.
فرق فیمینیست بودن، ترجمه ی کلاسیکهای زنان و بکارگیری آنهمه را در زندگی یک آنارشیست نمی دانید. آنارشیست خشمگین یک فیمینیست است، او مطالب زنان را در آیکون "زنان و کودکان" نچپاند. آنارشی او مرزی بین خود و زنان نمی گذارد، آنارشی او حاشیه یا زیر مجموعه ندارد. همه ی مطالبش هم در همان صفحه ی اول است. فیمنیست او نمایندگی یا "حافظ المنافع" نیست.
اما شما؟ بهتر است 
بجای لایک و کپی کردن مطالب برای دکانتان، یک کلیک  میان پایتان کنید.
شما در عمل از شیوه های مارکسی استفاده میکنید.
اکنون احتمالن نیاز به یک آیکون گیاهخواری خواهید داشت!
فوروم گیاهخواران! با صرف کله پاچه!
بهتر نبود صادقانه مینوشتید، می خواهید بدلیل علاقه شخصی (باد شدن در سلسله مراتب قدرت و خودی نشان دادن در میدان رقابت سیاسی) متن های ترجمه شده ی  آنارشیستی را پخش کنید. وبسایت علاقه مندان به مطالب و انتشارات آنارشی باز می کردید! اخبار زنان را هم در آیکون اخبار میگذاشتید!
آیا آنارکا فیمینیسم زیر مجموعه ی آنارشیسم است؟
برای شما با گذشته ی سازمانی و حزبیتان احتمالن زنان و مردان آنارکا فیمنیست به مانند سازمان زنان وابسته به حزب کمونیست یا سوسیالیستها، حاشیه ای برای عضوگیری و موعظه ی تبلیغات آنارشیستی تان است.
یک وبسایت یا وبلاگ آنارشیستی نیازی به به پستو کردن زنان ندارد. تنها یک دیدگاه هیرارشیکال "رتبه" میدهد و پستو میگذارد. زنان سالیان زیادی برای خوانده شدن (لوییزه میشل- میشل لوییز) به نام مردانه مینوشتند. شما همانطور که نوشتم در همان عهد بوق سیر میکنید، اما زنان دیگر نیازی به بلندگوها و اسامی مردانه ندارند. 

سوالی که هست چرا خود را تحت "عصر آنارشیسم" مخفی میکنید؟ به شیوه ی مارکسی سلسله مراتب صفحه ی اول میگذارید. بمانند کمیته مرکزی سازمان فدایی یواشکی و مخفی هستید، اما به اسم حقیقی و مجازی، خود مقالات مارکسی مینویسید، به مردم در ایران در بلاگتان رهنمود مبارزاتی هم می دهید!  با نقاب آنارشی در مجازی ارتباطات آنارشی میزنید، کامنت منتقد حذف میکنید!
 بسیار بی هنرید، فیسبوک هنرمندان آنارشی باز میکنید، نه کارگرید، نه دانشجو و نه بلوک سیاه!  اما تا توانستید یک تنه تمام این پرچم ها را بالا بردید!
بفرمایید همه را نمایندگی کنید! فیسبوک قلابی جبهه ی رهایی بخش حیوانات ایران، فیسبوک زنان آنارشی ایران! خلق های تحت ستم آنارشی ایران! زحمتکشان آنارشی ایران! ..................!

عاقبت خواهید ترکید با اینهمه اشتها! وقتی مردم دریابند که شما پوچ و تهی و تنها یک انتشاراتی هستید که از تولیدات دیگران دکان ورشکسته به تقصیر مارکسی تان را می چرخانید!
در زمانه ای که هر فرد به سادگی تریبون خودش را در جهان اینترنتی دارد و نظراتش را آسان منتشر میکند،  دکان کله پاچه فروشی تان تنها یک جوک بی مزه است برای باد شدن بادکنکی ...

آنچه در خیابان میگذرد اما مبارزات اجتماعی است. فعالینش واقعی و هرگز با تعداد دکانهای مجازی شان تعیین نمیشوند. 
 مکانهای مجازی فضای دیالوگ هستند. نظر دادن و نظر شنیدن. ولی از آنجا که شما تنها مقالات دیگران را باز نشر میکنید،  در جهت باد شدن، خوانندگان وبسایتتان بزودی (اگر نه هم اکنون) در میابند که شما تنها به اشتراک می گذارید، در ارگاسم ریفلکس لایک کردن و لایک کردن و لایک کردن....

بله "عصر آنارشیسم" شما با کله پاچه شروع شد و آروغ هایتان تمام فضای مجازی را آلود!


عکسی از کامنت امروز من که کماکان منتظر امضای وزیر ارشاد و سازمان امنیت سایت است!
همچنین برای اطلاع بیشتر در مورد برخی از افراد وبسایت "عصر آنارشی"!  در ادامه اینجا

Sonntag, 26. Januar 2014

ترک خوردگی زره مردانگی: بازسازی دنیای مردان / مایکل کافمن


ما در دوره ای منحصر به فرد و یگانه در تاریخ بشر زندگی می کنیم. تمدن های بزرگ که توسط مردان مقدس یا دیوانگان رهبری می شدند، آمده و رفته اند. ادیان و فلسفه های گوناگون، زندگی بلند و کوتاه خودشان را داشته اند. اکتشاف و اختراع از خصوصیات ثابت همه فرهنگ ها بوده است اما برای نخستین بار پس از به وجود آمدن اولین جوامع مردسالار در هزاران سال پیش، چالشی وجود دارد در برابر پایه ای ترین شکل های سازمان اجتماعی. حالا قدرت مردان است که به چالش کشیده می شود. توانایی و بزرگی یا کوچکی این چالش در این یا آن اجتماع متفاوت است، جایی می تواند پیشرفت کند و جایی دیگر دچار پس رفت شود. ولی فکر می کنم می توانیم پیش بینی کنیم که اگر یک جنگ جهانی جدید یا فاجعه زیست محیطی ما را به دوران بربریت پرتاب نکند، راهی که انسان ها برای سازماندهی زندگی شان برگزیده اند هرگز مانند گذشته نخواهد بود. ما در آغاز بزرگترین انقلاب ِ آگاهی در تاریخ بشریت هستیم.

ترک خوردگی زره مردانگی: بازسازی دنیای مردان / مایکل کافمن
....مردان تنها بخشی از مسئله نیستند. ما بخشی از راه حل مسئله هم هستیم. ما درون خودمان ظرفیت ارائه حدود پنجاه درصد پاسخ به مسائل کنونی جهان را داریم، از جمله مسئله روابط میان دو جنس. به کارگیری ظرفیت های مان برای ایجاد تغییر از اینجا آغاز می شود که بپذیریم مردان می توانند و باید زنان را در مبارزه شان برای برابری و آزادی حمایت کنند. ما هنوز از آن امتیازات اجتماعی برخوردار هستیم که به سود مردان عمل می کنند ولی در عین حال موجب رنج و ضرر برای نیمه دیگر بشریت یعنی زنان می شوند. این به سود ما، به عنوان انسان هایی متعهد است که از تلاش و مبارزه زنان پشتیبانی کنیم.
این پشتیبانی به سود خود ما هم هست زیرا همان طور که در این نوشته دیدیم، آن راه و روشی که ما بر طبق آن قدرت و امتیازات مان را تعریف کرده ایم هزینه بسیار سنگینی را به خود ما تحمیل کرده است. تجربه خود ما به ما می گوید که این روش پخش ورق های بازی، هم موجب باختن بازیکنان دور میز شده و هم موجب باختن آن کسی که ورق ها را پخش کرده است. هزینه ای که مردان می پردازند به روشنی نشان می دهد که تغییرات مورد نظر فمینیسم، یک بازی سراسر باخت برای مردان نیست. هر امتیاز یا قدرتی که مردان از دست می دهند، از آن سو دنیای جدیدی به رویمان باز می شود شامل ارتباط، امنیت، پرورش برای زندگی بهتر، رابطه جنسی بر پایه عشق، همراهی و همینطور تعریف تازه ای از قدرت.
جستجو برای تعریف تازه ای از مردانگی به معنای یک توبه یا سفر به یک سرزمین رویایی نیست. ما لازم نیست از بسیاری از لذت هایی که مردانه تلقی می شوند، از توانایی های جسمی و روحی مان و یا از نیرو و شجاعت مان چشم بپوشیم. با این حال باید بپذیریم که این خصوصیات در زنان هم وجود دارند و ما مردان باید این تصور را کنار بگذاریم که تنها ما مردان هستیم که از چنین صفاتی برخورداریم. ما باید درباره اولویت های مان دوباره فکر کنیم، درباره این جدال هر روزه در خانه و در محل کار و در خیابان و در اتاق خواب.
من بارها گفته ام که مسئله، یک مسئله اجتماعی است که در ذهن ما جا می گیرد. اگر مسئله، هم اجتماعی و هم شخصی است پس تغییرات نیز هم در دنیای بیرون یعنی اجتماع باید صورت بگیرد و هم در دنیای درون ما، در ذهن آن که در آیینه نگاه می کند.
ما شاهد بحث های کشدار و گاه خسته کننده ای درباره تاریخ سیاسی قرن بیستم بوده ایم، اگرچه بسیاری از این بحث ها بر می گردد به فلسفه های دینی و سیاسی عهد باستان. یکی از این بحث ها درباره چگونگی تغییر جهان است. آیا تلاش می کنی که خودت را تغییر بدهی و ببینی که جمع میلیون ها انسان که خودشان را تغییر داده اند تاثیر تعیین کننده ای بر ساختارها و باورهای دنیای امروز دارد؟ بالاخره شما اینطور استدلال می کنید که برای یک دنیای متفاوت به انسان های متفاوتی نیاز دارید.
یا چنین می گویید که تا هنگامی که دنیا پر از ساختارهای ظالمانه است که افراد بشر، یعنی همان ها را که باید تغییر کنند شکل می دهند، محدود می کنند و می فریبند و هویت آنها را برای شان تعریف می کنند، ما قادر به ایجاد تغییرات اساسی در خودمان نیستیم.
معمولا این بحث ها به چیزی مانند مسئله "اول مرغ یا اول تخم مرغ" تبدیل می شوند. این بحث یکی از تفاوت های میان هیپی ها و فعالان سیاسی در سال های آخر دهه 60 میلادی بود. این بحث ها امروز بخشی از تفاوت های میان فعالان جنبش های مردان است با آنها که در سازمان های ضدجنس گرایی (آنتی سکسیست) فعالیت می کنند. گروه اول می گویند که دغدغه شان ساختن مردانی بهتر است، با تاثیر گذاشتن روی احساسات آنها و کمک به آنها برای کشف تمامی ظرفیت های شان برای تغییر خود. گروه دوم می گویند که همه اینها حرف های خوب و قشنگی هستند اما بی عدالتی دارد به طور روزانه در دنیا اتفاق می افتد. ما می توانیم همه باقی عمرمان را صرف تغییر خودمان کنیم بدون اینکه کوچکترین اثری روی این دنیای زشت پیرامون مان بگذاریم.
من برای هر دو طرز فکر بالا احترام زیادی قائل هستم و بر این باورم که هم باید فرد فرد مردم را تغییر داد و هم کل جامعه را. ولی این مسئله فقط هنگامی برایم میسر شد که توانستم مشاهده کنم که نظام پدرسالاری با زندگی خود من چه می کند و آنگاه رابطه میان تغییرات فردی و تغییرات اجتماعی برایم روشن تر شد. لازم است که در برابر هر مسئله و مشکلی که اینطور محکم در ذهن ما و در ساختارهای اجتماعی جا افتاده، اقدامات مشترکی برای لرزندان پایه های آن انجام گیرد: از تصویب طرح هایی در مجلس قانونگذاری گرفته تا کار در سطح استادیوم های ورزشی و...
بخشی از دلیل اینکه چرا ما باید در خودمان تغییر ایجاد کنیم این است که ما نمی توانیم حتی گستردگی مشکل را مشخص کنیم پیش از آن که خودمان با راه هایی که از آن طریق با مشکل درگیر شده ایم مواجه شویم. ولی از سوی دیگر ما همیشه نمی توانیم طبیعت مشکل را پیش از آن که ببینیم چگونه با جهان روزانه سر و کار دارد، درک کنیم. به عنوان مثال، هر کسی می تواند مشکل نابرابری در امر مراقبت کودکان را مشاهده کند ولی هنگامی می تواند مسئله را کاملا درک کند که خودش تلاش کند به صورت برابر در امر مربوط به مراقبت کودکان مان مشارکت کند. به هر حال من در جامعه ای زندگی می کنم که برای هر کاری بیشتر ارزش قائل می شود تا نگهداری کودک. من همچنین در این جامعه سال ها تلاش کرده ام تا تمام احساساتی را که برای یک پدر لازم است تا از فرزندش نگهداری کند، در خودم سرکوب کنم. این مسئله به من می گوید که تغییرات شخصی و تجربیات شخصی بسیار مهم هستند. ولی از سوی دیگر نمی توانم ژرفا و منشاء مشکل را درک کنم، پیش از آن که تلاش کنم تا قوانین مربوط به مرخصی مراقبت از کودک برای پدر یا حقوق باروری زنان و یا قوانین اقتصادی را که برابری میان پدر و مادر را برای دوره نگهداری کودکان را بسیار سخت می کند را تغییر بدهم. این مسائل به من می گویند که دنیایی آن بیرون هست که اگر بخواهم در آن دنیا آدم جدیدی باشم، باید آن را به چالش بکشم و تغییر بدهم.
هر تلاشی برای تغییر خودم نه تنها در ذهن و سر من، بلکه همچنین از طریق رشته های ارتباطی من با دنیای بیرون اتفاق می افتد. هر تلاشی برای تغییر بنیادی دنیای بیرون لزوما باید هم در سطح جامعه و هم در فرد فرد ما انجام شود. مردان می توانند از طریق حمایت از تلاش فمینیست ها در محل کار، در دستگاه دولت، در محل زندگی و در مدارس، در پروسه ایجاد تغییر مشارکت کنند. ما باید این را بپذیریم که این مسائل تنها "مسائل زنان" نیستند بلکه همانقدر مسائل خود ما نیز هستند. ما می توانیم با کار مستقیم با مردان در مورد دادن تعریفی تازه از مردانگی، در روند ایجاد تغییر شرکت کنیم. راه های متفاوتی برای این کار وجود دارند ولی هیچ کدام از این راه ها بهتر از شرکت در گروه های حمایتی که توسط مردان ایجاد شده اند نیست. مردان شروع به طرح ریزی برنامه کار برای ایجاد تغییر کرده اند.
 برای خواندن کل مقاله در منبع روی تیتر آن کلیک کنیم.

خواندن مقاله در بلاگ اینجا


Freitag, 24. Januar 2014

عصر آنارشیسم، تارنمایی قلابی! از عهد بوق!



رزا: بعد از فیسبوکها و پیج های قلابی کارگران آنارشی، دانشجویان آنارشی، بلک بلوک آنارشی... امروز با ایمیل رفیقی متوجه سایت جدید عصر آنارشی شدم. 
برای دوستم نوشتم: رفیق اینها راه گم کرده های فداییان سابق هستند که اکنون گویا امام زاده ی جدیدی یافتند و تبلیغ دخیل بستن دارند! نشخوارشان بازنشر ترجمه های روزنامه ی دو دهه پیش است، چرا که بعد از چند دهه حتی زبان کشور میزبان را نیز نیاموختند، بلکه بفهمند آنارشی اصولن نه مادر دارد و نه پدر
 اینان آبشخورشان همان فرهنگ خانواده ی مقدس مارکسی است که آیکون آرشیو : زنان و کودکان دارند، دریغ از حتی یک نوشته!
آبشخورشان همان تاریخ ایران است که هر جا قانونی باشد، زنان و کودکان و مجنونین و... را در کنار هم میگذارد، مبادا ما زنان فراموش کنیم که مردان و پدران قیم ما یند...
مبلغان امامزاده ی جدید، در کنار تروتسکیست های طرفدار اعدامی مانند علیرضا بیانی و "میم" رازی نشسته و سخنش را با: رفقا ما مارکسیستها!!! شروع میکند! 

رهبر معنویشان علنن لاشه ی حیوان جویده و آنلاین  "فواید گیاهخواری" لایک میزند.
  آنقدر زبان بریدند تا من هم مجبور شدم سر در بلاگم شفاف اعلام کنم، من را با این آقایون ربطی نیست!

اینان آنارشی همان عصر قدیم اند، در صدد به آشپزخانه فرستادن زنان، مانند "پدر معنوی" شان پرودون!

سوادشان تا همان آنارشی عرفانی عهد بوق میرود در احیا ی دین! بیخود نیست با رفقایشان در احیای مارکسیسم! نشست و برخاست دارند! درب و تخته شان جور است! 
اگر باورتان نمیشود، دامن فیسبوک "زنان آنارشیست"! شان را بالا بزنیم،
 پدر معنوی آنارشیست را رویت خواهید کرد!


مطالب مرتبط: 
کامنتی در انتقاد از ترجمه ی نشریه ی آبگون چند دهه ی پیش!
خجالت نمیکشی تو روز روشن دروغ‌ میگی‌؟؟!!آخه کسی‌ که صداقت نداره و برای زور چپون کردن افکار و اعتقادات و جذب مخاطب به دروغ‌ رو میا‌‌ره چه کمکی‌ گلی‌ میتونه به سر جامعه رنج و درد کشیده از حاکمیت دروغ‌ و فریب بزنه؟!جامعه ایده آلیستی و زندگی‌ و بقا با توسل به اعتقادات دینی و عرفانی!!!کچل مو فرفری محصول تلاش روشن فکران جهان وطنی جهان سوم!استاد به لجن کشیدن واژها و بازی کردن با کلمات کسانی‌ که مدعی نجات و رستگاری جامعه بشری رو دارند و مانند آخوند‌ها و کشیش ها انسان رو موجودی فاقد عقل و شور و قدرت تشخیص و انتخاب میدونند بنابر این برای تعیین ابتدایی‌ترین حقوق انسان زمینی‌ به آسمان نگاه میکنند!دوران سؤ استفاده از احساسات و اعتقادات مردم حداقل در ایران به سر آمده دیر اومدی حاجی..
* اولین بار پیر ژوزف پرودون (پدر معنوی آنارشیسم) خود را آنارشیست نامید. ۱۸۰۹-۱۸۶۵

مطالب مرتبط:
سعید صالحی نیا
(1)علیرضا بیانی چه می گوید؟(1)
علیرضا بیانی قبول می کند که اعدام باید پایان یابد! اما؟ می گوید اون پایان اعدام باید بعد از سری اعدامهائی سرانجامش برسد! یعنی اعدام "انقلابی" را شرط پایان اعدام می داند! می خواهد با اعدام، اعدام را پایان دهد! اما ببینیم استدلالش برای این تئوری من در آوردی چیست؟
جملات  نهائی و مشعشع علیرضا بیانی:
"این فقط یک انتقام برای التیام زخم های روحی نیست، این « قانون» نبرد طبقاتی برای هست و نیست ادامه انسانی حیات یا تحت حکومت وحشی سرمایه داری است. تیرهای چراغ برقی که از آنها آخوند های جنایتکار سرمایه داری آویزان می شود محل رقص و شادی و پایکوبی مادران و فرزندان هزاران قربانی و به قتل رسیده توسط حکومت جمهوری اسلامی است و این بر اساس هیچ قانونی صورت نمی گیرد مگر قانون خشم طبقاتی که تا لحظه نابودی همه عناصر قتل و جنایت ادامه خواهد داشت"

علیرضا بیانی
در مورد نقد به بحث خودِ من در رابطه با موضوع قانون اعدام، یک بار و آن هم لابد به دلیل نگرانی از پیگیری هایی که می داند من خواهم داشت، جمله ای را جداگانه کپی کرده که همان آغاز جمله با نفی قانون اعدام است، اما در لحظۀ پایان جمله به این نتیجه رسیده که من با قانون اعدام موافقم! و بعد در جاهای دیگر در بین پرانتز هم نوشته «اعدام هر که باشد». او که در بحث هایش به من نسبت خلخالی داده بود، به ناچار بنا به تحریفی که کرده بود، خود به مدافع جان خلخالی تبدیل شد، فقط به این دلیل که هیچ چیز از مفهوم نبرد طبقاتی در وضعیت انقلابی نه شنیده و نه دیده است. دربارۀ نقد به سایر رفقای گرایش مارکسیست انقلابی، همین یک مورد کپی جداگانه از متن را هم انجام نداده و به این ترتیب به بهانه نقد، وارونگی درک و دریافت خودش را که مستقیما از روش ایدئولوژیکی ایشان منبعث می شود، به تصویر کشیده است.
ایشان همان موقع هم اصرار پشت اصرار می کرد که نظر من راجع به لغو قانون اعدام را بداند. من هم که منزجر از واکنش های او به شکل نوک زدن وی به موضوعات بودم، به جای یکی دو جمله، مقاله ای را که در حدود چهار سال پیش فقط در سایت آزادی بیان منتشر کرده بودم، به عنوان پاسخ جلوی ایشان گذاشتم. واکنش عجولانه و به شدت عصبی سعید صالحی نیا به آن مقاله، علاوه بر نشان دادن شدت بی ربطی وی به مباحثات مارکسیستی و عمق بی سوادی سیاسی ایشان نسبت به مفهوم انقلاب و قهر انقلابی و مفهوم نبرد طبقاتی، نشانگر آن بود که وی حتی در وجه کنونی گرایشی که پس از اخراج از حزب کمونیست کارگری به آن رسیده، یعنی یک شِبهِ لیبرال دمکرات سرگردان، قادر به رعایت موازین نقد در همان چهارچوب ژورنالیسم بورژوایی هم نیست، به این دلیل ساده که ایشان اساساً تاکنون سر و کاری با «نقد» نظری نداشته است.

اخیراً در فیس بوک تکه نوشته ای از طرف اینجانب (علیرضا بیانی)، در مورد اعدام سران جنایتکار جمهوری اسلامی نوشته که موجب واکنشاتی شد. قول داده بودم در این رابطه بحث مفصل خود را ارائه کنم که اکنون طی نوشته زیر چنین میکنم. آن تکه نوشته طنز گونه از طرف من چنین بود:
« بد شانس ترین فرد ایران کسی است که در هنگام دار زدن خامنه ای خواب باشد و خوش شانس ترین کسی است که طناب را به دورگردنش میاندازد»

رزا: بهترین مطلبی که این هفته خواندم از فرزانه راجی بود. نمیدانم گویا مترجم زندگی رزا لوگزامبوگ به فارسی هم بوده. راستش اسمش برایم همیشه در کنار رزا ی شورشگر ذخیره شده و خوشحالم او مخالف اعدام است. برای خواندن مصاحبه با فرزانه راجی در منبع روی تیتر آن کلیک کنیم. در بلاگ روی اینجا

- خانم فرزانه راجی

 

Dienstag, 21. Januar 2014

مشاهده آنلاین فیلم خلقت - زندگی چارلز داروین



آفرینش (فیلم)
آفرینش (در برخی منابع خلقت) (به انگلیسی - Creation) نام فیلمی درام است که به قسمتی از زندگی دانشمند بزرگ چارلز داروین و زحمات او بابت نوشتن کتاب خاستگاه گونه‌ها کشیده‌است می‌پردازد. کارگردانی این فیلم بر جان امیل عهده بوده و از بازیگران می‌توان به پل بتانی (برای نقش داروین) و به جنیفر کانلی برای نقش همسر وی (اما داروین) اشاره کرد.
جالب آن که این دو بازیگر ده سال پیش از این فیلم در فیلم یک ذهن زیبا هم بازی بودند ولی هیچ صحنه مشترکی با هم نداشتند. این فیلم در ۲۲ ژانویه ۲۰۱۰ اکران شد.
مشاهده آنلاین فیلم "خلقت" Creation  زندگی چارلز داروین


Subtitle
ترجمه و زیر نویسی از دکتر ابوالفضل رضایی 1388/10/29


Darwin and the Tierra del Fuego (Creation 2009)
From director Jon Amiel (The Singing Detective, Entrapment) and writer John Collee (Master and Commander: The Far Side of the World) comes CREATION. A psychological, heart-wrenching love story starring Paul Bettany (A Beautiful Mind, Master and Commander: The Far Side of the World) as Charles Darwin, the film is based on “Annie’s Box,” a biography penned by Darwin’s great-great-grandson Randal Keynes using personal letters and diaries of the Darwin family. We take a unique and inside look at Darwin, his family and his love for his deeply religious wife, played by Jennifer Connelly (A Beautiful Mind, Requiem for a Dream), as, torn between faith and science, Darwin struggles to finish his legendary book “On the Origin of Species,” which goes on to become the foundation for evolutionary biology. The film co-stars Toby Jones (Frost/Nixon, Infamous) and Jeremy Northam (Gosford Park, Amistad), and was produced by Jeremy Thomas (The Last Emperor, Sexy Beast) at Recorded Picture Company with BBC Films and Ocean Pictures

Creation (2009) Trailer
 
طریق مشاهده آنلاین: کیفیت بالا در یوتیوب: نبوغ چارلز داروین
مستند فوق در سال ۲۰۰۸ به مناسبت ۱۵۰ امین سالگرد انتشار کتاب تاریخ‌ساز چارلز داروین یعنی «منشا انواع» از کانال ۴ بریتانیا پخش گردید. ترجمه و زیرنویس از پروژه فرگشت تقدیم می‌شود.
«نبوغ چارلز داروین» مستند تلویزیونی سه قسمتی، نوشته و اجرای ریچارد داوکینز زیست‌شناس مشهور بریتانیایی است. در بخش نخست تاریخچه‌ای از علم فرگشت (تکامل) و دلایل علمی پذیرفته شدن آن به عنوان دلیل پیچیدگی و گوناگونی حیات در کره زمین مطرح می‌شود. سیر زندگی و سفرهای پژوهشی داروین بر عرشه کشتی بیگل به عنوان طبیعیدان دنبال می‌شود. به توضیح نیروی پیش‌برنده فرگشت یعنی «انتخاب طبیعی» پرداخته شده، و مثال‌های جالبی از حیات وحش درباره نحوه سازگاری موجودات زنده با محیط اطرافشان آورده می‌شود. در سفری به آفریقا، شواهد جالبی از مقاومت ژنتیکی شماری از مردم نایروبی نسبت به ویروس اچ‌آی‌وی و بیماری ایدز بدست می‌آید. در این بخش از مجموعه، داوکینز سری هم به یک کلاس درس علمی در شهر لندن می‌زند. او سعی می‌کند با ارائه مدارک فراوان فسیلی و ژنتیکی چشمان دانش‌آموزان را به روی واقعیت فرگشت باز کند.

طریق دانلود: ۱. از خود یوتیوب با استفاده از دانلودگرهای یوتیوب + یا + ۲. رپیدشر (۲۱۰ مگابایت) ۳. مدیافایر در دو قسمت ۱۰۰ مگابایتی (بخش ۱ - بخش ۲)

دانلود این مستند علمی از رپیدشر – حجم: ۲۱۰ مگابایت – زمان: ۴۷ دقیقه – اندازه:۶۴۰×۳۵۰
دانلود این مستند علمی از مدیافایر در (۲ بخش ۱۰۰ مگابایتی)
ویدیوهای پیشین هم از فولدر فرگشت مدیافایر قابل دسترسی است

فرگشت: دو فایلی که در مدیافایر هستند در واقع یک فایل زیپ‌شده هستند که باید با هم باز شوند (تبدیل به یک فایل شوند). نرم‌افزارهای بازکردن فایل فشرده مثل WinZip یا 7zip آن را باز می‌کنند.

محسن من قسمت دوم مستند نبوغ چارلز داروین (میمون پنجم) رو ترجمه و زیر نویس کردم

اینم لینک اصلی خود مستند:
The Genius Of Charles Darwin - Part 2 - The Fifth Ape
http://youtu.be/shkWhBVfe3o
 
ریچارد داوکینز - اخلاقیات مطلق
این یک کلیپ کوتاه دو دقیقه‌ای با زیرنویس فارسی است که در آن ریچارد داوکینز به به سوال یکی از حضار در مورد بیخدایی و اخلاق پاسخ سریع و جالبی می‌دهد.
دانلود ویدیو به حجم هشت مگابایت:


دنیل دنت: بامزه سکسی شیرین خنده‌دار 
  http://youtu.be/ZlPco0MSlZQ

دنیل دنت (Daniel Dennett) یکی از مشهورترین فیلسوف‌های زندۀ جهان است. کارهای این فیلسوف و دانش‌پژوه آمریکایی دربارۀ علوم شناختی، فلسفه ذهن، فلسفه علم، فلسفه زیست‌شناسی و به ویژه فلسفه زیست‌شناسی فرگشتی (Evolutionary biology) شهرت دارد. وی اهمیت بسیاری به آموختن علم و درک پیشرفت‌های علمی در کنار فلسفه می‌دهد. در این سخنرانی کوتاه، وی چند سوال ساده و بنیادی می‌پرسد. چرا نوزادان بانمک هستند؟ چرا کیک شکلاتی برایمان شیرین است؟ چرا برخی اندام سکسی هستند؟ و در پایان چرا جوک‌ها برایمان خنده‌دارند؟ دن دنت با استفاده از استدلال خلاف شهودی که داروین نسبت به حیات ارائه نمود پاسخ‌های خارق‌العاده‌ای می‌دهد که انتظارش را ندارید. برای مثال در مورد شیرینی می‌گوید، هیچ چیز شیرینی در داخل شکر وجود ندارد و شیرین بودن آن امری ذاتی نیست، بلکه به دلیل نحوه فرگشت مغز انسان برای رفتن به سمت غذاهای انرژی‌بخش پدیدار شده است. به همین ترتیب بامزگی، سکسی بودن و چه بسا خنده‌دار بودن هم ذاتی نیست و حاصل نحوۀ تشکیل ساختار مغزی ماست.
دانلود ویدیو با کیفیت خوب | ۴۴ مگابایت:


 قسمت دوم، زندگی پس از مرگ. (همراه با زیرنویس پارسی)
ترجمه و زیرنویس این بخش: سپنتا
لینک دانلود مدیافایر:


لینک یوتیوب:


Mittwoch, 8. Januar 2014

ناگفته‌هایی از قتل ساناز نظامی توسط همسرش نیما نصیری/ میشیگان آمریکا




  ساناز دانشجوی نخبه ایرانی از دو دانشگاه پذیرش تحصیلی دریافت کرده بود؛ دانشگاهی در اوتاوای کانادا در مقطع دکترای مترجمی زبان فرانسه که رشته فوق لیسانس وی بود و دانشگاه میشیگان آمریکا در رشته محیط زیست.

سحر بیاتی ایران وایر
 از وقتی که «ساناز نظامی» تلفن خانه‌اش را برداشت تا از کلانتری محل در میشیگان آمریکا تقاضای کمک کند تا زمانی که آمبولانس بدن بی‌جان او را به بیمارستان منتقل کرد، همان‌جایی که چند ساعت بعد چشم‌هایش را برای همیشه روی هم گذاشت، سیزده ساعت بیشتر طول نکشید. 
اما این زمان کافی بود تا سرنوشت برای یک دختر بیست و هفت ساله‌ای ایرانی که با هزار امید و آرزو تنها چند ماه قبل از کشورش به ایالات متحده مهاجرت کرده بود، برای همیشه جور دیگری رقم بخورد.

ساناز این عکس را ۲۳ نوامبر در فیس‌بوک گذاشت

چطور می‌توانستم به عنوان یک روزنامه‌نگار ساکن کوالالامپور از پیچ و خم روزهای پایانی ساناز نظامی در آمریکا اطلاع پیدا کنم؟ گزارش‌هایی هست که مطمئنی تا سال‌ها تو را از نظر ذهنی مشغول خود خواهد کرد و ماجرای مرگ «ساناز نظامی» برای من از این دسته مطالب خواهد بود. مطمئنا آخرین عکس ساناز در بیمارستان که با عکس‌های پرشورش در ایران زمین تا آسمان فاصله داشت، برای مدت‌های طولانی در ذهنم حک خواهد شد. در این تصاویر دیگر نه خبری از لبخند روی صورتش است و نه در چشم‌های نیمه بازش فروغی. چه اتفاقی می‌توانسته افتاده باشد؟

 Nezami was considered a rare "ideal donor" and five surgical teams from four states converged on Marquette General where, incredibly, they were able to successfully recover her heart, lungs, liver, pancreas, kidneys and intestines for donation. Because of her small stature, some of her organs have gone to save the lives of children - including her heart, which was transplanted in a 12-year-old girl.

در قرن بیست و یکم، اولین منبعی که به ذهنم رسید فیس بوک بود. با کمی نگرانی به بیش‌تر دوستان ساناز درخواست دوستی فرستادم و کمی درباره هدفم توضیح دادم. تنها چهار نفر از دوستانش مرا در لیست دوستان خود پذیرفتند و دو نفر به پیام من پاسخ دادند. یکی از دوستان دوره دانشگاه ساناز گفت که ترجیح می‌دهد مرا به خواهر وی وصل کند و به احترام این خانواده داغ‌دار، حرفی نزند که موجب رنجش آن‌ها باشد.
دوست دیگر ساناز هم گفت: « مدت‌ها بود از او خبری نداشتم، فقط شنیدم که پذیرش دانشگاه گرفته و رفته آمریکا. ساناز دختر درس‌خوانی بود. این پذیرش خیلی هم عجیب نبود چون به جرات می‌گویم باهوش‌ترین هم‌کلاسی دوران تحصیلم بود.»
در نهایت، «سارا نظامی»، خواهر ساناز را در فضای مجازی یافتم و با وجودی که تردید داشتم آیا وی در این روزهای عزا آیا توان صحبت با من را خواهد داشت یا نه، برایش پیغام فرستادم. انگار حس مسئولیتی درقبال شفاف‌سازی تصویر اشتباه افکار عمومی باعث شد که با من گفت‌وگو کند. 
برخلاف خیلی از گزارش‌های رسانه‌ای، به گفته سارا نظامی، خواهر 31 ساله و متاهل وی، ساناز با ویزای وابستگی و یا به واسطه ازدواج به آمریکا سفر نکرده بود.
 ساناز دانشجوی نخبه ایرانی از دو دانشگاه پذیرش تحصیلی دریافت کرده بود؛ دانشگاهی در اوتاوای کانادا در مقطع دکترای مترجمی زبان فرانسه که رشته فوق لیسانس وی بود و دانشگاه میشیگان آمریکا در رشته محیط زیست.
تحقیقی که ساناز به استاد راهنمایش ارایه داده بود در مورد دریاچه‌های میشیگان، مورد استقبال واقع شده بود. سارا می‌گوید: «سانازخیلی دلش می‌خواست به محض رسیدن به میشیگان، سراغ استاد راهنمایش بره و ازش تشکر کنه اما نمی‌دونم چرا هیچ وقت این اتفاق نیفتاد و استادش را ندید.»
یک سال از ارتباط مجازی نیما و ساناز گذشته بود که در مرداد ماه سال جاری خانواده ساناز و خانواده نیما راهی ترکیه شدند: «نیما نصیری» در کالیفرنیا متولد شده و هرگز به ایران سفر نکرده بود. ساناز یک سال قبل از آن دیدار، مادرش را از دست داده بود. پدر و سارا خواهر بزرگ‌ترساناز با این ازدواج مخالف بودند اما تحت تاثیر قول‌ها و وعده‌های خانواده نصیری، بلاخره به این ازدواج رضایت می‌دهند.
 سارا می‌گوید که پدر و مادرخوانده نیما خیلی به این ازدواج اصرار داشتند. از نیما خیلی تعریف و سلامت اخلاقی و روانی نیما را بارها تایید کردند و قول دادند از ساناز مثل دخترشان محافظت کنند.

Daily Mining Gazette/Mark Wilcox
Funeral services for Nazami were held Wednesday at Park Cemetery in Marquette. According to Michigan Technological University she was registered as a graduate student in environmental engineering and was to start classes for the winter semester beginning next month.
According to an obituary provided by her family for the Marquette Mining Journal,, Nazami had earned a bachelor's degree in environmental health engineering and both bachelor's and master's degrees in French Translation.
Judge Wisti remanded Nassiri back to the Houghton County Jail where he has been held since his arrest in lieu of a $5 million bond.

به هرحال، ساناز راهی آمریکا بود چه با نیما و چه بدون نیما. هر چند با قطع و وصل شدن گفت‌وگوی من و سارا، دلیل نهایی رضایت پدر و خانواده نظامی را نمی‌دانم اما با خودم فکر می‌کنم ،در فرهنگ ایرانی، کدام امن تر است، مهاجرت یک دختر مجرد به ینگه دنیا یا یک زن متاهل؟ مگر نگرانی بسیاری از والدین ایرانی همین نیست که هنگام مهاجرت فرزندشان تنها نباشد و بی‌پشتوانه راهی سفر نشود؟
ششم مهرماه سال جاری ساناز با خانواده‌اش وداع کرد و راهی ترکیه شد. این آخرین دیدار حقیقی خانواده نظامی با ساناز بود. از ترکیه به لس‌آنجلس رفت و پس از مدتی، با نیما راهی میشیگان شد تا تحصیلش را آغاز کند اما زندگی در میشیگان دو هفته بیش‌تر دوام نداشت.
حالا تنها گزارش پزشکی قانونی است که از شب حادثه روایت می‌شود هرچند هنوزهم نمی دانیم پیش از تماس ساناز با پلیس چه اتفاقی رخ داده است. در بخشی از گزارش پزشکی قانونی می‌خوانیم:
«نیمه‌های شب هشتم دسامبر 2013 پلیس محلی میشیگان با تماس زنی روبه‌رو می‌شود که با صدای سست وبی‌حالش تقاضای کمک می‌کرده است.
افسران کلانتری بخش هاتون در "دالربی" میشیگان راهی محل سکونت زن جوان شدند. در زمان ورود، افسران ساناز را درحالی یافتند که مقداری خون در اطراف دهانش جمع شده بود و تقریبا بی‌هوش بود. به گفتۀ شوهرش، او موی ساناز را گرفته وسرش را چندین بار به زمین کوبیده بود. ساناز به سیستم درمانی پورتِج منتقل شد که درآن جا عکس‌برداری، خون‌ریزیِ زیر پوستۀ مغزی درسمت راست را نشان داد. موقیعت وی هم‌چنان وخیم‌ترشد و او را فوری به بیمارستان عمومی "مارکت" منتقل کردند. در بیمارستان عمومی مارکت، ساناز را زیر دستگاه تنفسی قرار دادند و کمی پس از بستری شدن، از نظرمغزی مرده اعلام شد. این تشخیص در ساعت 13 و 10 دقیقه روز 9 دسامبر 2013 (18 آذر 1392) اعلام شد. دو روز بعد ساناز را از دستگاه تنفس جدا کردند.»
خواهر ساناز در گفت‌وگوهای بریده و با فاصله‌ای که با هم داریم، می‌گوید که ما حتی نمی‌دانیم دقیقا نیما چرا این کار را کرده است. آن‌ها موفق نشدند با نیما نصیری بعد از این حادثه صحبت کنند و خانواده نصیری هم حتی برای تسکین خانواده سانازهیچ تماسی با آن‌ها نداشته‌اند.
«حنیف کاشانی»، همکارم که ساکن آمریکاست تلاش می‌کند تا با دوستان نیما نصیری ارتباط برقرارکند اما با چند برخورد تند و سکوت روبه‌رو می‌شود. پرسش‌های بسیاری ذهن ما را درگیر می‌کند. آیا نیما بیماری روحی و روانی داشته؟ آیا سانازپیش ازاین هم شکنجه می‌شده است؟
گزارش پزشکی قانونی را که سارا ارسال کرده بود، به ویراستار بخش انگلیسی می‌فرستم. «آزاده معاونی» پس از چند دقیقه، ایمیل می‌زند و می‌پرسد:« چرا وزن ساناز این‌قدرکم بوده؟ آیا ساناز دچار کاهش وزن شده؟ یا از اول این قدر لاغر بوده؟»
پاسخ سارا منفی است:« من و ساناز باشگاه بدن‌سازی می‌رفتیم. آن روزها که حسابی ورزش می‌کرد 53 کیلو بود اما هیچ وقت از 49 کیلو وزنش کم‌تر نشده بود. ما هم از وزنی که گواهی پزشکی قانونی نوشته بود حسابی تعجب کردیم.»
9 کیلو کاهش وزن به گواه پزشکی قانونی موضوع ساده‌ای نیست اما چطورمی‌شود به این پرسش پاسخ داد که آیا ساناز در این مدت کوتاه زندگی مشترک بارها و بارها آزار روحی و جسمی دیده است؟ ساناز در هنگام مرگ به گواه پزشکی قانونی، 172 سانتی‌متر قد و 40 کیلو وزن داشته است.
گواهی پزشکی قانونی ابعاد دیگری از ماجرا را نیز آشکار می‌کند؛ چندین اثر کبودی یک شکل با فاصله‌های یک اندازه دریک خط صاف روی ران پای ساناز؛ کبودی کامل دست‌ها و سرشانه و کبودی پا و پارگی ناخن شست پا.
اما برای اثبات شکنجه‌های متعدد به شواهد بیش‌تری نیاز داریم؛ به حرفی یا تغییر رفتاری در ساناز. اما سارا می‌گوید:« نه، به ما هیچ وقت از شکنجه یا آزار دیدن چیزی نگفت. هربار که حالش را می‌پرسیدیم فقط می‌گفت خوبم. اما روزشنبه، یک روز پیش ازحادثه، رفتارش کمی عجیب بود. برای من متنی را ترجمه کرده بود که برخلاف دقت و وسواس همیشگی که داشت، ناقص بود. تعجب کردم و پرسیدم ساناز طوری شده، خوبی؟ تنها پاسخ ساناز این بود که خوبم. با پدرم هم تماس داشت اما از روشن کردن وب‌کم طفره رفت.»
میزان الکل در خون نیما توسط پلیس میشیگان 1.5 درصد اعلام شده در صورتی که خانواده نیما ادعا کرده بودند او به مشروبات الکلی لب نمی‌زند. آیا ادعاهای دیگرآن‌ها مبنی برسلامت اخلاقی و روانی نیما هم دروغ و کذب بوده است؟
یکی از دوستانم توجه مرا به عکس‌های نیما نصیری در فیس‌بوک جلب می‌کند. عکس برگ ماریجوانا و چندعکس عجیب از نیما با سر و وضع آشفته که هیچ شباهتی به او کنار ساناز ندارد.
 از سارا می‌خواهم وکیل پرونده را به من معرفی کند تا شاید او بتواند ما را به نیما نزدیک کند، اما سارا می‌گوید :« ما هیچ وکیل یا نماینده‌ای در دادگاه 13 ژانویه نداریم. حتی زمان دادگاه را یک خبرنگار محلی به ما اطلاع داد.»
من و حنیف کاشانی هم‌چنان در تلاش برای کسب اطلاعات بیش‌تر از نیما نصیری هستیم. در نهایت سارا اطلاعات تماس با افسر پرونده را به من می‌دهد. قتل در میشیگان رخ داده، خانواده ساناز در تهران هستند و من در کوالالامپور. انگارهمه سرنوشت ساناز به جهان مجازی ختم شده است؛ از ازدواج تا زندگی در آمریکا و مرگ در میشیگان. حالا اما نوشتن از او هم تنها با مدد ارتباطات مجازی امکان‌پذیر است.
توماس، افسر رسیدگی به پرونده ساناز نظامی از آن جا که تحقیقات در خصوص این پرونده همچنان ادامه دارد، نمی‌تواند اطلاعات زیادی به رسانه‌ها بدهد. وی در گفت‌وگو با حنیف کاشانی گفته‌ است:«با توجه به این که ادله کافی برای قتل ازپیش طراحی شده وجود ندارد، نیما نصیری به قتل از نوع دوم متهم شده است. به گمان ما، در روز حادثه درگیری فیزیکی بین متهم و مقتول رخ داده است. نیما نصیری بدون درگیری توسط پلیس بازداشت شده و هم اکنون در اداره پلیس در بازداشت به سرمی‌برد وهمکاری خوبی با ماموران پرونده داشته.»

نیما نصیری  – ۳۴ ساله – اکنون در بازدداشت پلیس است.
توماس 13 ژانویه را زمان مصاحبه نهایی نیما نصیری اعلام می‌کند تا تصمیم نهایی دردادگاه قضایی گرفته شود. گویا 13 ژانویه زمان برگزاری دادگاه نیست و احتمال دارد محاکمه نیما تا یک سال هم به طول بیانجامد.
توماس همچنین گفته :« بسیاری هنگام صحبت از پرونده می‌گویند نیما ایرانی و مسلمان است، اما پرونده وی هیچ ربطی به مسلمان بودن وی ندارد و با توجه به این که نیما در آمریکا متولد شده، صددرصد آمریکایی محسوب می‌شود حتی اگر والدینش ایرانی باشند.»
 در ادامه گفت‌وگو، توماس بسیارمتعجب است که «ایران وایر» دومین یا سومین رسانه‌ای است که با وی تماس گرفته است. ‌گفته است:« در موارد مشابه، من مجبورم به هزاران سوال در خصوص پرونده پاسخ‌گو باشم در صورتی که در این مورد رسانه‌ها با همان اطلاعات اولیه، گزارش‌های خود را منتشر کردند.»
افسر پرونده از برخورد خوب و مهربانانه خانواده سانازهم با اشتیاق صحبت کرده و گفته است درک خوبی از مسایل دارند و می‌دانند ساناز به آمریکا علاقه‌مند بود که برای تحصیل به این جا آمد.
این پرونده برای توماس رزمرگی یکی از احساسی‌ترین پرونده‌های است که مسوولیت آن را پذیرفته است. وی در این باره گفته است:« زمانی که آسیب‌شناس در حال کالبدشکافی ساناز بود، من شخصا به گورستانی رفتم که قراربود ساناز درآنجا دفن شود. از آنجا عکس گرفتم و برای خواهر ساناز فرستادم. نامه‌های پستی ساناز را جمع‌آوری کردم تا زمانی که پرونده مختومه اعلام شد برای خانواده‌اش ارسال کنم. برخی از وسایل شخصی ساناز را هم نگه داشته‌ام تا برای خانواده او بفرستم.»
گفته است:« حساب بانکی ساناز را بستم، با وکیل تماس گرفتم و احساس می‌کنم نماینده رسمی خانواده ساناز در این جا هستم. افتخار می‌کنم که می‌توانم این کارها را برای خانواده‌ای انجام بدهم که هزاران مایل با ما فاصله دارند.»
توماس تعریف کرده است که پرستاران و پزشکان بیمارستان نیز فوق‌العاده بودند وخانواده سانازهم این را درک کردند:« شگفت زده شدم چون امروز بسته پستی بزرگی را دریافت کردم که پدرساناز برای قدردانی از پرستاران و پزشکان بیمارستان ارسال کرده بود؛ بسته‌ای پراز صنایع دستی و خوراکی‌های ایرانی بود که خانواده ساناز خواسته بودند به دست کارمندان و پرستاران بیمارستان برسد.»
این افسر پلیس آمریکا می‌گوید داستان یک سریال و یا فیلم تلویزیونی نیست، پرونده ساناز برای آن‌ها حالا کاملا احساسی و شخصی شده است و به شدت پی‌گیر ماجرا هستند.
با وجود وضعیت نامناسب روحی پدر ساناز، خانواده او نمی‌توانند در دادگاه ومحاکمه نیما حضورپیدا کنند. اما افسرپرونده بارها گفته است که تمام توانش را برای به نتیجه رساندن پرونده صرف خواهد کرد.
به گفته سارا، فقط یک چیز می‌تواند حال پدرشان را خوب کند:« گفت‌وگو با افرادی که اعضای بدن ساناز به آن‌ها اهدا شده. ما فقط می‌دانیم قلب ساناز در سینه دختری 12 ساله می‌تپد. خیلی دوست داریم بدانیم اعضای بدن خواهرم الان در بدن چه کسانی هستند؟ حال عمومی آن‌ها چگونه است.»
سارا اشد مجازات برای نیما را خواستار است.  توماس رزمرگی اما گفته است:« خواهر ساناز خیلی عالی انگلیسی صحبت می‌کند اما کیفیت تماس‌های تلفنی خوب نیست. ولی ایمیل‌ها کاملا واضح هستند. آن‌ها می‌خواهند بدانند شرایط دادگاه چگونه پیش می‌رود و حق هم دارند اما با قوانین و شرایط ما آشنا نیستند و این امری کاملا طبیعی است.»
تفاوت‌های فرهنگی بین ایران و آمریکا سبب شد تا درابتدای امر، سارا نظامی فکرکند اشد مجازات نیما اعدام خواهد بود اما توماس گفته است:«من به آن‌ها توضیح دادم که قانون اعدام در ایالت میشیگان وجود ندارد و اگرنیما محکوم شود به این معنی است که 25 سال زندانی خواهد شد. حداقل زندان در ایالت میشیگان در قتل درجه دو، 13 سال و نیم حبس خواهد بود.»
در مورد مراسم دفن ساناز نیز افسر پرونده توضیح داده زمانی که سانازهنوزبه دستگاه‌های حیات نباتی خود متصل بوده است وی با چند نهاد اسلامی تماس می‌گیرد تا هزینه فرستادن پیکر ساناز به ایران را  با کمک آن‌ها فراهم کند اما هیچ پاسخی دریافت نمی‌کند.
توماس اضافه است:« هزینه فرستادن ساناز بالا بود و من فکر کردم با وجود جمعیت بالای مسلمانان منطقه، حتما می‌توانم ازآن‌ها کمک بگیرم. اما متاسفانه هیچ کمکی صورت نگرفت و ما نتوانستیم این هزینه بسیار زیاد 10 هزار دلاری را تامین کنیم.»
در نهایت پدر ساناز می‌گوید شاید اگرسانازهم بود، آمریکا را برای به خاک سپرده شدن انتخاب میکرد. دراین شرایط، تمام هزینه‌‌های خاک‌سپاری ساناز از سوی شهری که او در آن به قتل رسید و دفن شد به خانواده داغ‌دار وی اهدا شده است.

حالا ساناز نظامی در خاک آمریکا، در شهر«هاتون» ایالت میشیگان به آرامی خفته است. افسرپرونده خود را نماینده خانواده وی می‌داند و محبت و رفتار انسان‌دوستانه پدر و خانواده ساناز، ایالت میشیگان را به شدت تحت تاثیر قرارداده است. اما هم‌چنان ابهامات درباره نیما نصیری پا برجاست. پرسش‌هایی از این قیبل که آیا نیما خود نیز قربانی خشونت خانگی بوده؟ آیا نیما مشکل روانی داشته؟ آیا سانازدرمدت کوتاه زندگی مشترکش بارها از نظر روحی و جسمی شکنجه شده؟ در شب حادثه بین نیما و ساناز چه گذشته است؟ پرسش‌هایی که شاید تا پایان جلسه‌های دادگاه باید برای پاسخ به آن‌ها صبر کرد. 
با تشکر از حنیف کاشانی در واشنگتن

در ماه اوت، ساناز نظامی در ترکیه با نیما نصیری ازدواج کرد و به طورموقت با وی در لس انجلس زندگی می کرد که زادگاه و محل بزرگ شدن نصیری بود. خواهر خانم نظامی می گوید ساناز شوهرش را از طریق اینترنت پیدا کرده بود. ساناز نظامی روز ۹ دسامبر(سه هفته پیش) درگذشت اما قلب، ریه ها، کلیه ها، روده کوچک و لوزالمعده اش به بیماران نیازمند اعضای پیوندی اهدا شد. خانم نظامی که در اثر ضربه شدید به سرش دچار تورم و التهاب شدید مغزی شده بود، روز ۱۸ دسامبر در گورستانی در میشیگان به خاک سپرده شد و کشیشی که هنگام تدفین وی دعا می کرد، نیایش خود را را به شیوه اسلامی انجام داد. کشیشی که نظامی را به خاک سپرد، به پدر وی اطمینان داد که دخترش در این شهر تنها نخواهد ماند و هدایایی که او به بیماران آمریکایی داده نه تنها هدیه خود او، که هدیه خانواده اش و هدیه جامعه ایرانیان است. حدود ۲۰ نفر هنگام خاک سپاری ساناز نظامی در گورستان حاضر شدند که عمده شان پرسنل بیمارستان و پرستاران بودند. خانواده نظامی تصریح کرده است که می خواهد دنیا و به ويژه مردم آمریکا بدانند که دخترشان آمریکا و مردم آن را دوست می داشت.
گفتنی است که پلیس نیما نصیری، همسر ساناز نظامی را متهم کرده و وکیل نصیری از اظهار نظر در این خصوص اجتناب کرده است.


 comments:
Moral of the story: Beating your wife to death saves lives.
Actually worth reading all the way through. How touching and tragic. Makes me wish I could kick the shit out of her husband.

ساناز نظامی برای تحصیل در رشته مهندسی در دانشگاه فن آوری میشیگان رفته بود اما تنها چند هفته بعد از آن در یک منطقه دور افتاده از آمریکا، بر اثر ضرب و شتم شوهرش دچار مرگ مغزی شد.
به گزارش روز چهارشنبه  سی بی سی نیوز خانواده وی توانستند به لطف کارکنان بیمارستان عمومی میشیگان آخرین لحظات وداع با دختر خود را از اینترنت تماشا کنند.
"When she arrived here,her injuries were so extensive ... her brain was so damaged that she no longer had blood flow to her brain," said Gail Brandly, organ donation liaison at MGH. "Unfortunately that means that she's brain dead and that's irreversible."
Sanaz's recent arrival in the States gave the Houghton County Sheriff's Office the challenge of informing her family back in Iran about what had happened.
The U.S. no longer has an embassy in Iran so police were attempting to coordinate with diplomats at the Pakistani embassy in Tehran to locate Sanaz's family and give them the news in person. The doctors and nurses at Marquette General realized that this could take days, if not longer.
What happened next can be only a testament to the power of the Internet, and to the compassion of the registered nurses in Marquette General's ICU: Brandly googled Sanaz, discovered her resume - which listed a phone number - and she and the RNs in the ICU decided to try to contact Sanaz's family that way.
"If a person is going to be able to be an organ donor, and is brain dead, you can only maintain them for so long," Brandly said. "We wanted, one, for the family to be able to see her - because I wouldn't be able to accept the death of a family member unless I saw it. And two, we wanted to preserve the ability to donate organs."
The resume also conveyed something else to the nurses: just how special the woman in their care was.
Looking at her resume, Brandly said she saw that Sanaz was "well-educated, she's into the environment, she's into helping people. We knew looking at that from the very moment that she would want to be a donor. Her whole life was about helping people."
Sanaz's credentials are impressive. She had bachelor's and master's degrees in French translation. Indeed, she spoke Farsi, French and English fluently, and her C.V. lists "basic knowledge in Spanish, German, Arabic and a little Swahili" as well.
She also had a bachelor's in Environmental Health Engineering, which she planned to continue with MTU's PhD program.
"She was so studious, hard-working," Sanaz's older sister, Sara, said Friday over the phone from Tehran. "You know when you saw her C.V., you can see that all her life she was studying. Of course, when she came to America, she wanted to be 'the cream of the crop.' She wanted to be the best....."

جزئیاتی از قتل دختر نخبه ایرانی در میشیگان امریکا + عکس قاتل ساناز- نیما نصیری