Dienstag, 28. Dezember 2010

فیلم “ساخته محله دگنهام”

ساخته محله دگنهام Made in Dagenham

پروانه سلطانی: فیلمی شیرین، جذاب و واقعی درباره مبارزات زنان برای حقوق برابر
پاییز امسال سینما روهای انگلستان شاهد فیلمی خوب وزیبا بودند. فیلمی به نام ساخته محله دگنهام. فیلمی درباره داستان جنگ زنان کارگر دوزنده کارخانه ماشین های فورد در سال ۱۹۶۸ در انگلستان برای به دست آوردن حقوق برابر با مردان . نایجل کولی Nigel cole فیلم ساز هشیار انگلیسی بار دیگر پس از به دست آوردن موفقیت برای ساختن فیلم (Calendar Girls 2003دختران تقویم دیواریِ) با همراهی ویلیام ایوری William Ivory نویسنده و فیلم نامه نویس توانای انگلیسی به سرا غ مسائل زنان رفته . . این فیلم بر اساس اتفاقی واقعی ساخته شده . شخصیتهای اصلی این فیلم در واقع آدمهایی ساده و معمولی هستند که خیلی ساده احساساتشان را بیان میکنند. آنها به سادگی برای به دست اوردن حقشان میایستند تا صدایشان را به گوش آنهایی که باید کاری بکنند برسانند. در صحنه آغازین فیلم زنان دوزنده را میبینیم که در گرمای کارخانه نیمه عریان و گرما زده مشغول به کارند. زمان فیلم سال ۱۹۶۸ است در محله دگنهام واقع در اسکس Essex. محله ای پر از درد و خشم از فقر خویش. شروع این اعتصاب با صدای ریتا زن کارگر محجوبی آغاز میشود که تنها به خاطر اینکه آدمی است احساساتی و پر شور و ساده دل از همه کارگران میخواهد تا دست از کار بکشند و به بیرون از کارخانه بروندو تا به دست آوردن حقوق برابر به اعتصاب ادامه دهند. ادامه این اعتصاب به راه پیمایی زنان کارگر در مقابل پارلمان Westminster وست مینستر منجر میشود . این راهپیمایی زنانه آنچنان توجه وسایل ارتباط جمعی را به خودش جذب میکند که جنجال آنها زنان کارگر اعتصابی را تشویق به ادامه این اعتصاب میکند. راهی که دو سال تمام بطول می انجامد. شخصیت محجوب ریتا در طی این مدت تغییر میکند و او را تبدیل به زنی مصمم و آگاه میکند. اوکه زنی است با ۲ فرزند کوچک و همسری که هر چند در آغاز راه ریتا را حمایت میکند اما به علت طولانی بودن راه و مسئولیتهای سنگین خانگی و سرپرستی از فرزندانشان در نیمه راه عاجز شده و میخواهد ریتا را مثل گذشته بر سر خانه و زندگیش برگرداند ِ اما موفق نمی شود چرا که ریتا در میانه این راه در جایی قرار گرفته که برایش تقریبا امکان ناپذیر است که توقف کند و یا تن به سازش دهد ولو اینکه ادامه این راه منجربه این شود تاحتی خانواده اش را نیز قربانی کند. ولی از آنجایی که وقتی آدمی واقعا’ چیزی را میخواهد به دست میآ ورد طوری میشود که حتی همسر تحصیل کرده کمبریج یکی از سهامداران کارخانه فورد که قاعدتا میبایست به خاطر منافع مالی اش همراه با همسرش در مقابل این اعتصاب بایستد به خاطر رابطه دوستانه ای که با ریتا به دلیل مشترک بودن مدرسه فرزندانشان و همدلی اشان در مقابل معلم قلدر منش مدرسه پیدا میکنند در کنار او وهمراه جمع زنان اعتصابی قرار میگیرد و ریتا را حمایت میکند و در انتها وزیر کشور آنزمان دولت بریتانیا زنی در قدرت از طرف حزب لیبر Laber Partyبه نام Barbara Castle باربارا کسل است که جذب این اعتصاب زنانه شده ِ از کارگران اعتصابی میخواهد تابرای ملا قات با او به پارلمان بیایند. و اینجا است که مبارزات ۲ ساله زنان بالاخره به نتیجه میرسد و منجر به تغییر قانون کار و پرداخت حقوق مساوی به کارگران زن در سال ۱۹۷۰میشود. تغییری مثبت به نفع همه زنان انگلستان. انتخاب شخصیتهای این داستان ٍ بازی های خوب و طبیعی بازیگران ٍ آن به خصوص Sally Hawkins سالی هاوکینز و Bob Hawskins باب هاسکینز بازیگر محبوب قدیمی و توانای انگلیس ِ رابطه انسانی کاراکترها ِطنز شیرینی که دردیالوگهای این فیلم است و مهمتر از همه واقعی بودن داستان این فیلم آنرا به فیلمی جذاب و شیرین تبدیل کرده. فیلمی که تماشاچی را در دوران تیره ای که بر جهان ما حاکم شده با روحیه ای مثبت از سالن نمایش به بیرون می فرستد. جای تردید نیست که این فیلم تاثیر گذار و به یاد ماندنی به زودی جای خودش را در دنیای جذاب سینمای جهان پیدا خواهد کرد. پروانه سلطانی – لندن
Made In Dagenham - Official Trailer [HD]
Made In Dagenham: The Fight For Equal Pay
Watch an exclusive clip from Made in Dagenham, Nigel Cole's comedy drama about striking female workers at the Ford plant in 1968. In this clip, Rita O'Grady, played by Sally Hawkins, talks to her husband, played by Daniel Mays
Fighting For Equal Pay in the Movie Made in Dagenham

Filmtrailer und Videos zu Made in Dagenham
"Working Women" Clip

Dienstag, 21. Dezember 2010

معرفی فیلم بانسکی Banksyخروج از فروشگاه اشیاء کادویی»

„Exit Through The Gift Shop

"روی دیوارها کار کنید"
گدا: سکه هایت را برای خودت نگهدار ، من تغییر می خوام.
بانسکی، طراح گرافیک بریتانیایی که تاکنون هویت خود را مخفی نگه داشته با مستند «خروج از فروشگاه اشیاء کادویی» 
مستند جذابی که پرده از جنگی دیگر، جنگ بازارهای فروش آثار هنری و دنیای هنرمندانی که اصطلاحأ هنرمندان "شهری" یا نقاشان کوچه و خیابان نامیده می شوند، برمی دارد، فیلم "روی دیوارها کار کنید" ساخته "بانسکی" است.
در این فیلم می بینیم چگونه یک فرانسوی غریب به نام "تییری گتا" که دائم از همه چیز فیلم بر می دارد، کم کم جذب کار هنرمندانی می شود که بر روی دیوارهای شهر نقاشی و یا گرافیتی می کشند. کاری که غیر قانونی است و عاملان آن می توانند در صورت دستگیری با مجازات های سنگین روبرو شوند. "تییری گتا" با دنبال کردن این هنرمندان و فیلم گرفتن از کار آنها موفق می شود با "بانسکی" ستاره این هنرمندان دیدار کند که یکی از موج و رویداد آفرین ها در زمینه هنر زیر زمینی است. "بانسکی" که هرگز تصویرش را کسی ندیده و در هیچ فیلمی حاضر نشده، در آغاز می پذیرد که "تییری گتا" از او، با نگاه داشتن صورتش در تاریکی، فیلم بگیرد. اما پس از چند سکانس دوربین را ازدست او می گیرد و به ساختن فیلمی درمورد این فیلمبردار غریب می پردازد. فیلمبرداری که در طول فیلم متحول می شود و با انتخاب نام "آقای شستشوی مغزی" تبدیل به هنرمندی می گردد که اثارش را مانند برگ زر می خرند و می برند...جالب این جاست که می بینیم "بانسکی" با این کار خود به په پرورندان رقیبی سرسخت برای خود پرداخته و یا درواقع سر تفنگ را به سوی خود گرفته است. در پایان ، برخلاف تصور، بیننده دیگر فیلمی پیرامون هنر خیابانی نمی بیند بلکه با فیلمی روبروست که تبدیل به تعمقی پر طنز در مورد هنر و دسیسه چینی های رسانه ای شده است.
Exit Through The Gift Shop - A Banksy Film – Trailer download
Exit Throught The Gift Shop - دیدن فیلم آنلاین- مجانی 
http://www.megavideo.com/?d=G3PG8CW1
Filmkritik "Exit Through The Gift Shop"
http://www.banksy.com/
Banksy: "Ich wollte einen Film machen, der für Street Art das bewirkt, was ‚Karate Kid' für den Kampfsport bewirkt hat - ein Film, der jedes Schulkind dazu bewegen würde, eine Spraydose in die Hand zu nehmen und los zu legen. Aber wie es sich herausstellt, haben wir einen Film gemacht, der für Street Art so viel getan hat, wie ‚Der weiße Hai' für den Wassersport."

Banksy:“„I guess my ambition was to make a film that would do for graffiti art what `The Karate Kid` did for martial arts — a film that would get every schoolkid in the world picking up a spray can and having a go…As it turns out, I think we might have a film that does for street art what `Jaws` did for waterskiing.“

Freitag, 8. Oktober 2010

بازار و جشن همبستگی‌۲۳ اکتبرköln/Germany

دعوت از تمامی‌ انسان‌های آزادیخوا ه
بازار و جشن همبستگی‌
در حمایت و همبستگی‌ با پناهجویان در ترکیه و زندانیان سیاسی در کانادا که در اعتراض به نشست سران کشور‌های صنعتی درماه ژوئیه در تورنتو دستگیر شدند . ما در صبح روز ۲۳ اکتبر دور هم جمع می‌شویم تا با فروش لوازم غیر ضروری منزل خود بتوانیم کمکی‌ هر چند ناچیز به رفقای مبارز خود بکنیم و درهمان شب با برگزاری جشن همبستگی‌ کوشش خواهیم کرد تا به رژیم‌های دیکتاتوری نشان دهیم که رفقای ما تنها نیستند و تنها نخواهند ماند.از تمام انسانهای آزاده دعوت می‌کنیم تا با شرکت در این آکسیون یاری دهنده ما باشند.
شروع بازار همبستگی‌ از ساعت ۱۲.۰۰
و
جشن همبستگی‌ با موزیک و غذا از ساعت ۱۹.۰۰
در
Rom e.v
venloer wall 17
50672 köln/Germany

SOLI BAZAR SOLI PARTY
23.10.2010
Solidarität mit den iranischen und afghanischen Flüchtlingen in der Türkei
Und
Den von Repression betroffenen AktivistInnen
Des Widerstands gegen den G20 Gipfel in Kanada
Ab:12.00 h Ab:19.00 h
Rom e.v.
Venloer Wall 17

Eine Gruppe Iranischer Linker
برای خواندن ادامه مطلب و اطلاعات بیشتر اینجا را کلیک کنیم.

Mittwoch, 29. September 2010

كارگر تی وی !

بگذریم. جمعه های من كه تا پنج عصر روی تخت، زمین و مبل ِ ناراحت افقی می‌گذرد، از این ساعت به بعد عمودی می‌شود! دوش می‌گیرم، دستی به سر روی خانه می‌كشم و غذای مانده شب قبل را گرم می‌كنم تا وقت تماشای كارگر تی وی همچون یك انجام ِ وظیفه، شكم ِ گرسنه را از سر خود باز كنم. اگر كارگر تی وی نبود هوس می‌كردم تا سپیده صبح فردا بخوابم، یعنی یك بیست و چهار ساعت كامل. دو تا 360 درجه با هنرنمایی عقربه كوچك روی صفحه ساعت!

اما بدبختانه كارگر تی وی خروس بی‌محل این ماههای ماست. مقدس است و نمی‌شود به ساحتش اسائه ادب كرد. باید نشست و خیره شد و همه دقیقه هایش را بلعید. برای من اما همه چیزش ملال آور است، یك اتاق خالی و یك میز گرد لخت. نه گلی، نه گلدانی و نه رومیزی طرح دار ِ شادی. تنها یك لیوان آب برای میهمان . مجری برنامه از همه كسل تر! تیپ زنهای فعال كارگری كه « مرد ِ‌ كم حرف من» می‌پسندد. ساده و بی‌آرایش. البته نه این كه سادگی به نظرم بد باشد. اما این كه معیار سنجش شود میان یك زن فعال كارگری و یك زن عامی دل آزار است. این كه برای پذیرفته شدن در جمع، این الگوی سادگی و بی پیرایگی به تو تحمیل می‌شود. ترجیح می‌دهی همرنگ جماعت خانمهای ساده پوش شوی تا مبادا یكیشان نیاید و خیلی دوستانه سر صحبت را باز نكند كه « عزیزم قبلا كه موهایت را رنگ نكرده بودی خیلی خوشگل تر بودی» !
از مهمانی گرفتن و جلسه برگزار كردن توی خانه ات طفره می‌روی كه یك وقت نشنوی «عزیزم این ظروف كریستال كه توی ویترین چیده ای را سالی یك بار هم استفاده می‌كنی؟». یا در جواب تو كه « این جهیزیه من است و سلیقه مادرم» با چشمهای چهارتا سرزنش شوی كه «مگر تو جهیزیه گرفتی؟». انقلابی بودن هنوز در ذهن خیلی از ما به سادگی است و ریاضت!
خود من همیشه خوشم می‌آمد كه موهایم را رنگ كنم. خانه پدرم اجازه نداشتم. بابایم سر بند انداختن مرا می‌كشت چه رسد به رنگ كردن مو و به قول خودش غلطهای زیادی! بعد از ازدواج نظر كسی را نپرسیدم و رفتم آرایشگاه. موهایم را به رنگی كردم كه همیشه دوست داشتم، اما بیش از دو هفته سنگینی نگاه همسر و جمع را تاب نیاوردم. خودم توی خانه دوباره سیاهشان كردم! چون به من گفتند كه با موهای سیاه خوشگل ترم كه همان معنی از تو بعید است مثل یك زن عامی رفتار كنی را داشت.
یا خاطرم هست كه اوایل آشنایی‌ام با این جمعها، به اصرار یكی از این خانمهای فعال جنبش، خانه اش رفتم. خانه دل بازی داشت در یكی از محله های بالای شهر كه حیات خلوت اش را گلكاری كرده بودند. فقط گفتم چه خانه زیبایی! احساسم را گفتم. خانم تا بعدازظهر سر هر صحبتی، بحث را می‌كشید به خانه و این كه از آن خودش نیست و برادرش كه ساكن آمریكاست اجازه داده اینجا زندگی كند. موقع رفتن هم كه من یك رژ لب از كیف درآوردم و لبهایم را سرخ كردم، به تندی گفت: دیرت نشود؟
همه اینها را در باب انتقاد از كارگر تی وی گفتم. شبكه ملال آوری كه « مرد ِ‌ كم حرف من» حتی نتوانسته همكارهایش را ترغیب به دیدنش كند. كارگرها گفته‌اند كه با دیدن این این دكور و حال و هوای خانم مجری كه به هیچ رو نمی‌خندند، گریه شان می‌گیرد. تصمیم دارم یك رومیزی چهل تكه بدوزم و به همراه یك گلدان كریستال آبی برایشان پست كنم. شاید هم ساتن قرمز خریدم برای تزئین كردن دیوارها !

Montag, 23. August 2010

زنان رهبران آزادی مردم/ سپیده جاوید

نقاشی مدرن هم چون دیگر پدیده های هنر مدرن از گذر در تاریخ پر شتاب نیمه قرن 19 بر آمده است. در این میان شاهکار هایی هستند که لحظاتی را ثبت کرده اند که تغییر دهنده ی روند زندگی جوامع بوده اند.
یک نمونه از این دست نقاشی ("Liberty Leading the People "French: La Liberté guidant le peuple) اثر بی بدیل و همواره ماندگار Eugène Delacroix است.
شاید هیچ رخدادی همچون وقایع میانه قرن 19 شهر پاریس در طول تاریخ بشری نبوده است که تاکنون میلیون ها کلمه به زبان های مختلف دنیا در موردش نوشته شده باشد. اما هیچ کدام از این کلمات به اندازه ی همین یک تابلو نمی توانست روح انقلاب فرانسه را برای آیندگان بیافریند و ثبت کند.
در این نقاشی اولین چیزی که توجه ما را جلب می کند دستان زنی است که در دست راستش tricolore flag را بر افراشته است و در دست چپش تفنگ را حمل می کند. باریکاد در هم شکسته شده و جنازه های بر زمین ریخته شده به مثابه ی ستونی برای پا های استوار این زن نقش بازی می کنند...
اما بار دیگر به سوژه ی اصلی عکس یعنی زن پرچم و تفنگ دست باز گردیم. بنا به روایت هایی نام این زن Charles X است. زنی که به رسم زنان انقلابی آن دوران سربندی به نام Phrygian cap بر سر کرده است. این زن به پشت سرش می نگرد. با نگاهی نافذ و بر انگیزاننده! نگاهی که در آن استواری و مصمم بودن را می توان به وضوح دریافت. حالت دست راست زن که پرچم در آن قرار دارد حکایت از آن دارد که درست در لحظه ی بعدی ثبت این نقاشی است که وی دستش را به نشانه فرمان حمله رو به جلو حرکت داده است. این حالت دست به عنوان نمادی از لحظه فراخواندن مردم به آزادی همچنان باقی است. آن چنان که حالت دست مجسمه آزادی که توسط فرانسویان به آمریکا هدیه داده شده است، وام گرفته از این صحنه است. در دست چپ زن تفنگ است. تفنگی که در این دست است به همراه باریکاد در هم شکسته حکایت از آن دارد که برای رسیدن به آزادی راه پر مخاطره ای در پیش داریم.
و اما کلیدی ترین بخش این نقاشی سینه ی باز این زن است. زن می خواهد خود و تن اش را رها و آزاد سازد. برای این رهایی باید جامعه خویش را رها سازد. اما به جای آن که به بحث بیهوده و بی پایان تقدم و تاخر رهایی زن یا جامعه بپردازد. او در همین "لحظه" رها شده است. در لحظه ای که دیگر مردم و مردان مسلح را به آزادی فرا می خواند خودش و تن اش را رها کرده است. سینه آزاد و برهنه ی او نشانی از رهایی فردا است. حال باید به نگاه مردی که لباس آبی بر تن و سربندی قرمز بر سر دارد توجه کرد. وی در جلوی زن زانو زده است به زن خیره شده است. او هم به پرچم و دست زن و فرمان حمله به سوی آزادی وی می نگرد و هم به سینه باز و رهای زن!
...
در این جا خالق اثر نه عکاس ثبت کننده "لحظه" که همان سوژه عکاسی آفریننده این "لحظه" است. این جاست که تمام عکس ها بی نام عکاس در دنیای مجازی به سرعت منتشر می شوند.

یکی از این عکس های ماندگار تصویر دختر جوانی است که در یکی از خیابان های تهران با مشتی گره کرده به آن سوی خیابان فریاد می کشد. این دختر به رسم دختران تحول خواه امروزی تهران شال بر سر کرده است شالی که شاید بر حسب تصادف سرخ رنگ است. چون این روز ها مد رفورمیستی رنگ "سبز" است. او دستانش خالی است. نه پرچمی و نه تفنگی! این است نمادی از جنبش کنونی مردم تحول خواه ایران و زنان جوان آن.
تنها در دست چپش دو دستبند سبز دیده می شود. در پس زمینه عکس خیابان خالی دیده می شود که چند جوان معترض در جهت خلاف نگاه دختر جوان در حرکت هستند. برخلاف نقاشی ثبت شده در قرن 19 پاریس نه خبری از باریکاد است نه خبری از باقی مانده هایی که نشان از یک نبرد سنگین بدهد. این جا خیابان خالی است. خالی و پر از بیم و امید. بیم و امیدی که در نگاه دخترک موج می زند...
و اما نکته کلیدی این عکس حالت دست راست دخترک است. دستی که برخلاف زن فرانسوی پرچمی در آن دیده نمی شود بلکه مچ بند سبزی بر مچ آن بسته شده است. دستی که نشانی از محافظه کاری در آن به وضوح دیده می شود. دستی که محکم روسری و به عبارتی حجاب دختر را محکم حفظ کرده است. گویا بر خلاف زن فرانسوی با سینه های باز و عریانش که در آن لحظه حس رهایی خود، تن و جامعه اش را با هم تداعی می کند. دختر ایرانی حس هراس از آینده و بیم و امید ناپیدایش را در محکم چسبیدن روسری اش نشان می دهد.
اما یک نکته مشترک در این دو تصویر دیده می شود. آن هم ثبت لحظه ای است که زنان کل بشریت را به سوی رهایی و آزادی فرا می خوانند. در واقع این زنان هستند که زمانی که در یک "لحظه" در خیابان ها رها شوند هم رهایی خود هم تن شان و هم جامعه شان را نوید خواهند داد. حال باید دید که با دستانی خالی و مشت شده یا دستانی که پرچم و تفنگ را حمل می کنند؟

برای خواندن مقاله در منبع اینجا را کلیک کنیم.
کل مقاله روی اینجا کلیک کنیم. باتشکر از سپیده جاوید

Sonntag, 1. August 2010

سازش دولت افغانستان با طالبان>>عایشه ها

روی جلد جدیدترین شماره مجله تایم، عکسی از دختر افغان عایشه است که گوش و بینی اش قطع شده و در دادگاه قبیله محکوم شد. عکاس در این ویدئو از زیبایی عایشه و برخواستن او سخن می گوید.
فرانک مجیدی: پیش از این در این وبلاگ، پست‌هایی با عناوین «عکس‌هایی که جهان را تکان دادند» نگاشته شده. باور دارم عکس روی جلد این هفته‌ی تایم، می‌تواند یکی از همان عکس‌ها گردد. این عکس از آن عایشه، زن خجالتی و ۱۸ ساله‌ی افغانی است. عایشه ازدواج ناموفقی در سنین کودکی داشته و توسط خانواده‌ی همسرش آزار می‌دیده، او از خانه‌ی شوهر فرار می‌کند اما دادگاه(!) طالبان رای به بریدن بینی و گوش‌های او در قبال گناه بزرگش بخاطر نجات جان بی‌ارزش زنانه‌اش می‌دهد! برادر شوهر عایشه او را محکم نگاه می‌دارد، شوهرش ابتدا گوش‌ها و سپس بینی او را می‌برد. حالا عایشه این‌طور زندگی می‌کند، این صورت کنونی زنی ۱۸ ساله است. می‌بینید، بدون آرایش هم سخت زیباست!
حادثه‌ای که بر سر عایشه آمده، مربوط به سال‌های قدرت طالبان در افغانستان نیست، این حادثه، همین سال قبل رخ داده. این به عقیده‌ی عایشه، و به درستی، بخاطر سازش دولت افغانستان با طالبانی‌هاست. عایشه در حال که صورت آسیب‌دیده‌اش را لمس می‌کرد گفت: «این کاری است که آن‌ها با من کرده‌اند. چطور می‌توانیم با آن ها صلح کنیم؟»
در ماه جون، کرزای صلحی ضمنی با طالبانی‌ها کرد، «تام مالینووسکی» ، یک دیده‌بان صلح، در این‌باره با کرزای ملاقات کرد. کرزای اما اولویت را به زنده نگاه داشتن می‌دهد تا رعایت حقوق‌ انسانی افغان‌ها. مالینووسکی اظهار کرد: «کرزای از من پرسید کدام‌یک مهم‌تر است؟ حفاظت از حقوق یک دختر برای رفتن به مدرسه، یا نجات زندگیش؟» این‌طور که به نظر می‌رسد، آقای کرزای قرار است مردم افغانستان را به قیمت بریده شدن گوش، بینی، انگشتان، دست و پا بالاخره جوری زنده نگه دارد! این مصالحه، به حق، زنان افغانی را بخاطر امنیت و زندگی‌شان نگران می‌سازد.
برای خواندن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنیم.
منبع اینجا

Freitag, 23. Juli 2010

معرفی یک فیلم North Country

. نورث کانتری داستان مبارزه ای است که قانون علیه خشونت بر زنان در محیط کار در آمریکا را موجب میشود.

جوسی Charlize Theron از دست شوهرش فرار میکند و به شهر قدیمی خود ( نورث کانتری) برمیگردد. او به عنوان مادری تنها، با دو فرزندش محتاج کار برای تامین زندگی خود و فرزندانش است. با استقامت زیاد و به کمک یک دوست قدیمی که یکی از چند زنی بود که در معدن ذغال کار میکرد، موفق شد در معدن شهر استخدام شود.
دوران بسیار دشواری برای جوسی شروع میشود. کار معدن سنتا فقط کار مردان بود، گفته میشد که زنان کارشان رانندگی کامیون و کندن معدن نیست. شروع به کار برای جوسی همراه با اذیت و آزار جنسی زیادی بود. او برای داشتن زندگی بهتری برای فرزندانش سختی زیادی را تحمل کرد. بدبختانه دوست دوران نوجوانی جوسی که یکی از کارگران مرد و از سرکارگران معدن است مبتکر و آغاز کننده تحقیر و آزار جنسی او میشود. جوسی عضو اتحادیه کارگران بود و تلاش میکند از طریق اتحادیه شکایتش را دنبال کند اما اتحادیه هم مردانه بود و تنش را به چنین شکایت هایی نمیزد. زنان همکار از ترس از دست دادن کارشان جرات حمایت از جوسی را پیدا نمیکنند. ادامه این وضعیت به جوسی محدود نمیشود و زنان دیگری را هم شامل میکند. جوسی مورد حمله یکی از مردان قرار میگیرد اما کسی، حتی پدرش که از کارگران قدیمی معدن و همکار جوسی است، حرفهایش را باور نمیکند.
جوسی تحت فشار استعفا میدهد اما دست از مبارزه نمیکشد و سراغ تنها وکیل شهر میرود. وکیل به او توصیه میکند که بهتر است برود و کار دیگری پیدا کند. اما بعد از مدتی وکیل به سراغ جوسی برمیگردد و قبول میکند که پرونده را دنبال کند و از او دفاع کند. وی در برابر سوال جوسی که چرا نظرش تغییر کرد میگوید که این اولین باری است که موضوع آزار جنسی به دادگاه برده میشود
داستان فیلم با تلاش بسیار جدی آنها برای تغییر رفتار و نظر دیگر کارگران ادامه پیدا میکند. اما مسئله با کارگران محدود نمیشود، مبارزه ای رو در رو و نابرابر با سرمایه دارن، که از تفرقه میان کارگران زن و مرد بیشترین استفاده را میبردند، شروع میشود. زنان و مردان کارگر و حتی پدر جوسی که در اوج مخالفت با او به اولین حمایت کنندگانش تبدیل میشود کم کم به این مبارزه میپیوندند. ترفند صاحبین معدن و وکیل مزدورشان یکی بعد از دیگری افشا میشود.
در کشمکش خانوادگی بین مادر و پدر جوسی، مادر جوسی با اقدامی آگاهانه و با جسارت بخش دیگری از مبارزه زنان برای نجات از مرد سالاری و نابرابری و عقب ماندگی تحمیل شده بر کارگران مرد را بویژه به نمایش میگذارد. دیالوگهای ساده فیلم نقد تیز و عمیق از فرهنگ مردسالار رایج، بیحقوقی سنتی زن در اذهان و شکل گیری خودآگاهی زنان کارگر در سیر این مبارزه را نشان میدهد یکی از نمونه های بارز این دیالوگ جدل پدر و مادر جوسی، زمانی که کمک مالی مادر جوسی به او موجب نارضایتی شدید شوهرش میشود، است. مادر جوسی در جواب به اعتراض شوهرش که: " من تمام عمر برای بدست آوردن این پول کار کردم"، میگوید:"پس من هم از این ببعد از تو پول میگیرم چون من هم تمام عمر برای تو لباس شستم وآشپزی کردم".
...
جوسی در دادگاه برنده میشود و برای اولین بار در سال ١٩٨٤ در آمریکا، قانون علیه خشونت زنان تصویب شد.
بخشی از فیلم به زبان انگلیسی
تمام فیلم در 7 قسمت
North Country_PC_Chunk_1
North Country_PC_Chunk_2
North Country_PC_Chunk_3
North Country_PC_Chunk_4
North Country_PC_Chunk_5
North Country_PC_Chunk_6
North Country_PC_Chunk_7

Donnerstag, 24. Juni 2010

خدا و دولت/ باکونین- ترجمه امید میلانی

اگر خدا باشد، انسان بنده اَست؛ اکنون که انسان می‌خواهد و باید آزاد باشد؛ پس خدا نمی‌تواند وجود داشته باشد.


من، اکنون، هرکسیکه از این اصل طفره رود را به مبارزه می‌طلبم؛ اجازه دهید همه‌گان انتخاب کنند.

آیا لازم اَست که اشاره کنیم مذهب در چه وسعت و به چه شکلی مقامِ مردم را پایین آورده و آنان را فاسد می‌کند؟ آناناستدلال، که وسیله‌یِ اصلی‌یِ رهایی‌یِ انسان اَست را تخریب کرده، و به خرفتی، که شرطِ ضروری‌یِ بنده‌گی‌یِ‌شان اَست کاهش می‌دهند. آنان کارِ انسانی را ننگین کرده و نشانه و نتیجه‌یی از بنده‌گی می‌خوانندَش. آنان تفکر و احساسِ داد را با برگرداندنِ نوکِ ترازو به سمتِ فرومایه‌گانِ پست (که یکی از هدف‌هایِ ویژه‌یِ بخشش‌هایِ الاهی هستند) وزن می‌کنند. آنان شأن و مرتبه‌یِ انسان را می‌کُشند و تنها از زبونی و فروتنی حفاظت می‌کنند. آنان هرگونه احساسِ برادری را در قلبِ ملت‌ها خفه می‌کرده، و جایَ‌ش را با بی‌دادِ الاهی‌یِ‌شان پر می‌کنند.

همه‌یِ مذاهب بی‌دادگر اَند، همه بر رویِ خون بنیاد گذاشته شده اَند؛ و بیش‌تر بر ایده‌یِ قربانی بنا نهاده شده اَند، که این مبتنی بر قربانی‌کردنِ ابدی‌یِ انسانیت در برابرِ کینه‌یِ سیرناشدنی‌یِ الاهی اَست. در این معمایِ خونین انسان همیشه مقصر اَست، و روحانی (هرچند هنوز یک انسان، ولی انسانی که با مرحمتِ خدا امتیازی ویژه گرفته) جلادِ الاهی ست. و این توضیح می‌دهد که چرا همیشه روحانیونِ همه‌یِ مذاهب، به‌ترین‌هایِ‌شان، انسانی‌ترین‌هایِ‌شان و رام‌ترین‌هایِ‌شان، تقریباً همیشه چیزی خون‌خوار و بی‌دادگر در اعماقِ قلبِ‌شان دارند (و، اگر نه در قلب، در تصورِشان، در ذهنِ‌شان، که تأثیرِ ترسناکِ هریک بر قلبِ انسان‌ها را می‌دانیم).

Sonntag, 6. Juni 2010

آن گونه که من زیستم / اما گلدمن + دانلود کتاب


آن گونه که من زیستم  نوشته‌: اما گلدمن، خودزندگی نامه - ترجمه: سهیلا بسکی

 لینک جدید دانلود کتاب آنگونه که من زیستم/ اما گلدمن در زیر
کتاب اماگلدمن
http://www.inventati.org/sabotage/index.php?title=%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:Living_my_life-emma_goldman.pdf

لینک جدید دانلود کتاب آنگونه که من زیستم/ اما گلدمن 27.09 MB
mer30


ناشر: انتشارات نیلوفر/ چاپ اول : تابستان 1388 ، 1146 صفحه
کتاب دربارۀ زندگی اما گلدمن و نوشتۀ خود اوست و این محکم ترین دلیل برای خواندن کتاب است.

در این کتاب تمام فعالیت های سیاسی اِما گلدمن در سال های 1940-1889 با جزییات کامل نوشته شده است.
دربارۀ اما گلدمن :  تولد : 1869 در روسیه، مرگ : 1940 در کانادا
اِما گلدمن، آنارشیستی بود که نقشی اساسی در توسعه فلسفی سیاسی آنارشیسم در آمریکای شمالی و اروپای اوایل قرن بیستم داشت. او هشت سال از زندگی خود را به دلیل حمایت از سقط جنین و حقوق زنان در زندان گذرانده است. او اولین کسی است که مسأله تبعیض جنسی را در سیاست مطرح کرده است.
او که در روسیه به دنیا آمده بود زمانی که به آمریکا قدم گذاشت در فکر جهان و زندگی تازه ای بود که در پیش داشت. می گوید: « پانزدهم اوت 1889 بود که به نیویورک وارد شدم. بیست سالم بود. آنچه را تا آن زمان در زندگیم رخ داده بود پشت سر نهاده و مثل لباس شندره ای دور انداخته بودم. جهان نو رویارویم بود. ناشناخته و ترسناک. اما جوانی و سلامتی و آرمانی پرشور داشتم. بر آن بودم که با هر آنچه جهان نو برایم در انبان دارد بی هراس رویارو شوم.»
....
تأثیر اما گلدمن بر نویسندگان معاصر با او و پس از او، درخور توجه است. همین تأثیر است که نویسندۀ برجسته ای چون ای.ال. دکتروف را وا می دارد تا شخصیت او را در رگتایم ، یکی از مطرح ترین رمان های خود وارد کند و در بخشی از کتاب می خوانیم:« یک روز "تاته" او را به جلسه ای دعوت کرد که اتحادیۀ هنرمندان سوسیالیست محلۀ شرق پایین، همراه با هفت سازمان دیگر جزو تشکیل دهندگان آن بود. رویداد مهمی بود. سخنران جلسه شخص اما گلدمن بود. تاته به دقت توضیح داد که او با گلدمن سخت مخالف است، چون که گلدمن آنارشیست است و او سوسیالیست، اما برای شهامت و شرافت او احترام زیادی قائل است. همچنین گفت به همین دلیل موافقت کرده است که نوعی توافق موقت میان آنارشیست ها و سوسیالیست ها برقرار شود، ولو برای همان یک شب، چون وجوهی که در این جلسه جمع آوری می شود برای پیراهن دوزهاست که در حال اعتصابند، و برای کارگران ذوب آهن مکیزپورت پنسیلوانیا، که در حال اعتصابند و برای فرانسیسکو فرد آنارشیست که دولت اسپانیا خیال دارد او را به جرم راه انداختن اعتصاب عمومی در اسپانیا محاکمه و اعدام کند. در ظرف پنج دقیقه ایولین در امواج تکان دهندۀ آرمان های رادیکال غوطه ور شد. جرآت نداشت به تاته بگوید که تا به حال هیچ نمی دانسته که سوسیالیسم یک چیز است و آنارشیسم چیز دیگر، یا این که از خیال دیدن اما گلدمن معروف وحشت می کند. » ( از فصل هشت کتاب رگتایم، نوشته ای.ال.دکتروف، ترجمۀ نجف دریابندری.)
و گلدمن به واسطۀ همین جسارت و آرمان خواهی است که قدم در راهی می گذارد که حتی برای بسیاری از مردان هم غیرقابل تصور است. « ... دار و ندارم پنج دلار بود و یک کیف دستی کوچک. چرخ خیاطی ام را که بنا بود مرا در راه استقلال یاری دهد به انبار توشه داده بودم..» گلدمن زنی است که از کشمکش با زندگی، با سیاست عصر خود و سیاستمدارانش خسته نمی شود.
در مقدمۀ کتاب به قلم مترجم می خوانیم که « خود زندگی نامۀ اِما گلدمن در دو فصل مهم و بسیار طولانی آن، ( حدود 200 صفحه) به روایت رویداد سال های نخست پس از انقلاب بلشویکی روسیه اختصاص دارد. شرح ملاقات های اِما گلدمن و الکساندر برکمن با شخصیت های مهم انقلابی از جمله لنین، تروتسکی، زینوویف، گورکی ... و ارزیابی سیاست های بلشویکی از چشم دو آرمانخواه آنارشیست که به دلیل فعالیت هایشان در دفاع از انقلاب روسیه از آمریکا به روسیۀ انقلابی تبعید شدند خواندنی است. و اما خواندنی تر از آن روایت گلدمن از باورهای آنارشیستی خود اوست. ذهن ساده نگر، صریح و عمل گرای او که به رغم تبار روسی ـ یهودی اش کاملاً آمریکایی می نماید، موجب شده تصویری ساده و شفاف از یک وجه مشترک بنیادین تمام ایدئولوژی های قرن نوزدهمی از جمله آنارشیسم ارائه دهد....»
تفاوت عشق و ازدواج/ اما گلدمن
فلسفه ی بی خدایی. اما گلدمن نسیم روشنایی.
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد/ اما گلدمن
Emma Goldman
Living My Life
اما گلدمن زنی از تبار آزادی خواهان ناب

من ترجيح مي دهم گل رزي روي ميزم داشته باشم، تا الماسي بر گردنم.ــ اما گلدمن
اگر رای دادن چیزی را تغییر می‌داد، آن‌ها آن را غیرقانونی اعلام می‌کردند. ــ اما گلدمن
قبل از این که بتوانیم همدیگر را ببخشیم، باید همدیگر را درک کنیم. ــ اما گلدمن
اگر نتوانم به خاطر آن برقصم، آن انقلاب ِ من نیست. ــ اما گلدمن
وقتی که دیگر نتوانیم رویاپردازی کنیم، مرده‌ایم. ــ اما گلدمن
Emma Goldman-part1
http://www.youtube.com/watch?v=wFoMfoQSCh8
Emma Goldman -part2
http://www.youtube.com/watch?v=DJgUZbneG0c

Dienstag, 13. April 2010

سیاست کار خانگی/ آنارشیست عاشق

سیاست کار خانگی/ آنارشیست عاشق
"اگرچه زنان از قدرت شوهران شکایت نمی کنند، با اینحال هر یک از شوهر خود و یا شوهر دوست خود گلایه می کند. این مسئله در مورد تمام موارد بردگی، حداقل در مرحله ی آغازین جنبش های رهایی طلبی، صادق است. بردگان در ابتدا از قدرت اربابان گلایه نکردند، بلکه از ظلم و ستم آنان شکایت کردند." - جان استوارت میل در باب انقیاد زنان

زن آزاد - بسیار متفاوت از آزادی زن! اولی اشاره به انواع مختلف چیزهای لذت بخش دارد (که گذشته از جاهای دیگرشان) باعث دلگرمی مردان رادیکال می شود. دیگری اشاره به کار خانگی دارد. اولی به معنی س.ک.س بدون ازدواج، س.ک.س قبل از ازدواج، مناسبات دنج خانه داری ("من با این خوشگل خانم زندگی می کنم") و از خود رضایتی از دانستن اینکه تو از آن مردانی نیستی که به جای یک زن، خواهان یک ضعیفه ی سربه زیر باشد، است. آن یکی بعداً خواهد آمد. بالاخره، کیست که هنوز هم خواستار آن کالای قدیمی، زن خانه دار آمریکایی، شوهر بودن، خانه و کودک باشد؟ کالای جدید؛ زن آزاد، بیشتر س.ک.س می کند و ترجیحاً شغلی نظیر رقصیدن، سفالگری یا نقاشی کردن دارد که می تواند با کارهای خانه نیز مطابقت داشته باشد.
در طرف دیگر، رهایی زن قرار دارد - و کار خانگی. چه؟ می گویی که کار خانگی ناچیز و پیش پا افتاده است؟ چه عالی! این درست همان چیزی است که بنده در ذهن داشتم. به نظر کاملاً معقول و مستدل می آید. ما هر دو دارای شغل بودیم و بایستی چند روزی در هفته را کار می کردیم تا زندگی مان را بگذرانیم. پس چرا در انجام کار خانگی سهیم نشویم؟ این را به همسرم پیشنهاد کردم و او قبول کرد - اغلب مردان باحال تر از این هستند که شما را بار اول کامل رد بکنند. گفت که حق با توست. پیشنهاد منصفانه ای است. سپس اتفاق جالبی رخ داد. من این اتفاق را تنها می توانم با توضیح این مسئله شرح دهم که ما زنان بیشتر از آنچه که بتوانیم تصور کنیم، شست و شوی مغزی شده ایم، احتمالاً به خاطر سال های متعدد از مشاهده ی تلویزیون و دیدن زنانی که به خاطر کف براق اتاق ها به وجد می آیند و یا در اثر دیدن یقه های چرکین لباس ها در هم می شکنند. مردان چنین نیستند. آنان واقعیت اصلی و اساسی کارخانگی را از همان ابتدا تشخیص می دهند. که کار خانگی کار پست و قبیحی است.

عشق و نفرت هم زمان چپ ها و همجنس گرايان از هم ديگر/ جهانگیر شیرازی


رهبران اولین جریان چپ در جهان، انسان گرایان اومانیستی بودند با این اعتقاد که سوسیالیسم بیان حقیقت عقل و منطق است. آنها به عدالت در همه زمینه ها از جمله عدالت اجتماعی، عدالت اقتصادی و عدالت جنسی بها می دادند و بی جهت نبود که در بین رهروان آنان تعداد زیادی از زنان حضور داشتند. برای نمونه شارل فوریه (فرانسوی) که برای اولین بار در سال 1837 میلادی کلمه فمینیسم را بکار گرفت، از سکس با همجنس هم دفاع می کرد. او معتقد بود که سرکوب خواسته ها و تمناهای انسانها در جامعه نه تنها به فرد بلکه به کل جامعه ضرر می زند؛ پس تا جایی که کسی مورد سوء استفاده قرار نگرفته، باید تنوع و تفاوت سلائق و تمناهای جنسی افراد را برسمیت شناخت چرا که بروز علنی تنوعات جنسی به پیشرفت و همگرایی بیشتر جامعه منجر می شود. روبرت اوئن (انگلیسی) یکی دیگر از رهبران اولین جریان چپ است که نظراتی مشابه فوریه داشت.
بعدها، وقتی کارل مارکس و فردریش انگلس به مطالعه نظرات رهبران چپ پیش از خود پرداختند، نظرات آنان را به طنز " سوسیالیسم تخیلی" خوانده، آنها را به عدم درک قوانین جامعه و داشتن " فانتزی" متهم و نظرات خود در مورد جامعه، اقتصاد و لزوم انقلاب کارگری را " سوسیالیسم علمی" نام نهادند.
مارکس بخصوص اندیشه فوریه در باره آزادی جنسی را محکوم کرد.(1) و چنین شد که اندیشه مبارزاتی برای تغییرات بنیادین در سیستم تولید ، روابط جنسی و اجتماعی و برقراری عدالت اجتماعی در همه زمینه ها، به مبارزه طبقاتی تقلیل داده شد.
رهبران اولین جریان مبارزاتی همجنسگرایان همچون کارل هنریش اولریخ و مگنوس هیرشفلد ( 2) برای جلب حمایت نیروهای چپ از خواسته های همجنسگرایان تلاش زیادی به خرج دادند. برای نمونه در دهه ی 1860 اولریخ نامه ای به مارکس نوشته و پلاتفرم حقوق همجنسگرایان ، جزواتی در باره همجنسگرایی و ترانس سکسوالیسم هم ضمیمه نامه خود می کند.
مارکس نامه را بی جواب می گذارد اما یکی از جزوات ارسالی اولریخ ( پلاتفرم حقوق همجنسگرایان) را به انگلس می فرستد (3). انگلس، بعد از دریافت جزوه ارسالی، نامه ای به مارکس می نویسد و بر علیه " بچه بازان " موضع تندی اتخاذ می کند و در باره پلاتفرم حقوق همجنسگرایان اضافه می کند که " کثافت را به تئوری تبدیل کرده اند."(4)
انگلس در کتاب "خانواده، مالکیت خصوصی و دولت" هم به " فساد اخلاقی و اعمال پست و بی مزه " یونانیان قدیم ( یعنی سنت همجنسگرایی ) آنان اشاره و آن را محکوم می کند . کارل مارکس ظاهرآ با این نظریه انگلس موافت نشان می دهد و می نویسد " رابطه بین زن و مرد طبیعی ترین رابطه بین دو انسان است."(5)

Samstag, 20. März 2010

کوه یخ پدر سالاری سرمایه داری را بشکنیم- ماریا میز


کوه یخ پدر سالاری سرمایه داری را بشکنیم نویسنده ماریا میز : برگردان ناهید جعفرپور
(بخش اول) - (بخش دوم) - (بخش سوم) - (بخش چهارم)(بخش آخر)

1/ چرا کار خانگی زنان چه در سرمایه داری و چه در تئوری و عمل مارکسیست ارزشی ندارد؟

2/ چرا کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی با وجود اینکه به لحاظ سیاسی مستعمره نیستند اما همواره مستعمره های اقتصادی متروپل های امپریالیستی اروپا و آمریکای شمالی و همچنین ژاپن باقی مانده اند؟
3/ طبیعت و مشکل زیست محیطی: چگونه می توانند زنان و ملت های بیگانه آزاد بشوند زمانی که از آنان بعنوان ذخایر طبیعی قابل استثمار سوء استفاده می شود؟
البته رزا لوگزامبورک این سئوالات را به این صورت طرح ننمود. او فمنیست نبود و با وجود دوستی اش با کلارا ستینگ بنیان گذار و رهبر جنبش کارگران زن آلمان، اما رزا اهمیت چندانی به تلاش های کلارا برای تجهیز زنان پرولتاریا نمی داد. بنظر حزب سوسیال دمکرات آلمان کلارا ستینگ و جنبش سوسیالیستی زنان می بایست خود را با ساختار خانواده کوچک و امنیت مادران، کودکان و تم های این چنینی زنان مشغول سازند. در حزب اما از رائی برخوردار نبود. اوانس می نویسد "این دلیل بزرگی بود که چرا زنی فعال انقلابی چون رزا لوگزامبورگ کاری به کار جنبش زنان نداشت".
 اوانس 1979، صفحه 319)
رزا می خواست درست و حسابی درگیر سیاست باشد مسئله ای که آنزمان و حتی امروز هم بعنوان مسئله ای مردانه دیده می شود. رزا به این دلیل کمی بی توجه ای به کلارا می کرد چرا که وی تنها با مسئله زنان درگیر بود. او در نامه ای که به لئو یوگیشس می نویسد می گوید: "کلارا خوب است اما کارهایش باعث میشوند که اواز مسائل پرت باشد. او تنها خودش را با مشکل زنان درگیر نموده و به مسائل عمومی و کلی توجه ای ندارد". ( اوانس 1979، صفحه 320)
همانطور که می بینیم برای رزا لوگزامبورگ هم مسئله زنان مسئله ای عمومی و کلی نبود. حتی او رابطه ای میان مشکل زنان و مسائلی که از آن بعنوان مسائل عمومی و کلی نام می برد نمی دید. برای مثال استعمارو خشونت بیرحمانه قدرت های سرمایه داری بر علیه ملت های بومی، نظامیگری و گسترش جنگ ها و......
حتی او در مقابل افکار ضد فمنیستی پرولتاریائی هم اهمیتی نمی داد و عکس العمل نشان نمی داد. مثلا کایوتسکی اعتقاد داشت " رفیق لوگزامبورگ همه چیز را به هم می ریزد چون ازمنطق عقلانی کمی برخوردار است".
(Neusü 1985, S. 127 ff(
همچنین ب بل که کتابی قطور در باره زن در سوسیالیسم نوشته است در سال 1910 در باره رزا و کلارا به کایوتسکی می نویسد: "در باره زنان یک مسئله عجیب وجود دارد. اگر جائی در باره عشق بازی هایشان و یا علاقه هایشان ویا خودخواهیشان صحبت شود و یا مورد توجه قرار نگیرند و یا دلخور بشوند پس عاقلانه ترین راهی را که انتخاب می کنند این است که آن آدم را در حاشیه قرار می دهند و تا ابد دشمن وی می شوند. عشق و نفرت رادر کنار هم قرار دادن طرزتفکری عاقلانه و متعادل نیست".( اوانس 1979، صفحه 52)
اینها همه جملات معروفی است که در باره زنان در مغز مردان وجود دارد. اینکه زنان عقلانی فکر نمی کنند و طرز تفکری متعادل ندارند.

Montag, 1. März 2010

فیلم روز 8 مارچ 1357 خروش زنان شجاع ایران

فیلم روز 8 مارچ 1357 خروش زنان شجاع ایران در اعتراض به حجاب و حقوق پایمال شده شان. این فیلم گزارش کاملی شامل مصاحبه، شعارهای بکار رفته توسط زنان و برخورد نیروهای امنیتی با آنها می باشد.

This is the Engilsh translation of the report about the Iranian women March which happened less than three weeks after the uprising of people in Feburary. This report is about the resistance of women against the Islamic Regime which was from March 7 to 11th in 1979.Opression of the Islamic Regime like other Islamic movement starts by attacking the women movement first.
8-)