لینک جدید دانلود کتاب آنگونه که من زیستم/ اما گلدمن در زیر
کتاب اماگلدمن
http://www.inventati.org/sabotage/index.php?title=%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:Living_my_life-emma_goldman.pdf
لینک جدید دانلود کتاب آنگونه که من زیستم/ اما گلدمن 27.09 MB
mer30
سهیلا بسکى در مقدمه کتاب در معرفى اِما
گُلدمن و چگونگى ترجمه یادداشتى آورده است که مىخوانید :
خودزندگینامه اِما گلدمن را در سال ۱۳۶۵ به
سفارش روشنک داریوش که در آن هنگام مدیر انتشارات روشنگران بود ترجمه کردم. یاد
روشنک داریوش گرامى باد که در آن روزها سیاست انتشار کتابهایى همچون قطره اشکى در
اقیانوس، چرخ دنده سارتر و خودزندگینامه اِما گلدمن را پیش گرفته بود با این امید
که به جریان تقدسزدایى از ایدئولوژىهاى آرمانخواه قرن نوزدهمى یارى رساند که
نتیجه پیروزى آنها در عرصه عمل، در قرن بیستم آشکار شده بود. خودزندگینامه اِما
گلدمن از این نظر یک کتاب کاملاً کلاسیک محسوب مىشود و دو فصل مهم و بسیار طولانى
آن (حدود ۲۰۰ صفحه) به روایت رویدادهاى سالهاى نخست پس از انقلاب بلشویکى روسیه،
اختصاص دارد. شرح ملاقاتهاى اِما گلدمن و الکساندر برکمن با شخصیتهاى مهم
انقلابى از جمله لنین، تروتسکى، زینوویف، گورکى… و ارزیابى سیاستهاى بلشویکى از
چشم دو آرمانخواه آنارشیست که به دلیل فعالیتهایشان در دفاع از انقلاب روسیه، از
آمریکا به روسیه انقلابى تبعید شدند، خواندنى است. و امّا خواندنىتر از آن، روایت
گلدمن از باورهاى آنارشیستى خود اوست. ذهن سادهنگر، صریح و عملگراى او که به رغم
تبار روسى – یهودىاش کاملاً آمریکایى مىنماید، موجب شده تصویرى ساده و شفاف از
یک وجه مشترک بنیادین تمامى ایدئولوژىهاى قرن نوزدهمى از جمله آنارشیسم ارائه دهد:
باور آنها به موجودى انتزاعى به نام مردم یا
خلقِ تحت استثمار که معصوم و بىگناه است، در حوادث بزرگ و تاریخسازى چون دههها
سلطه بىمنازع استالین، یا حاکمیت رایش سوم در آلمان هیچ نقشى نفساً و اثباتاً
ندارد، و نیازمند پیشگامان رزمندهاى است که در نقش ناجى او، آگاهش کنند و برایش
بجنگند تا از شر قدرتمندان و حکومتگران و سرمایهداران نجات یابند.
این باور اینک، دستکم در بخشهایى از جهان که
تحلیل دایم رویدادها مانع از سادهاندیشى و فراموشى تاریخى شده، به تاریخ پیوسته
است، اما شاید روایت اِما گلدمن از آن براى ما امکانى براى اندیشیدن به وضعیت
خودمان فراهم آورد.
همچنین در لب برگردان روکش کتاب از فصل هشتم
رمان رگتایم، نوشته اى. ال. دکتروف که توسط نجف دریابندرى ترجمه شده، نکتهاى نقل
شده است که عیناً مىخوانید:
یک روز تاته
او را به جلسهاى دعوت کرد که «اتحادیه هنرمندان سوسیالیست محله شرق پایین» همراه
با هفت سازمان دیگر جزو تشکیلدهندگان آن بود. رویداد مهمى بود. سخنران جلسه شخص
اِما گلدمن بود. تاته به دقت توضیح داد که او با گلدمن سخت مخالف است، چون که
گلدمن آنارشیست است و او سوسیالیست، اما براى شهامت و شرافت او احترام زیادى قائل
است؛ همچنین گفت به همین دلیل موافقت کرده است که نوعى توافق موقت میان
آنارشیستها و سوسیالیستها برقرار شود، ولو براى همان یک شب، چون وجوهى که در این
جلسه جمعآورى مىشود براى پیراهندوزها است که در حال اعتصاباند، و براى کارگران
ذوبآهن مککیز پورت پنسیلوانیا، که در حال اعتصاباند، و براى فرانسیسکو فرد
آنارشیست که دولت اسپانیا خیال دارد او را به جرم راه انداختن اعتصاب عمومى در
اسپانیا محاکمه و اعدام کند. در ظرف پنج دقیقه ایولین در امواج تکاندهنده
آرمانهاى رادیکال غوطهور شد. جرأت نداشت به تاته بگوید که تا به حال هیچ
نمىدانسته است که سوسیالیسم یک چیز است و آنارشیسم چیز دیگر، یا اینکه از خیال
دیدن اِما گلدمن معروف وحشت مىکند. (بخارا۷۳-۷۲ ، مهرـ دی ۱۳۸۸)
عنوان: آنارشیسم سیاست شاعرانه
لینک دانلود کتاب آنارشیسم سیاست شاعرانه بصورت پی دی اف در زیر
http://www.inventati.org/sabotage/index.php?title=%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:Anarchism-Herbert_read.pdf
آنارکوسندیکالیسم(با مقدمه نوام چامسکی)
نویسنده: کالین وارد
لینک خواندن و ویرایش کتاب آنارشیسم کالین وارد (هنوز نیاز به ویرایش دارد)
http://www.inventati.org/sabotage/index.php?title=%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%A2%D9%86%D8%A7%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%B3%D9%85_%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF_%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84
توضیح حذف لینکها
James Herod/ GETTING FREE
نویسنده: کالین وارد
عنوان: آنارشیسم سیاست شاعرانه
لینک دانلود کتاب آنارشیسم سیاست شاعرانه بصورت پی دی اف در زیر
http://www.inventati.org/sabotage/index.php?title=%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:Anarchism-Herbert_read.pdf
مترجم : حسن چاوشیان
ناشر: اختران
سال انتشار: ۱۳۹۱
تعداد صفحات: ۳۰۸
واژه آنارشی در جهان غرب مایه پریشانی اكثر مردم می شود؛ این واژه حاكی از
بی نظمی، خشونت و عدم قطعیت است. آنها برای ترسیدن از چنین چیزهایی دلایل خوبی
دارند، زیرا سال هاست كه با آنها زندگی كرده اند، البته نه در جوامع آنارشیستی (كه
هرگز وجود نداشته اند) بلكه درست در همان جوامعی كه بیشترین ترس از آنارشی را
داشته اند، یعنی دولت ـ ملت های نیرومند روزگار مدرن. هربرت رید، نویسنده این اثر،
شاعر و فیلسوف هنر، یك آنارشیست است.
هربرت رید از رهگذر تجربه های خاص خویش به آنارشیسم فلسفی رسید. «رویكرد
زیباشناسانه به سیاست» مفهومی است كه رید در كتاب حاضر به مخاطبش عرضه می كند.
او معتقد است نظم و ترتیب فعلی دنیای سیاست، به قسمی كه در جهان امروز می
بینیم، نظمی است كه به جامعه تحمیل می شود؛ نه مردم آن را می خواهند، و نه آن وقعی
به نیازهای مردم می گذارد؛ به همین دلیل، آشوبناك و ویرانگر است. سیاست بختكی است
كه بر احساسات ما سنگینی می كند. سیاست ناقض اساسی ترین اقتضای زیباشناسی است ـ بی
بهره از زیبایی است. سیاست تحمیلی است، مثل صدایی كه با چنان بسامدی به گوش ما
بكوبد كه فریادمان درآید، و كسانی كه آن را به راه انداخته اند، آن را موسیقی
بنامند. «نظم» زندگی مدرن چنان همهمه و جنجالی است كه ما را نسبت به الحان ظریف تر
و ملایم تر جهان تقریباً ناشنوا ساخته است. آنارشیست ها معتقدند كه نهاد سرمایه
داری نهادی ویرانگر غیرعقلانی و ناانسانی است. سرمایه داری حریصانه منابع سرشار
زمین را می بلعد و سپس مقادیر انبوهی از محصولات را با آنها سرهم بندی می كند.
آنارشیست ها می گویند هر ۲ نوع بوروكراسی سرمایه داری و سوسیالیستی زمانه
ما نتوانسته اند به بزرگ ترین وعده خویش، كه استقرار دموكراسی است، عمل كنند. جوهر
و ذات دموكراسی این است كه مردم باید كنترل زندگی خویش را در اختیار داشته باشند،
ولی زندگی های ما با مجتمع سیاسی ـ نظامی ـ صنعتی دولت های بزرگ هدایت می شود.
آنارشیست ها معتقدند كه عبارت «نظم و قانون» از نیرنگ های بزرگ دوران
ماست. قانون موجب نظم نمی شود. قانون، اگر چیزی به دنبال آورد، همانا نظم دولت
توتالیتری، یا نظم ارتش است كه در آنها ترس و تهدید موجب می شود مردم سر جای خود
بمانند. قوانین، بنابه طبع، نمی توانند جامعه خوبی بیافرینند؛ چنین جامعه ای فقط
به دست شمار عظیم مردمانی خلق می شود كه ذخایر و منابع و نیز خودشان را به صورت
داوطلبانه به نظم و ترتیب می كشند. آنارشیست ها تمدن مدرن را به نقد می كشند و می
گویند كه تمدن مدرن، با «حكومت قانون» و فعالیت های غول آسای صنعتی، و با
«دموكراسی نمایندگی»اش، چه چیزی به ارمغان آورده است؟ در حالی كه خود آنارشیست ها
هم متهم شده اند كه طرفدار خشونتند و آن را روش ایجاد تغییر انقلابی می دانند. اما
حقیقت این است كه آنارشیست ها تغییر انقلابی را چیزی فوری و بی واسطه می انگارند،
چیزی كه هم اكنون هرجا كه هستیم، هرجا كه زندگی می كنیم، و هرجا كه كار می كنیم
باید انجام دهیم. چنین انقلابی یك هنر است.یعنی نیازمند جسارت تخیل نیز هست.
آنارشیست ها می كوشند رابطه پیچیده و بغرنج نهادهای در حال تغییر و فرهنگ
در حال تغییر را سر و سامان دهند. آنان می دانند كه ما باید هم اینك در فرهنگ شروع
به انقلاب كنیم: اما این را هم می دانند كه این انقلاب بسیار محدود خواهد بود تا
وقتی كه راه تازه ای برای زندگی توده های مردم باز شود. «رید» در این باره می
نویسد: «نمی توان فرهنگ را از بالا تحمیل كرد ـ فرهنگ باید از پائین بجوشد. فرهنگ
از میان مردم، از بطن كار و زندگی روزانه آنان برمی آید. فرهنگ تجلی خودجوش سرخوشی
های مردم در زندگی و در كار است، و اگر این سرخوشی وجود نداشته با شد، فرهنگ هم
وجود ندارد».
به اعتقاد هربرت رید فن و هنر انقلاب باید فراتر از آنچه «عقل» و آنچه
«علم» می نامند برود. چون هم عقل و هم علم به تجربه ناقص گذشته محدود هستند.
هربرت رید
ترجمه حسن چاوشیان
نشر اختران
سیاست امروز بختکی ست که بر احساسات ما سنگینی می کند.سیاستی که بی بهره
از زیبایی ست.سیاستی که تحمیلی ست ...مثل صدایی که با بسامد زیاد به گوش ما می
کوبد و کسانی که آن را به راه انداخته اند،ناباورانه ،موسیقی می نامندش...نظم
زندگی مدرن ،چنان بی نظمی تهوع آوری ست که تمام صداهای ظریف و ملایم جهان را دیگر
نمی شنویم...
سارا- یکشنبه پانزدهم مهر 1386
اگر هدف شما تامین آزادی است، باید بیاموزید فارغ از فرمان فرمایی و اجبار
رفتار کنید. ( برگمن )
وقتی صحبت از آنارشیسم به میان می آید، مرد ریشویی را تصور می کنیم که
کلاه پت و پهنی بر سر دارد و بمب دست سازی در جیب ! اما بعد از خواندن کتاب
"هربرت رید" ، شاعر و فیلسوف هنر، بی گمان این تصویر در ذهنمان رنگ
خواهد باخت؛ تصویری که به گفته ی "رید"، دست ساخت مطبوعات بورژوایی است !
واژه ی آنارشی معمولا در اذهان ما بی نظمی، خشونت و عدم قطعیت را تداعی می
کند اما هربرت رید در کتاب خود، "آنارشیسم، سیاست شاعرانه"، معتقد است
که بشر سال هاست با این مفاهیم زندگی می کند. البته نه به سبب زندگی در جوامع
آنارشیستی - که هرگز وجود نداشته اند - بلکه درست در دوران سیطره ی دولت- ملت های
مدرن روزگار ما.
به عقیده وی، تمدن ما یک رسوایی تمام عیار است ! در هیچ دوره ای از تاریخ
بشر، چنین آشوب اجتماعی سابقه نداشته است؛ آشوبی که به صورت زرادخانه های سلاح های
شیمیایی و هسته ای، جنگ ها و مناقشات خشونت بار، فقر و گرسنگی، آسایشگاه های روانی
و... مطرح می شود و این همه، حاصل سیاست عملی دوران ماست. فیلسوف آنارشیست باید
کار خود را با آشکار ساختن پوچی و بی معنایی
همین سیاست عملی - که غالبا با آنارشیسم مقایسه می شود - آغاز کند و در پی
آن باید خواهان پایان دادن به این اوضاع و شرایط و آوردن نظمی نوین به این جهان
باشد. این امر تنها وقتی ممکن می شود که تمدن ما از نو ساخته شود چون در غیر این
صورت، همه ی فعالیت های فکری ما بیهوده خواهد بود.
هربرت رید معتقد است که تنها راه برای ایجاد این نظم نوین، قیام و انقلاب
است اما تاکید می کند که موثرترین شکل شورش و انقلاب، درین دنیای خشونت باری که ما
در آن زندگش می کنیم، عدم خشونت است ! روح کلی یک قیام و طغیان، کلیت یک تمدن پوچ
و مهمل را نشانه می گیرد و این ممکن نیست مگر آنکه انقلاب در عادات اندیشیدن و
عادات اخلاقی انسان ها اتفاق بیفتد. به اعتقاد وی، انقلاب در معنای واقعی اش با
خشونت و ضرب و زور به دست نمی آید بلکه انقلاب باید در ذهن و کردار آدمیان پا
بگیرد. انقلاب در مفهوم عام، چیزی را تغییر نمی دهد بلکه فقط دسته ای از سروران و
اربابان را جانشین دسته ای دیگر می کند. اما انقلاب واقعی به معنای استقرار ارزش
های انسانی نو و روابط اجتماعی جدید و نگرش دگرگون شده ی انسان به انسان است. این
انقلاب فوری و بی واسطه، هم اکنون، هر جا که هستیم، باید اتفاق بیفتد و این یعنی
تغییر دادن روابط اقتدارطلبانه بین زنان و مردان، والدین و فرزندان و ...
این اقدام انقلابی را نمی توان در هم شکست چون در زندگی هرروزه به پا می
شود؛ در سوراخ سمبه های ریزی که دستان زورمند اما درشت و زمخت قدرت دولت نمی تواند
به آسانی به آن برسد چرا که سرشت آدمی را تغییر می دهد و این زمینه ی تغییر زندگی
اجتماعی آدمی است.
نکته ی دیگری که در نظریات رید یکسره با تصور ما از آنارشیسم در تضاد است،
تعبیر او از هنرمند و فردیت آدمی است. وی می نویسد: " ارزش یک تمدن، تنها با
کیفیات و دستاوردهای نمایندگان آن، یعنی فیلسوفان و شاعران و هنرمندانش ارزیابی می
شود و پیشرفت، به معنای استقرار تدریجی تمایزیافتگی های کیفی بین افراد جامعه است.
هرچقدر جامعه بیشتر پیشرفت کند، فرد با روشنی و وضوح بیشتری در برابر گروه قرار می
گیرد. به این ترتیب واحد و عنصر اصلی آینده، فرد است؛ دنیایی در خویش، خودبسنده و
خودآفرین، که آزادانه می دهد و می گیرد اما ضرورتا یک روح آزاد است ! ابرمرد
راستین کسی است که خویش را دور و مستقل از گروه نگه می دارد. هنرمند یک فردیت
عینیت یافته است. او ضرورتا یک آنارشیست است و با همه ی معناهای دولت سازمان
یافته، مخالف است؛ چه آنچه از گذشته به ارث برده ایم و چه آنچه به نام آینده به مردم
تحمیل می شود؛ او آواره ی بی ایمان سرزمین بی صاحب تخیل خویش است و نمی تواند بدون
دست کشیدن از وظایف اصلی خویش، در سردابه های بی روح یک حزب سیاسی آرام بگیرد.
" اما در عصر ما هنر به هر ترتیب که شده عقیم می شود. این سرنوشت جهانی
شاعرانگی است !
تمدن های جزم اندیش روزگار ما، بنا به ماهیت و ساختار اصول خود، ارزش هایی
را از میان برمی دارند که هنرمند با آن ها و برای آن ها زندگی می کند. جهل و بی
تفاوتی و بیدادگری سرمایه داری، که هنر را تا حد صنعتگری فرو می کاهد، روی دیگر
سکه ای است که خواهان استفاده از هنرمند برای مقاصد سیاسی خود است و در دولت های
توتالیتر به منصه ی ظهور می رسد.
رید می گوید دولت های اقتدارطلب، جنگ ها و انقلاب ها، ثمری برای فرهنگ و
هنر نداشته اند زیرا هیچ ثمری برای آزادی نداشته اند ! آزادی امری روان شناختی و
فردی است و اوضاع و شرایطی است که روح بشر در آن به خودانگیختگی و خلاقیت می رسد و
تا زمانی که دولت وجود دارد آزادی ممکن نیست. پیشنهاد او برای حذف دولت از زندگی
بشر، روی آوردن به سیاست محلی و به رسمیت شناختن حق خودمختاری محلی مردم است. به
این ترتیب، نمایندگان سیاسی، جانشین سیاست مداران حرفه ای خواهند شد؛ سیاست مداران
عجیب الخلقه ای که سودایی جز رسیدن به مقام و قدرت ندارند و انگیزه شان همیشه جاه
طلبی شخصی و جنون خودبزرگ بینی است ! همین ها کافی هستند تا هر فردی را دچار فساد
ناشی از قدرت کنند.
عقاید هربرت رید درباره ی عدالت، آزادی، دین و ... نیز با پیش زمینه ی
ذهنی ما از واژه ی آنارشیسم تفاوت بسیار دارد. شاید اگر وی نام دیگری بر اعتقادات
خود می نهاد، می توانستیم راحت تر و به دور از پیشداوری، با نوشته ی او ارتباط
برقرار کنیم. او خود نیز به این نکته واقف است اما ظاهرا نامی بهتر از آنارشیسم
برای آموزه های خود نمی یابد. در هر حال، آنچه رید به آن معتقد است، هرچند ممکن
است به نظر ما آرمان هایی اغراق آمیز، دور از واقعیت و کاملا غیرعملی جلوه کند اما
شاید بتوانیم در این اعتقاد با او همراه باشیم که تنها آرمان های مهمل و غیرعقلانی
و مبتنی بر شور و احساس می توانند بشر را به ادامه ی حیات امیدوار کنند و به او
نیروی تحول و حرکت و زندگی را ارزانی دارند !
جملاتی از هربرت رید شاعر و منتقد بزرگ ادبی "دانش
و فهم من از تاریخ فرهنگ مرا به این عقیده پایبند کرده است که جامعه آرمانی نقطه
ایست در افقی که هر لحظه از دیده ناپدید میشود. ما مدام , بسوی آن در حرکت هستیم
اما هرگز نمی توانیم به آن برسیم . با اینهمه باید با شور و شوق در کشاکشی رویاروی
در گیر شویم". آنارکوسندیکالیسم(با مقدمه نوام چامسکی)
نویسنده: رودولف راکر
لینک دانلود کتاب آنارکوسندیکالیسم
به فرمات پی دی اف در زیر
http://www.inventati.org/sabotage/index.php?title=%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:Anarcho-syndicalism-Rudolf_Rocker-farsi.pdf
لینک دانلود کتاب آنارکوسندیکالیسم
به فرمات پی دی اف در زیر
http://www.inventati.org/sabotage/index.php?title=%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:Anarcho-syndicalism-Rudolf_Rocker-farsi.pdf
جامعه شناسی
ناشر: نشر افکار
تاریخ انتشار: ۱۳۹۱
۲۰۸ صفحه
چاپ آنارکوسندیکالیسم اثر رودولف راکر برای
آنان که دلمشغول مسائلی چون آزادی و عدالتاند رویدادی بسیار مهم محسوب میشود.
دیدگاه او دربرابر گرایشهای غالب در اندیشهی مدرن اجتماعی و سیاسی قرار میگیرد
که انگیزهی یاری به خود را از بین بردهاند. این دیدگاه هنوز الهامبخش باقی
مانده است و همچنان انگیزهای استوار برای اندیشه و عمل سازندهی ما محسوب میشود.
کتاب
«آنارکوسنديکاليسم» کتابي به قلم رودلف راکر و با مقدمه اي از نوام چامسکي است.
«اي. اچ. کار» اين اثر را از يک سو بازگويي آموزه هاي اساسي آزادي خواهي با بياني
نوين و از ديگر سو واکنشي در برابر شکلي که اکنون جنبش سوسياليستي به خود گرفته
است معرفي مي کند. «نوام چامسکي» درباره اين اثر مي گويد: «چاپ آنارکوسنديکاليسم
اثر رودلف راکر، براي آنان که دلمشغول مسائلي چون آزادي و عدالت اند، رويدادي
بسيار مهم محسوب مي شود. ص 13» چامسکي اين اثر را الهام بخش خود توصيف مي کند و بر
اين نظر است که راکر راهي را به سوي دنيايي بسيار بهتر به ما نشان داده است
«دنيايي که دست يابي به آن ممکن است و شايد تنها آلترناتيو فاجعه اي جهاني باشد. ص
13» چامسکي همچنين ديدگاه راکر را در برابر گرايش هاي غالب در انديشه مدرن اجتماعي
و سياسي مي داند و آن را انگيزه اي استوار براي انديشه و عمل سازنده ما بر مي
شمارد. راکر آثاري زيادي نگاشته اما اين اثر مهمترين کتاب اوست که نخستين بار در
لندن در 1938 منتشر شد و سپس ويرايش جديدي از آن در 1947 انتشار يافت. «اين کتاب
که در طول جنگ داخلي اسپانيا به نگارش درآمد و هدفش آشنايي خوانندگان با ايدئولوژي
الهام بخش انقلاب اجتماعي اسپانيا بود، همچون اثري بي همتا در معرفي انديشه
آنارشيسم و گزارشي معتبر از تاريخ اوليه آنارشيسم بين المللي به حساب مي آيد. ص
10» کتاب از شش فصل با نام هاي آنارشيسم: اهداف و مقاصد، پرولتاريا و آغاز جنبش
نوين کارگري، پيشگامان سنديکاليسم، اهداف آنارکوسنديکاليسم، شيوه هاي
آنارکوسنديکاليسم، تحول آنارکوسنديکاليسم و يک پي گفتار تشکيل شده است. در 1953 به
مناسبت هشتاد سالگي رودولف راکر بزرگداشتي در لندن برگزار شد که در آن پيام هاي
ستايش آميزي از چهرهاي برجسته اي چون توماس مان، آلبرت آينشتاين، هربرت ريد و
برتراند راسل خوانده شد.نویسنده: کالین وارد
لینک خواندن و ویرایش کتاب آنارشیسم کالین وارد (هنوز نیاز به ویرایش دارد)
http://www.inventati.org/sabotage/index.php?title=%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%A2%D9%86%D8%A7%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%B3%D9%85_%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF_%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84
جامعه شناسی
ناشر: نشر افکار
تاریخ انتشار: 1388
۱۷۶ صفحه
کالین وارد نویسنده متولد: 1924 انگلیس
درباره ی نویسنده: کالین وارد متولد ۱۹۲۴ در شهر وانستید واقع در
استان اسکس بریتانیاست.او بین سالهای۱۹۴۷ تا ۱۹۶۰ ، سردبیری روزنامهی آنارشیستی
فریدم را به عهده داشت.در ۱۹۶۱ ، ماهنامهای آنارشیستی با نام آنارشی پایه گذاری
کرد و تا سال ۱۹۷۰ سردبیر آن مجله بود.
کالین وارد زمانی که در ارتش بریتانیا در
زمان جنگ جهانی دوم خدمت میکرد به آنارشیسم روی آورد. او که مشترک نشریهی
آنارشیستی گزارش جنگ بود،در ۱۹۴۵ ،از محل خدمت خود به لندن فراخوانده شد تا در
دادگاه سردبیران این نشریه شهادت دهد؛ آنها متهم بودند با چاپ مقالهای سربازان را سربازان را به ترک
انجام وظیفه تشویق کردهاند.کالین وارد به شدت علیه این اتهام صحبت کرد ،گرچه ،
سرانجام ،نویسندگان به حبس محکوم شدند. او،در
سالهای دهه ی ۱۹۵۰ ،با جدیت در فعالیتهای آنارشیستی پرداخت.در۱۹۷۱، به مقام
کارشناس آموزشی انجمن برنامهریزی های شهری -استانی بریتانیا برگزیده شد.کالین
وارد آثار بسیاری در حوزه ی آموزشی ، معماری ، و برنامهریزی شهری تألیف کرده است
. مهمترین اثر او به نام کودکان در شهر(۱۹۷۸)در باره ی کپدکان خیابانی است . از
دیگر آثار او میتوان به آنارشی در عمل (۱۹۷۳) ومسکن رویکردی آنارشیستی (۱۹۷۶)
اشاره کرد. عقاید
آنارشیستی کالین وارد مبنی بر این نظریه است تمامی اشکال سازمانهای اجتماعی سلطه
جو وقدرت گرا باید از میان بروند و جای آنها را سازمانهایی خودگردان و غیرسلسله
مراتبی بگیرند. در ۲۰۰۱، دانشگاه انجلیا راسکین به آقای وارد نشان دکترای افتخاری
اعطا کرد. م.ر.ع
آنارشیسم ، کالین وارد، ترجمه محمودرضا
عبداللهی، نشر افکار، چاپ اول 1388 ، 176 صفحه
مدخل آنارشیسم که کروپاتکین در «1905» برای
یازدهمین ویرایش دانش نامه ی بریتانیکا نوشت با این توضیح اغاز می شود که آنارشیسم
«نامی است که به مسلک یا عقیده ای درباره ی زندگی یا شیوه ی اداره ی امور می دهیم
که مطابق آن جامعه بدون دولت تصور می شود؛
در چنین جامعه ای سازگاری از راه تسلیم شدن به قانون یا فرمانبرداری از قدرت حاکم
به دست نمی آید، بلکه از طریق توافق آزادی
حاصل می شود که گروه های مختلف با یکدیگر منعقد می کنند. این گروه ها، از
مناطق ومشاغل گوناگون، آزادانه برای تولید ومصرف و نیز رفع نیازها و برآورده شدن
خواست های متعدد زندگی متمدنانه پدید می آیند.»
کالین وارد
نویسنده¬ی
کتاب در پیش¬گفتار متذکر می¬شود آنارشیسم ایدئولوژی ای سیاسی و اجتماعی است که با وجود
شکست تاریخی، همواره در ظاهری نو یا در کشوری جدید دوباره سربرآورده است، به گونه
ای که مدام باید در رویدادنگاری آن فصلی تازه گشود، یا به گستره ی آن جنبه ای دیگر
افزود. او در این کتاب علاوه بر نشان دادن آنارشیسم در متن تاریخ سیاسی خود، بر
جنبه¬های
اجتماعی و فرهنگی این مکتب تاکید می¬کند.
فهرست مطالب کتاب
درباره ی نویسنده
پیش گفتار نویسنده
فصل یکم. تعاریف وبنیان گذاران
فصل دوم. دوران انقلاب
فصل سوم. حکومت، جامعه، و سقوط سوسیالیسم
فصل چهارم. در رقابت با ناسیونالیسم و
بنیادگرایی
فصل پنجم. جلوگیری از نابهنجاری و آزادسازی
کار
فصل ششم. آزادی در آموزش
توجه: برای خواندن متن تا فصل 6 روی کلمه اینجا را کلیک کنیم.
توجه: برای خواندن متن تا فصل 9 روی کلمه اینجا را کلیک کنیم.
فصل هفتم. پاسخ فردگرایانه
توجه: برای خواندن متن تا فصل 6 روی کلمه اینجا را کلیک کنیم.
توجه: برای خواندن متن تا فصل 9 روی کلمه اینجا را کلیک کنیم.
فصل هفتم. پاسخ فردگرایانه
فصل هشتم. انقلاب های آرام
فصل نهم. برنامه ی فدرالیستی
فصل دهم. آرمان های سبز و آینده ی آنارشیسم
کتاب¬نامه
پیوست ها
ژوزف پی یر پرودون
میخائیل آلکساندرویچ باکونین
پتر آلکسیویچ کروپاتکین
اما گلدمن
گاه شمار آنارشیسم
واژه نامه
دوستان عزیز، کار بازنویسی از کتاب آنارشیسم (کالین وارد) در جریان است. شما نیز میتوانید بطور کلکتیو با مراجعه به لینک زیر ما را یاری دهید.
«فرهنگسرای میردشتی» در ۳۴۸ صفحه (مصور) و به بهای ۱۸ هزار تومان منتشر کرده است.
وی کار ادبی خود را با شعر آغاز نمود و اشعار خویش را در
مجلههای کوچک دهه ۱۹۳۰ منتشر میکرد. پاسیفیسم او را منطقا به آنارشیسم کشانید
(نفی خشونت، مستلزم نفی اقتدار و اجبار است) . دوستی وی با ماری لوئیز برنری
موثرترین عامل روی آوردن او به مبارزات آنارشیستی بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۹ بود که
طی آن، وی یکی از سردبیران
War Commentrayو Freedom بوده، همچمین سردبیرو بنیانگذار
مجله ادبی اختیارگرای Now و نیز مجله آمریکائی Dissent بشمار میرفت . از میان چهل
کتابی که نوشتهاست، میتوان به روح بلورین (۱۹۶۶) که مطالعهای است در باب جرج
اورول و زندگینامه پطر کروپوتکین، پرودون، اسکار وایلد، گاندی و هاکسلی اشاره
نمود. کتاب آنارشیسم نوشته وی (۱۹۷۰) یکی از ماخذ معتبری است که در مورد ایده و
جنبشهای اختیارگرا، به زبان انگلیسی نوشته شدهاست
دوستان عزیز، کار بازنویسی از کتاب آنارشیسم (کالین وارد) در جریان است. شما نیز میتوانید بطور کلکتیو با مراجعه به لینک زیر ما را یاری دهید.
اینجا را کلیک کنیم.
توجه: برای خواندن متن کتاب آنارشیسم (کالین ورد) تا فصل 6 روی کلمه اینجا را کلیک کنیم.
لینکش :here
دوستان عزیز، کار بازنویسی از کتاب آنارشیسم (کالین وارد) در جریان است. شما نیز میتوانید بطور کلکتیو با مراجعه به لینک زیر ما را یاری دهید.
توجه: برای خواندن متن کتاب آنارشیسم (کالین ورد) تا فصل 6 روی کلمه اینجا را کلیک کنیم.
لینکش :here
دوستان عزیز، کار بازنویسی از کتاب آنارشیسم (کالین وارد) در جریان است. شما نیز میتوانید بطور کلکتیو با مراجعه به لینک زیر ما را یاری دهید.
باکونین و آنارشیسم جمع گرا
برایان موریس
ترجمۀ سعید فیض الله زاده
AnarchismeJameegera.pdf
لینک دانلود
در زیر
*اسم حقیقی کتاب "باکونین:فلسفه آزادی" می باشد.مترجم:سعید فیض
اله زاده )نشر :کتاب آمه 1389
برايان موريس در مقدمه کتابش نوشته است: «باکونين موضوعى است از مدافتاده
مثل خرد مثل الحاد. او اين روزها بيشتر سوژه يک کنجکاوى تاريخى شده است. مارکسيست
ها طردش مى کنند که رمانتيکى است گمراه با گرايش هاى ويرانگر و تز باصطلاح
"استبداد نخبه گرايانه" او را به ديده تحقير مى نگرند. و براى محققان
ليبرال همچنان جذاب است اما در حد سوژه اى براى مطالعات روان شناسى فرويدى و
اتوپيايی.»
عجيب اينکه آنارشيست ها هم گويا علاقه شان را به او از دست داده اند.
احساس مى شود که هر علاقه اى به چهره هاى تاريخى چون او نوعى وقت تلف کردن است و
بايد به مسائل امروزى ترى چون ساخت شکنى دريدا و زيست شناسى اجتماعى يا پست
مدرنيسم پرداخت.
اهميت تاريخى باکونين نه به دليل شخصيت آتشينش بلکه در نظريه سوسياليسم
آزادى خواهانه اوست؛ نظريه اى که در سال هاى پايانى عمرش پروراند و بسط داد. او
مثل اسپنسر و مارکس که صاحب دستگاه فکرى بودند، شرحى نظام مند از انديشه هايش
ارائه نداد ولى اين به معناى نامفهومى انديشه هايش نيست.
برخى مفسران او را تجسم روح بنيادستيزى روسى مى دانند که در مردم گرايى
روسى نقشى سرنوشت ساز داشت و از اولين کسانى بود که نظريه منسجم آنارشيسم کمونيستى
را مطرح کرد.
باکونين را مشهورترين آنارشيست غرب مى دانند. اين روسى تبار نه متصل به
مارکسيسم بود و نه ليبرال ها را برمى تابيد. او چون اسپينوزا و گادوين مدعى بود که
چون انسان را محيط طبيعى و اجتماعى اش از پيش معين و مقيد کرده است، ديگر بحث از
اراده آزاد محلى از اعراب ندارد و اعمال مردم را ناشى از برنامه هاى معين شان
دانستن بى معنى است.
"باکونين و آنارشيسم جمع گرا" متشکل از 16 فصل است؛ ويژگى هاى شخصيتى
باکونين، سال هاى نخست (1814-1849)، زندان و تبعيد (1861-1848)، از پان اسلاويسم
تا آنارشيسم، قيام فرانسه (1870-1871)، افول و فروپاشى بين الملل اول، واپسين سال
ها، ماترياليسم تاريخى، فلسفه اجتماعى، نقد دولت، سوسياليسم و فدراليسم و... اين
کتاب نوشته برايان موريس ترجمه سعيد فيض الله زاده در 208 صفحه توسط نشر کتاب آمه
منتشر شده است.
«تاریخچه نقاشی مدرن» هربرت رید منتشر شد
لطفن دوستانی که کتاب را دارند آپلود کرده و لینکش را پابلیش کنند.
لطفن دوستانی که کتاب را دارند آپلود کرده و لینکش را پابلیش کنند.
17 دی 1390
ترجمه فارسی «تاریخچه نقاشی مدرن» نوشته هربرت رید توسط انتشارات
«فرهنگسرای میردشتی» در ایران منتشر شد.این اثر از جامعترین و پرخوانندهترین
متون تالیفشده در زمینه نقاشی مدرن است.-
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «تاریخچه نقاشی مدرن» نوشته
هربرت رید با ترجمه شریتا گلبابایی و منصور احمدی منتشر شده است.
سر هربرت رید، مولف این کتاب که در سال ۱۹۶۵ میلادی درگذشت، از برجستهترین
مورخان و نظریهپردازان فلسفه هنر در قرن بیستم محسوب میشود. از وی پیش از این
کتابهایی چون «معنی هنر»، «فلسفه هنر معاصر»، «تاریخچه مجسمهسازی مدرن» و
«آنارشیسم: سیاست شاعرانه» به فارسی ترجمه شده است.
«تاریخچه نقاشی مدرن» از جامعترین و پرخوانندهترین متون تالیفشده در
زمینه نقاشی مدرن است. این کتاب از ریشههای نقاشی مدرن در کار «سزان» آغاز میکند
و در ادامه به بررسی مکاتبی چون کوبیسم، فوتوریسم، دادائیسم و سوررئالیسم در دهههای
نخست قرن بیستم میپردازد. سپس با بررسی مکاتبی چون اکسپرسیونیسم انتزاعی سیر خود
را تا نیمههای قرن ادامه میدهد.
ویراستاران کتاب، کارولین تیسدال و ویلیام فیور، علاوه بر مقدمه، برای
روزآمد کردن کتاب بهشکلی که مناسب خواننده امروز باشد، فصلی را به آن افزودهاند.
در این فصل به جنبشهای هنری سالهای آغازین دهه شصت، «پاپ آرت» و هنرمندانی چون
فرانک استلا، ریچارد همیلتون، اندی وارهول و رابرت راشنبرگ پرداخته میشود و
تحولات و نظریههای هنری از آن دوران تا امروز مورد بررسی قرار میگیرند.
تحلیلهای کتاب با تصاویری از آثار نقاشی مربوط به بحث همراه شدهاند.
«تاریخچه نقاشی مدرن» نوشته هربرت رید و ترجمه شریتا گلبابایی
و منصور احمدی است. این کتاب را نشر «فرهنگسرای میردشتی» در ۳۴۸ صفحه (مصور) و به بهای ۱۸ هزار تومان منتشر کرده است.
کتاب آنارشیسم اثر جورج و ودکاک (انتشارات
معین،1368)
لطفن دوستانی که کتاب را دارند آپلود کرده و لینکش را پابلیش کنند.
لطفن دوستانی که کتاب را دارند آپلود کرده و لینکش را پابلیش کنند.
وودکاک، جورج، ۱۹۱۲ -
ترجمه هرمز عبداللهی
ص۶۷۲
Anarchism: a history of libertarian ideas and movements..
Woodcock, George
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
جرج وودکاک در سال ۱۹۱۲ در وینی پگ کانادا متولد شد. در دوران کودکی به
انگلستان رفت و تا سال ۱۹۴۹ که به کانادا مراجعت کرد، در این کشور سکونت داشت. وی
در دانشگاه واشینکتن به تدریس زبان انگلیسی پرداخت و در دانشگاه بریتیش کلمبیا نیز
به تدریس انگلیسی و بررسیهای آسیائی اشتغال داشت امما در سال ۱۹۶۲ از شغل خویش
استعفا کرد تا یکسره به کار نوشتن بپردازد.
توضیح حذف لینکها
دوستان عزیز از آنجایی که فاشیستها در فیسبوکهایشان به نام "آنارشی"
از لینک های زیر استفاده میکنند، من امروز آکانتم را بروی آنها بستم.
دوستان زیادی کتابها را تاکنون دانلود کرده اند. از آنجایی که من (رزا
روشن) آنتی فاشیست میباشم، آمدن لینک آکانتهایم با نام رزا روشن را در فیسبوکهای پوک فاشیستها و در صفحات فاشیسم
بر نمیتابم. از رفقایی که روی کامپیوتر خود این کتاب ها را دانلود کرده
اند، خواهش میکنم که آپلود کرده و برای دانلود در دسترس عموم قرار دهند.
امیدوارم بسته به ضرورت، انتشار ادبیات مترقی بطور افقی به اشتراک گذاشته شود و رفقای زیادی کتابها را آپلود کرده و در صفحات شان به اشتراک بگذارند.
امیدوارم بسته به ضرورت، انتشار ادبیات مترقی بطور افقی به اشتراک گذاشته شود و رفقای زیادی کتابها را آپلود کرده و در صفحات شان به اشتراک بگذارند.
Audiobook and Reading Copy (mp3 & sequential portrait
pdf), 112MB zip
Ward - Anarchy in Action.pdf - Libcom
http://libcom.org/files/Ward_-_Anarchy_in_Action_3.pdfJames Herod/ GETTING FREE
James Herod — Anarchist
Revolutionary Strategy
نویسنده: کالین وارد
درباره ی نویسنده
کالین وارد متولد ۱۹۲۴ در شهر وانستید واقع در استان اسکس بریتانیاست. او بین سالهای۱۹۴۷ تا ۱۹۶۰، سردبیری روزنامهی آنارشیستی فریدم را به عهده داشت. در ۱۹۶۱، ماهنامهای آنارشیستی با نام آنارشی پایه گذاری کرد و تا سال ۱۹۷۰ سردبیر آن مجله بود.
کالین وارد زمانی که در ارتش بریتانیا در زمان جنگ جهانی دوم خدمت میکرد به آنارشیسم روی آورد. او که مشترک نشریهی آنارشیستی گزارش جنگ بود، در ۱۹۴۵، از محل خدمت خود به لندن فراخوانده شد تا در دادگاه سردبیران این نشریه شهادت دهد؛ آنها متهم بودند با چاپ مقالهای سربازان را به ترک انجام وظیفه تشویق کردهاند. کالین وارد به شدت علیه این اتهام صحبت کرد، گرچه، سرانجام، نویسندگان به حبس محکوم شدند.
او، در سالهای دهه ی ۱۹۵۰، با جدیت به فعالیتهای آنارشیستی پرداخت. در۱۹۷۱، به مقام کارشناس آموزشی انجمن برنامهریزی های شهری -استانی بریتانیا برگزیده شد. کالین وارد آثار بسیاری در حوزه ی آموزشی ، معماری ، و برنامهریزی شهری تألیف کرده است . مهمترین اثر او به نام کودکان در شهر(۱۹۷۸) در باره ی کپدکان خیابانی است. از دیگر آثار او میتوان به آنارشی در عمل (۱۹۷۳) ومسکن رویکردی آنارشیستی (۱۹۷۶) اشاره کرد.
عقاید آنارشیستی کالین وارد مبنی بر این نظریه است: تمامی اشکال سازمانهای اجتماعی سلطه جو وقدرت گرا باید از میان بروند و جای آنها را سازمانهایی خودگردان و غیرسلسله مراتبی بگیرند. در ۲۰۰۱، دانشگاه انجلیا راسکین به آقای وارد نشان دکترای افتخاری اعطا کرد.
م.ر.ع
پیش گفتار نویسنده
آنارشیسم ایدئولوژیای سیاسی و اجتماعی است که با وجود شکست تاریخی، همواره در ظاهری نو یا در کشوری جدید دوباره سر برآورده است ، به گونهای که مدام باید در رویدادنگاری آن فصلی تازه گشود، یا به گستره ی آن جنبهای دیگر افزود .
در ۱۹۶۲، جورج وودکاک کتابی ۴۷۰ صفحهای به نام آنارشیسم نوشت که انتشارات پنگوئن آن را پیوسته چاپ و منتشر کرده است؛ این کتاب به زبانهای زیادی ترجمه شده است وشاید پرخواننده ترین کتاب در این موضوع در جهان باشد. وودکاک تا زمان مرگش در ۱۹۹۵ چندین پینوشت برای روز آمد کردن کتاب به آن افزود.
در ۱۹۹۲، پیترمارشال کتابی در بیش از ۷۰۰ صفحه به نام مطالبهی امر نا ممکن: تاریخ انارشیسم (انتشارات هارپرکالینز) نگاشت که به نظر میرسد در فروش جهانی از کتاب قبلی پیشی گرفته است. چاپ این کتاب وودکاک را آسوده خاطر کرد: او نوشت، «حالا کتابی هست که، وقتی از من میپرسند چه موقع میخواهم کتاب آنارشیسم خود را روز آمد سازم، خوانندگان را به آن ارجاع میدهیم. » من هم، همانند دیگر خوانندگان، از توانایی پیتر مارشال در ساده سازی مفاهیم پیچیده و کندوکاوش در زوایای ناشناختهی تاریخ آنارشیسم بسیار سپاسگزارم .
برای دهه ها ، وقتی در جستوجوی عقیده یا واقعیتی بودم ، به نیکلاس والتر تلفن میزدم؛ او در سال ۲۰۰۰ در گذشت . جزوه ی کوچک و پاکیزهی او به نام دربارهی آنارشیسم بخشی از گنجینه ی جهانی آثار آنارشیستی محسوب میشود ؛ این اثر هنوز در مخازن کتاب فروشی انتشارات فریدم موجود است. کاریکه من انجام دادهام گلچین کردن بوده است : صرفاً کوششی برای آشنایی خواننده با عقاید آنارشیستی با تعداد محدودی از کلمات و ارجاع او به منابع بیشتر. در این گسترهی عظیم، همه ی تأکید ها مسلماً از من است.
کی دبلیو
فوریه ۲۰۰۴
فصل یکم؛ تعاریف و بنیان گذاران
کلمه « آنارشی » ریشه ی یونانی دارد و از کلمه ی آنارکیا به معنای مخالف با قدرت یا بدون حاکم میآید، و تا پیش از ۱۸۴۰ ، که پیر ژوزف پرودن آن را برای نام گذاری ایدئولوژی اجتماعی و سیاسی خود برگزید، در معنای تحقیرآمیز به کار میرفت. بحث پرودن این بود که سازمان یافتگی بدون وجود حکومت هم مطلوب است و هم ممکن. در سیر اندیشههای سیاسی، آنارشیسم را میشود خواست نهایی هردو مکتب لیبرالیسم و سوسیالیسم دید، وجریان های متفاوت در اندیشهی آنارشیسم را به تأکید بیشتر آنها بر یکی از این دو مکتب مربوط دانست.
از نظر تاریخی، آنارشیسم نه تنها برآمده از شکاف عمیق میان تهی دستان و ثروتمندان در همه ی جوامع، و علت مبارزهی تهی دستان برای دستیابی به سهم خود از دارایی مشترک بود ، بلکه پاسخ به پرسش اساسی « اشتباه چه بود؟» یه حساب میآمد که پس از پیامد های انقلاب فرانسه مطرح شد. انقلاب تنها به حکومت وحشت و ظهور طبقه ی حاکم ثروتمند جدید منجر نشد، بلکه فرمانروایی ستوده همچون ناپلئون بناپارت را با خود آورد که در سرزمین های تازه فتح کرده خویش یکه تازی میکرد.
آنارشیست ها و پیشگامان آنها در میان چپ سیاسی از این نظر یگانه بودند که تصریح میکردند طبقه جدید سیاستمداران ، که اولویتشان همانا بر پایی دوباره حکومت مقتدر و متمرکز بود، قطعاً به کارگران و دهقانان خیانت کردند؛ کارگران و دهقانانی که پس از قرنها این فرصت را یافته بودند که به بهره کشی و خودکامگی پایان دهند. پس از پیروزی هر قیام انقلابی، که معمولاً مردم عادی جورش را میکشیدند ، حاکمان جدید در به کارگیری خشونت و وحشت، پلیس مخفی، و ارتش دائم و حرفهای، به منظور حفظ سیطره ی خود، لحظهای درنگ نمیکردند.
در نظر آنارشیست ها حکومت خود دشمن به حساب میآید، وآنها همه ی انقلابهای قرنهای نوزدهم و بیستم را چنین تفسیر کردهاند. این فقط به این علت نیست که همه ی حکومت ها مخالفان خود را زیر نظر میگیرند یا بعضا مجازات میکنند ، بلکه به این علت است که همه ی حکومت ها از امتیازها ی طبقاتی قدرتمندان نگهبانی میکنند.
گرایش عمده ی مکتب آنارشیسم در طول بیش از یک قرن آنارکو کومونیسم بوده است؛ این جریان معتقد است اجتماعات محلی، که دیگر انجمنها حول اهداف مشترک متعددی متحد شدهاند، باید مالکیت زمین، منابع طبیعی و وسایل تولید را مشترکا در دست گیرند. این گرایش با سوسیالیسم دولتی متفاوت و با ایجاد هر گونه قدرت مرکزی در تضاد است. برخی آنارشیست ها ترجیح میدهند بین آنارکو کومونیسم و آنارکو کلکتیویسم تمایز قائل شوند تا بر آزادی مالکیت بر منابع ضروری زندگی، که مسلماً مطلوب فرد یا خانواده است، تأکید کنند، در حالی که این به معنای دفاع از حق مالکیت بر منابعی که دیگران به آن نیازمندند نیست.
تأکید آنارکوسندیکالیسم بر کارگران صنعتی تشکل یافته است که می توانند، از طریق «اعتصاب عمومی اجتماعی»، از سرمایه داران سلب مالکیت کنند و بدین ترتیب صنایع و اداره امور آن را در دست بگیرند.
تعجبی ندارد اگر از چندین نحلهی آنارشیسم فردگرایانه نام ببریم؛ یکی از آنها از ریشه در « خودمداری آگاهانه» ماکس استرنر (۱۸۵۶-۱۸۰۶) نویسنده ی آلمانی دارد. دیگری برآمده از آرای تعدادی از شخصیتهای برجستهی آمریکایی قرن نوزدهم است که معتقدند برای حفاظت از آزادی و استقلال خود و همکاری با دیگران برای بهره مندی مشترک همه به هم یاری میرسانیم. تفاوت این متفکران با لیبرال های طرفدار بازار آزاد در بی اعتمادی مطلقشان به نظام سرمایهداری آمریکا، و در اهمیتی که به اشتراک گرایی میدهند، است. در اواخر قرن بیستم، گروه جدیدی از متفکران، که در فصل هفتم به آنها میپردازیم ، واژه ی آزادی خواه را بر خود نهادند؛ این واژه را کسانی که چنین دیدگاهی داشتند پیش از آن به جای انارشیست به کار برده بودند.
آنارشیسم صلح طلب، هم، گرایش به ضد نظامی گری دارد که حکومت و اتکای اساسی آن را به ارتش را مردود می شمارد و هم بدین باور است که جامعهای انسانی که از نظر اخلاق پذیرفتنی است به حسن نیت فرد فرد اعضای آن جامعه اتکا دارد .
این جریانات و سایر جریان های تفکر آنارشیستی بر نکات متفاوتی تأکید دارند. آنچه که همه ی آنها را به یکدیگر مربوط میسازند نفی قدرت بیرونی است، خواه حکومت باشد یا کارفرما، و خواه مقامات و سلسله مراتب باشند یانهاد های رسمی مانند مدرسه یا کلیسا. این در مورد مشرب های آنارشیستی گوناگونی که به تازگی ظهورکرده اند مانند آناکوفمینیسم و آنارشیسم سبز، صدق میکند. مثلاً، کسانی که معتقدند آزادی حیوانات جنبهای از آزادی انسان هاست ادعا میکنند آنارشیسم تنها ایدئولوژیای است که با هدفشان همخوانی دارد.
معمولاً، سنت آنارشیسم را با چهار متفکر و نویسندهی بزرگ میشناسد. اولین آنها ویلیام گادوین (۱۷۵۶-۱۸۳۶) بود که در کتاب خود با عنوان پرسشهایی راجع به عدالت سیاسی، چاپ۱۷۹۳، موضع آنارشیسم را در برابر دولت، قانون، مالکیت، و نهادهای حکومتی شرح داد . گادوین همسر مری وولستنکرافت و پدر مری شلی بود؛ او هم وارث سنت مخالف با کلیسای انگلستان و هم میراث دار فیلسوفان فرانسوی به حساب میآمد. این کتاب اورا به شدت مشهور ساخت، ولی اندکی بعد در فضای سیاسی اوایل قرن نوزدهم با خصومت وبی اعتنایی مواجه شد، وبا اینکه مخفیانه در محافل رادیکال خوانده میشد، در دهه ۱۸۹۰ بود که جنبش آنارشیستی به آن دوباره اهمیت داد.
دومین این پیشاهنگان پیر ژوزف پرودن (۱۸۰۹-۱۸۶۵) نام داشت؛ پرودن که مبلغ سیاسی بود اولین کسی است که خود را انارشیسم نامید . در ۱۸۴۰ با نوشتن مقالهای با نام « مالکیت دزدی است» مشهور شد، اما او همچنان معتقد بود « مالکیت آزادی است» پرودون هیچ تناقضی میان این دو شعار نمیدید ، زیرا به گمان او واضح بود که اولی دربارهی زمینداران و سرمایهدارنی است که مالکیت آنها حاصل غصب و استثمار است، و حکومت، قوانین مالکیت، پلیس، ارتش آن را برایشان حفظ میکند؛ حال آنکه شعار دومی درباره ی خانوادهی دهقان یا پیشهور است که داشتن مسکن ، زمین برای کشاورزی، و وسایل حرفهی خود حقی مسلم و طبیعی است، اما این به معنی اجازهی حق مالکیت یا تسلط برخانه، زمین و وسایل امرار معاش دیگران نیست. به پرودون انتقاد میشد که بازماندهی دنیای دهقانان و پیشه وران ساده دراجتماعهای کوچک است، اما او همیشه آماده بود با برشمردن اصول اتحادیهای موفق به این انتقاد پاسخ دهد.
سومین چهرهی برجستهی آنارشیسم کلاسیک انقلابی روس میخائیل باکونین (۱۸۱۴-۱۸۷۶) است، که به حق به سبب مشاجراتش با مارکس در بینالملل اول در دههی ۱۸۷۰ مشهور شد. در آنجا بود که برای جانشینانش با دقت بینظیری نتیجهی دیکتاتوریهای مارکسیستی قرن بیستم پیشبینی کرد. باکونین میگفت: «آزادی بدون سوسیالیسم بیعدالتی و امتیاز انحصاری است، اما سوسیالیسم بدون آزادی بردهداری و وحشی گری است.» توضیحاتش دربارهی این برداشت در کتابهای بی شماری، که پس از فروپاشی اتحاد شوروی و رژیمهای اقماریاش درآمده، نقل شده است. نمونهای از این ملاحظات نامهای است در ۱۸۷۲ که در آن اشاره می کند:
به اعتقاد من آقای مارکس، گرچه خیلی صادق نیست، انقلابیای جدی به حساب می آید، و نیز بسیار طرفدار قیام توده هاست، ومن تعجب میکنم که او چگونه میتواند این واقعیت را نادیده بگیرد که برقراری دیکتاتوری جهانی، فردی یا جمعی، دیکتاتوری که برای خود مقام هدایت انقلاب جهانی را قائل میشود و -مثل کنترل کردن ماشین- بر قیام توده ها در همهی کشورها تسلط یابد. برقراری چنین دیکتاتوریای برای نابود کردن انقلاب و منحرف کردن و از کار انداختن همهی جنبش های مردمی کافی است.
آخرین این متفکران مهم اشرافزادهای به نام پیتر کروپاتکین (۱۸۴۲-۱۹۲۱) باز هم اهل روسیه بود. شهرت اصلی او به سبب کارهایش در مقام جغرافیدان ومجموعه کتابها وجزواتی بود که در آنها می کوشید پایههای علمی آنارشیسم را روشن سازد. غلبه برنان (۱۸۹۲) کتابچه ای دربارهی خودسازماندهی در جامعهی پس از انقلاب بود. یاری به یکدیگر (۱۹۰۲) را برای مقابله با برداشتهای غلط از داروینیسم نوشت که سرمایه داری رقابتی را توجیه میکرد؛ کروپاتکین در کتاب خود، بر اساس مشاهدهی عامی جمعهای حیوانی و اجتماعات انسانی، ثابت میکند رقابت درون گونهای اهمیتی بسیار کمتر از همکاری به مثابهی پیش شرطی برای بقا دارد.
مزرعه،کارخانه و کارگاه (۱۸۹۹) رسالهی کروپاتکین دربارهی انسانی ساختن کار و محیط آن، از راه یکی سازی کشاورزی و صنعت، کار فکری و بدنی، وآموزش ذهنی و عملی بود. آثار او، که بیش ازدیگر نویسندگان آنارشیست در سراسر جهان خوانده میشد، آنارشیسم را با عقاید جدید بوم شناسی اجتماعی و تجربههای روزمره پیوند میداد.
بعضی آنارشیست ها خوش ندارند هویت آنارشیسم را با نویسندگان مشهور این مکتب یکی بگیریم. آنها میگویند هر کجای جهان که عقاید آنارشیستی مطرح میشود، فعالی پیدا میشود که میکوشد دستگاه چاپی بدست آورد، از جریانهای آنارشیستی در طول تاریخ قیام های مردم ستمدیده آگاهی یابد، وبه ایدههایی دست یابد تا بتواند راه حلهای آنارشیستی را در تنگناها ودشواری ها به کار ببندد. آنها منشاء آرمانهای آنارشیستی را در قیامهای بردگان در دوران باستان، شورشهای دهقانی در اروپای قرون وسطی، اهداف جنبش دیگِرها در انقلاب دههی ۱۶۴۰ انگلستان، انقلابهای ۱۸۷۹و ۱۸۴۸ فرانسه ، و کمون پاریس در ۱۸۷۱ جست وجو میکردند. در قرن بیستم، آنارشیسم در انقلاب ۱۹۱۱ مکزیک، انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، واز همه برجستهتر در انقلاب اسپانیا که در پی اش شورشی نظامی پدید آمد که جنگ داخلی ۱۹۳۶ را تسریع کرد، نقش داشت. نقشی را که آنارشیستها در این انقلاب بازی کردند در فصل های پیش رو شرح میدهیم.
در همهی این انقلابها، تقدیر آنارشیست ها شکستی قهرمانانه بود. اما آنارشیست ها الزاماً به کلیشهی انقلاب نهایی، که بر خلاف بقیهی انقلابها پیروز میشود و آرمانشهر پدید میآورد، باور نداشتند. گوستاولانداور ، آنارشیست آلمانی، اینگونه تصریح میکرد که:
حکومت چیزی نیست که انقلاب آن را از میان ببرد، بلکه وضعیت یا رابطهای بین انسانها وشیوه ای از رفتار آدمی است؛ با ایجاد روابطی جدید وبا رفتاری دیگر میتوان آن را از میان برد.
افزون بر این اگر آنارشیست ها نتوانستند جامعه را آنگونه که امید داشتند تغییر دهند، طرفداران سایر ایدئولوژیهای اجتماعی در قرن گذشته، چه سوسیالیستی و چه کاپیتالیستی، نیز نتوانستند چنین کنند. اما ، چنان که در فصل هشتم نشان خواهیم داد، آنارشیست ها در بسیاری از جنبش های رهایی بخش کوچک، که بار بزرگی از مصیبت انسانی را کم کردند، مؤثر بودند.
در واقع، آنارشیسم برگشت پذیری طولانی دارد. هیچ جامعهای در اروپا، آمریکای لاتین ،و آسیا نیست که نشریه، تبلیغ گ، جرگه ی پیروان، فعال زندانی و شهید آنارشیست نداشته باشد هر زمان که رژیم سیاسیای قدرت مدار و سرکوب گر سرنگون میشود، آنارشیستها، در نقش اقلیتی ظاهر میشوند که از هموطنان خود میخواهند وحشت آفرینی و بی مسئولیتی دولت را هرگز فراموش نکنند. انتشارات آنارشیست ها در آلمان پس از هیتلر، در ایتالیا پس از موسولینی، در اسپانیا پیش از فرانکو، در پرتقال پس از سالازار، در آرژانتین پس از ژنرال ها، ودر روسیه پس از هفتاد سال سرکوب وحشیانه دوباره پدیدار شد. برای آنارشیست ها این نشانه ی آن بود که آرمان جامعهای خودسامان ، بر پایهی همکاری داوطلبانه و نه اعمال زور، سرکوب ناپذیر است. این به ادعای ، آنها آرمانی انسانی در سراسر جهان است. مثال آن مردم فرهنگهای غیر اروپایی اند که باورها و مفاهیم آنارشیست غربی را با سنتها و اندیشمندان کشورهای خود پیوند میدهند.
عقاید آنارشیستی را کوتوکو شوسویی در سالهای اولیه قرن بیستم به ژاپن آورد. او در دوران جنگهای ژاپن و روسیه (۱۹۰۴-۱۹۰۵) در زندان آثار کروپاتکین را خوانده بود. پس از آزادی به کالیفرنیا رفت و با مبارزان آنارکوسندیکالیست کارگران صنعتی جهان آشنا شد، و پس از بازگشت به ژاپن نشریه ضد نظامی گری به نام هی من را منتشر ساخت. کوتوکو معتقد بود واره گرایشی آنارشیستی، ملهم از بودیسم و دائوئیسم،در شیوهی زندگی ژاپن وجود داشته است. او یکی از دوازده آنارشیستی بود که در ۱۹۱۱، با اتهام توطئه بر ضد امپراتور میجی اعدام شدند. در طول نیمه ی اول قرن، تعدادی از پیروان این جریان فعالیت کارگری و ضد نظامی گری را ادامه دادند و دولت آنها را سرکوب میکرد، ولی با تغییر اوضاع، پس از دوران وحشت جنگ دوم جهانی، دو باره ظاهر شدند.
آنارشیسم چینی، از طریق دانشجویان مشغول تحصیل در توکیو و پاریس، تقریباً در همان زمان شکل گرفت. آنها یی که در توکیو درس میخواندند متاثر از کوتوکوشوسویی بودند، و بر پیوندهایی که با جریان دیرپای شیوهی زندگی چینی داشت تأکید میکردند. چنان که پیتر مارشال توضیح میدهد:
آنارشیسم جدید نه تنها از بهشت روستایی دائویستی جانبداری می کند، بلکه بازتاب خواست دهقانی جای گرفته در فرهنگ چینی نیز هست که به صورت قیام های دهقانی در طول تاریخ چین خود را نمایانده است. همچنین، دو مفهوم سنتی در فرهنگ چینی آنارشیسم را آشنا به نظر میآورند: تاتونگ، دوران طلایی افسانهای سازگاری و برابری اجتماعی، و چینگ تی ان نظام تملک همگانی زمین.
آن دسته از دانشجویان چینی که در پاریس تحصیل میکردند مجذوب نوشتههای باکونین و کروپاتکین، و نیز نظریه تکامل داروین بودند. آنان ارتباط آنارشیسم با دائوئیسم لائوتسه وتاریخ دهقانی را رد میکردند. با سقوط سلسلهی مانچودر ۱۹۱۱ ، هر دو گروه گمان میکردند که زمان مناسب فرارسیده است. اما، در واقع ایدئولوژی انقلابیای که در تاریخ پر آشوب چین پیروز شد مارکسیسم لنینیسم بود. و چنان که در فصل دوم خواهیم داد، برنامههایی که با اجبار به مردم چین تحمیل شد تقلید آمرانهی آرمانهای آنارشیستی بود.
در کره نیز سنتی آنارشیستی در پیوند با آرمانهای کمونیسم دهقانی قرن نوزدهم وجود داشت ، اما به سبب اینکه آنارشیستها ، همراه دیگر دسته های سیاسی، سی و پنج سال در برابر اشغالگری ژاپن به سختی ایستادند، در این سرزمین ، که اینک در شمال آن دیکتاتوری مارکسیستی و در جنوب آن مدلی از کاپیتالیسم آمریکایی برقرار است ، بیشتر به نام میهن پرست شهرت یافتند.
در هند، تاریخ نیمه ی اول قرن و مبارزه برای پایان دادن به سلطه ی بریتانیا با نام موهانداس کی گاندی عجین شده است؛ کسی که ایدئولوژی بی همتای مقاومت غیر خشونت آمیز را با استفاده از تعدادی منابع نیمه آنارشیستی پایه گذاری کرد و آنها را با سنتهای هندی پیوند داد. گاندی از تولستوی سیاست مقاومت غیر خشونت آمیز و از ثارو فلسفه ی نافرمانی مدنی را وام گرفت، و با خواندن دقیق آثار کروپاتکین، برنامه ی کمون های روستایی خودگردان و تمرکززدا که کشاورزی را با صنایع محلی پیوند میداد اخذ کرد. پس از دستیابی به استقلال، جانشینان سیاسیاش یادش را گرامی داشتند اما اندیشههایش را نادیده گرفتند. بعدها جنبش سارودایا به رهبری وینوبا باوی در صدد انقلاب ارضیای غیر خشونت آمیز برآمد که مخالف تفکر سیاسی مبتنی بر دولت مرکزی بود.
در آفریقا ، امبا و ایگاروی، نویسندگان تحقیقی درباره ی شکست سوسیالیم تحمیلی دولت ها، توجه خواننده را به این نکات جلب میکنند:
مشکل رایج ستیزههای قومی در سراسر قاره آفریقا ، نادیده انگاری این قاره از نظر سیاسی و اقتصادی در سطح جهان، رنج و درماندگی دهشتناک در حدود نود درصد از جمعیت آفریقا، و البته فروپاشی در حال جریان دولت-ملت در بسیاری از بخشهای آفریقا.
به اعتقاد این نویسندگان:
باتوجه به این مشکلات، بازگشت به مبانی آنارشیسم در آفریقای جماعت گرا از هر نظر گریز ناپذیر است . آرمان جامعهای خودگردان که نتیجهی خواست آزاد مردم آن و عاری از خودکامگی و محدودیت باشد همانقدر که جذاب است در دراز مدت امکانپذیر هم خواهد بود.
خواننده شاید تعجب کند که اگر اندیشهها و آرمانهای آنارشیسم این چنین در بسیاری از فرهنگهای جهان ریشه دارد، چرا این مفهوم غالباً بد فهمیده و نشان داده شده است . پاسخ به این پرسش را در رویکردی کوچک در تاریخ آنارشیسم می یابیم.
در دورهای، یک قرن پیش، اقلیتی از آنارشیستها، مانند اقلیتهای دیگری از چندین جنبش سیاسی دیگر، باور داشتند که ترور پادشاهان، شاهزادگان، و رئیس جمهورها به انقلابهای مردمی سرعت میبخشد. متاسفانه، آنهایی چون موسولینی ، فرانکو،هیتلر،یا استالین که سزاوار بود از میان بروند به شدت محافظت میشدند، و آنارشیستها در تغییر تاریخ و رها ساختن جهان از شر دیکتاتوری ها موفق نشدند، همچنان که دیگر ترورهای سیاسی ناکام ماند. اما میراث آنان کلیشه ای شد که کاریکاتوریستها ترسیم میکردند: آنارشیستی شنل پوش و سبیلو در حال حمل بمبی گوی مانند با فیتیله ای روشن، و این خود مانعی میشد بر سر هر بحث جدی دربارهی رویکردهای آنارشیستی. در این میان، تروریسم جدید سیاسی به میزان بسیار زیادی منحصر به دولت ها و هدف آن مردم غیر نظامی است، و یا سلاحی است که جدایی طلبان مذهبی یا ناسیونالیست را تداعی میکند که البته هیچکدام با خواست های آنارشیسم ربطی ندارند.
مدخل آنارشیسم که کروپاتکین در ۱۹۰۵ برای یازدهمین ویرایش دانشنامهی بریتانیکا نوشت با این توضیح آغاز میشود که
آنارشیسم نامی است که به مسلک یا عقیدهای دربارهی زندگی یا شیوه ی ادارهی امور میدهیم که مطابق آن جامعه بدون دولت تصور میشود؛ در چنین جامعهای سازگاری از راه تسلیم شدن به قانون یا فرمانبرداری از قدرت حاکم به دست نمی آید، بلکه از طریق توافق آزادی حاصل میشود که گروههای مختلف با یکدیگرمنعقد میکنند. این گروهها ،از مناطق و مشاغل گوناگون، آزادانه برای تولید و مصرف و نیز رفع نیاز ها و برآورده شدن خواست های متعدد زندگی متمدنانه پدید میآیند.
در این تعریف تلویحا توافق اجتنابناپذیر تلقی شده است؛ این جنبه از سیاست را آنارشیست ها دشوار میدانند، دقیقاً به این سبب که ایدئولوژی آنان راههای معمول تأثیر سیاسی را کنار میگذارد.
فصل دوم؛ دوران انقلاب
می گویند، در جریان بروز انقلابی که در ۱۸۴۸ سراسر اروپا را در بر گرفت، پلیس نمونهی پاریس در بارهی میخائیل باکونین آنارشیست معروف گفته است: «عجب آدمی! در اولین روز انقلان جواهری است بینظیر؛ ولی روز بعد باید اورا کشت.» اظهار نظر او بهترین بیان درباره ی نقش و فرجام آنارشیستها و پیشگامانشان در تعداد بسیاری از قیامهای مردمی اروپاست.
رویدادنگاران همهی جنبشهای سیاسی همواره پیشینهای برای آنها کشف می کنند، و آنارشیستها نیز پیشینهی خود را در شورش های بردگان و همهی جنبشهای ستم دیدگان پس از آن یافتهاند. آنها به همین ترتیب پیشینیان خویش را در قیام هایی همچون شورش دهقانان در انگلستان(۱۳۹۱) طغیان تیبرایتها در منطقهی بوهمیا(۱۴۹۳) و جنبش آناباپتیستها یک قرن پس از آن باز شناخته اند.
در انقلاب انگلستان در دورهی جنگهای داخلی که تا ۱۶۴۹ ادامه یافت، دیگِرها، رنترها ، و لوالر ها ، ویژگیهای آنارشیسم را می نمایاندند؛ رساله نویسی آنها ، که به موفقیت کرامول یاری رساندند، «آنارشیستهای سوئیسساز» خواند؛ همهی آنها، وقتی پروتکتر پایههای قدرت خود را، درست پیش از بازگشت دوبارهی پادشاهی، محکم کرد، به سرعت از میان برداشته شدند. اما مردمی که جرأت کردند پادشاهی را سرنگون کنند راه را برای اندیشههای رادیکالتری در باب رابطه میان فرد و اجتماع و میان جامعه و حکومت باز کرده بودند. انقلابهای آمریکا و فرانسه در قرن بعدی پیامی با خود آوردند که تاماس پین به زیبایی در جزوهی خود دریافت در ۱۷۷۶ بیان کرده است:
جامعه همه جا موهبتی ست، اما دولت حتی در بهترین حالت خود چیزی جز بلایی ضروری نیست؛ در بدترین حالت خود تحمل ناپذیر است؛ زیرا وقتی در عذابیم، یا دولت ما را گرفتار همان مصیبتهایی میکند که در کشور بدون دولت هم ممکن است گریبانگیر ما باشد، با اندیشیدن به این نکته که خود ما وسیلهی عذاب خویش شدهایم، رنجی که میبریم افزون میشود. دولت، همانند لباس، نشان پاکی تباه شده است: کاخ پادشاهان بر روی خرابهی کلبههای بهشتی بنا میشود.
عقاید سیاسی به همین سرعت که در قرن بیست ویکم اقیانوس را می پیماید در قرن هجدهم آن را می پیمود، و انقلاب آمریکا انقلاب فرانسه را گریزنا پذیر میساخت. جفرسون، پین، و فرانکلین در هر دو این انقلابها نقش داشتند و در همین حال، ویلیام گادوین در اثر خود، پرسشهایی راجع به عدالت سیاسی، موضوع آنارشیسم را در مبانی آن مطرح میکرد. در این حین، تعدادی از مخالفان حکومت جدید فرانسه، که به آنراژها معروف بودند ودر اطراف ژاک رو و ژان وارلت گرد آمده بودند، به ضدیت با حاکمان جدید می پرداختند. وارلت، که در حقیقت از دورهی وحشت جان به در برد، چنین اظهار داشت که
خودکامگی از کاخ پادشاهان به محفل اعضای کمیته منتقل شده است. آنچه پادشاهان را منفور میسازد قبای سلطانی، عصای سلطنتی، یا تاج شاهی نیست، بلکه جاهطلبی و استبداد آنان است. در کشور من تنها جامه ها عوض شده است.
آنارشیسم در انقلابهای اروپای ۱۸۴۸ دوباره ظهور کرد. درسال بعد، پس از ناکامی انقلاب در درسدن، باکونین زندانی و محکوم به مرگ شد، و یک سال بعد به اتریشیها تحویلش دادند، دوباره محکوم شد، و یک سال پس از آن، این بار، به روس ها تحویل داده شد. شش سال را در دز پتر و پل در سنت پترزبورگ گذراند و بعد به سیبری تبعید شد، که از آنجا سرانجام گریخت و از راه ژاپن به لندن، سان فرانسیسکو و نیویورک سفر کرد. پس از جنگ فرانسه-پروس در ۱۸۷۰ ، عقاید فدرالیستی پرودون در شکلگیری کمون زود گذر پاریس و « مانیفست خطاب به مردم فرانسه » در آوریل ۱۸۸۱ مؤثر بود. این مانیفست تأکید میکرد :
خود گردانی کامل این کمون به همهی محلههای پاریس گسترش یافته است و همه از حقوق کامل برخوردار شدهاند و هر مرد فرانسوی، شهروند عادی یا کارگر، از قابلیتهای خود بهره کاملی گرفته است. تنها عاملی که کمون خود گردان را محدود میکند خود گردانی همسان سایر کمونتههایی است که به این پیمان پایبندند؛ پیوند آنها آزادی فرانسه را تضمین میکند.
(نیاز به گفتن نیست که با وجود آنارشیست ستایش شده و قهرمانی به نام لویی میشل در کمون ، مانیفست کمون این حقوق را به زنها تعمیم نداده بود.)
در انقلابهای مهم قرن بیستم، ویژگیهای آنارشیستی دیده میشد، اما در همهی این انقلابها، آنارشیست ها قربانی حاکمان جدید شدند. در مکزیک، ریکاردو فلورس ماگون و برادرانش در ۱۹۰۰ چاپ روزنامهای آنارکوسندیکالیستس با نام رجنراسیون را آغاز کردند و به مخالفت با دیکتاتوری پورفیریو دیاز پرداختند؛ این روز نامه به آن سوی مرز یعنی کالیفرنیا هم، در زمانی که چاپ چنین آثاری بسیار دشوار بود، راه پیدا کرد. با سقوط دیاز ، ماگون با دهقان انقلابی املیانو زاپاتا در ایالت مورالس در جنوب ارتباط برقرار کرد و با تلاش زمین داران بزرگ برای تسخیر زمینهای کشاورزان فرودست به مبارزه پرداخت. میگویند ماگون با خواندن و بحث کردن دربارهی غلبه بر نان اثر کروپاتکین به زاپاتا سواد آموخت. زاپاتا را در ۱۹۱۹ به دام انداختند و او را از پای در آوردند، در حالی که ماگون در ایالت متحده زندانی شد و در سال ۱۹۲۳ در زندان لیون ورث به قتل رسید. عجیب آنکه، از هردوی اینها در موزه ی مردان مشهور مکزیکوسیتی تجلیل میشود. در دوران ما، EZLN (ارتش آزادی بخش ملی زاپاتیستا) در مکزیک و MST (جنبش روستائیان بدون زمین) در برزیل تجسم امروزی مبارزهی زاپاتا به حساب میآیند. در هر دوی این جنبشها، دهقانان سلب مالکیت شده برای کنترل اشتراکی زمینهایی که الیگارشی مزرعه داران بزرگ تصاحب کردهاند مبارزه میکنند.
در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه ، شعارهای آنارشیستی نظیر «نان و آزادی» و «قدرت از آن شوراها» در قدرت گیری بلشویک ها نقش داشت، ولی واقعیت روزمره در رژیم جدید با آن شعار ها تفاوت بسیاری پیدا کرد. قهرمان آنارشیست این انقلاب، دهقان اکراینی به نام نستور ماخنو، برنامهی مصادرهی زمین برای دهقانان و دفاع از آنان در برابر بلشویک ها و روسهای سفید را سازماندهی میکرد. اما گلدمن و الکساندر برکمن، که از ایالات متحده اخراج شده بودند و کروپاتکین، که مجبور شده بود چهل سال در خارج از روسیه زندگی کند، از جمله تبعیدیانی بودند که به روسیه برگشتند. کروپاتکین دو نامهی انقلابی خطاب به لنین نوشت ودر نامهای خطاب به کارگران اروپای غربی درسهاس انقلاب روسیه را شرح داد. مراسم خاکسپاری او در ۱۹۲۱ آخرین دفعهای شد که آنارشیستها آزاد بودند؛ بعد از آن و تا سال ۱۹۵۶ که آرامآرام از بند آزاد شدند، در اردوگاههای استالینی زندانی بودند.
گلد من و برکمن کوشیدند پس از ترک روسیه، واقعیت را در روسیهی لنینی آشکار کنند، اما، دریافتند چپ سیاسی در غرب پیام آنها را «ضد انقلابی » تلقی میکند و مردود می شمارد. چپ سیاسی مشابه چنین برنامهای را دربارهی آنارشیستهایی در پیش گرفت که برای افشای حقایق اتحاد شوری کوششی مستمر میکردند؛ این در حالی بود که نفوذیهای استالینیستی یکپارچگی تعداد بسیار زیادی از سازمانهای کارگری در غرب را بهم زده بودند.
سنت آنارشیستی ایتالیا با اقامت باکونین در آنجا آغاز شد، تا جانشین دیگر چون گاریبالدی و ماتسینی شود که ناسیونالیسمشان را باکونین به سبب اعتقاد به فدرالیسم و خود گردانی اشتراکی در مخالفت با خود میدید. این دوره از زندگی باکونین صرف مجادله با مارکس شد که در آن، دقیق و بی مانند، رشد دیکتاتوری مارکسیستی قرن بیستم را پیشبینی میکرد. مرید او اریکو مالاتسلا، که در دورهی موسولینی در بازداشت خانگی در گذشت، جریاناتی از آموزههای آنارشیستی در ایتالیا و آمریکای لاتین به راه انداخت که تا به امروز به شکل مبارزه و ، چاپ کتاب و نشریه نمود چشمگیری دارد .
در شرق دور، عادت فرستادن جوانان خانوادههای متمکن به اروپا برای تکمیل تحصیلات زنجیرهای از دانشجویان انقلابی به دنبال آورد که با خود پیامهای آنارشیستی کروپاتکین در کتابهای عقیدتی اش چون غلبه بر نان، یاری به یکدیگر، و به ویژه مزرعه، کارخانه و کارگاه از پاریس به چین می آوردند. بسیاری ازچرخشها و دگرگونی ها در سیاست حزب کمونیست چین در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ارتباطی آشکار با برنامههای کروپاتکین داشت، گرچه البته، نهایت بیاعتنایی به رنج انسانها به این برنامههای سیاسی تحمیل شده بود. رماننویس مشهور پاچین (لی پای کان) اما گلدمن را مادر معنوی خود میدانست و نام مستعار خویش را با وام گرفتن بخشهای از اسم باکونین و کروپاتکین ساخته بود. نیازی به یادآوری نیست که اوبارها مجبور به گذراندن دورههای «بازآموزی» شد و،در ۱۹۸۹، او را به علت حمایت از تظاهرکنندگان میدان تیان آن من در سن ۸۴ سالگی بازداشت کردند.
اما کشوری که آنارشسم درآن ریشههای عمیق داشت اسپانیا بود که در دههی ۱۹۳۰ هم اتحادیه کارگری آنارکوسندیکالیست فراگیری به نام CNT (کنفدراسیون ملی کارگران) در آن وجود داشت و هم گروه آنارشیستی با نام FAI (فدراسیون آنارشیستی ایبریا) در آن فعال بود که متناوبا از زندگی زیرزمینی در می آمدند و حضوری علنی می یافتند. انقلاب یازده جولای ۱۹۳۶ در اسپانیا اختلاف عمیق دیگری را نمایان میسازد که بین روایت آنارشیستها از اوضاع و دریافت و توصیف دیگر جریانهای مؤثر در این رویدادها وجود دارد.
در ۱۸ جولای ۱۹۳۶، دولت جبههی خلق سه بار در طول روز جلسه تشکیل داد تا در بارهی چگونگی مقابله با شورش ژنرالها در مراکش بحث کند؛ این شورش به سمت سرزمینهای اصلی اسپانیا در حال پیشروی بود و غالباً نتیجهی این جلسات این بود که مقاومت بیهوده است. در این حین در بسیاری از شهرها و مناطق، نه تنها اسلحه پادگان ها مصادره و نگهبانان بازداشت شده بودند، بلکه اعضای CNT کنترل کارخانهها، حمل و نقل، و زمین را در دست گرفته بودند. روز بعد، نه تنها جنگ ضد شورش فرانکو شروع شد، بلکه انقلاب مردمی آغاز گشت.
شورش فرانکو با کمک تسلیحاتی، نیروی نظامی، هواپیماهای بمب افکن ایتالیای موسولینی و آلمان نازی همراه بود، اما پیمان عدم مداخله، که دولتهای بریتانیا و فرانسه آن را تأیید کرده بودند، کمک نظامی اتحاد شوروی به نیروهای ضد فاشیست را – که به قیمت ذخایر طلای اسپانیا تمام شده بود – محدود میکرد . آنها جریمه ی سنگین تری را به سبب کمک شوری می پرداختند. سیاست خارجی استالین خواستار طرد انقلاب اسپانیا به سود ایده «جبهه خلق» بود. مبارزان آنارشیست، در تلاش برای مقاومت در برابر نفوذ رو به رشد شوروی ، در دولت کاتالان و بارسلونا و در دولت مرکزی در مادرید به منصب وزارت رسیدند.
در آوریل ۱۹۳۹، جنگ در اسپانیا، با به جای گذاشتن تعداد بسیار زیادی کشته ، به پایانی غم انگیز رسید. در اوت همان سال، استالین وهیتلر پیمان عدم تخاصم امضا کردند و در سپتامبر جنگ جهانی دوم آغاز شد. رژیم فرانکو تا پایان مرگ این دیکتاتور در ۱۹۷۵ ادامه یافت. شکست مخالفان منجر به انتقام گیری وسیع از کسانی شد که جرأت کرده بودند با فرانکو مخالفت کنند. اعدام ها بیشمار و بازداشتگاه ها مملو از زندانی بود . میلیونها اسپانیایی در تبعید روزگار سپری میکردند. از دیدگاه آنارشیستها، اسپانیا محل رویدادهای شگفت بود. از نظر اشتراکی کردن کشاورزی و صنعت، اسپانیا مثالی زنده و شوق برانگیز از نظریههای کروپاتکین دربارهی مصادره و کنترل بدست کارگران بود. در قسمتهایی از کشور که واحدهای نظامی طرفدار فرانکو اشغال نکرده بودند، کارگران زمینهای گستردهای را مصادره کردند. اسپانیا عمدتا سرزمین کشاورزی بود که در آن ۶۷٪ زمینها در تملک ۲٪ زمین داران قرار داشت . در همان زمان بسیاری از ملک های کوچک نمی توانستند نان حتی یک خانواده را تأمین کنند. جرالد برنان، در کتاب کلاسیک خود هزارتوی اسپانیا، توضیح داده بود که « تنها راه حل منطقی برای نواحی وسیع اسپانیا اشتراکی کردن آن است.»
در ۱۹۳۶، تخمین زده میشد در مناطقی که در اشغال نیروهای فرانکو قرار نداشت، حدود سه میلون مرد و زن و کودک در کمون های اشتراکی زندگی میکردند . ناظران از اشتراکی کردن کارخانه ها در کاتالونیا و از نو سامان خدمات عمومی مانند حمل و نقل، تلفن، گاز، برق در بارسلونا گزارشهای یکسان ارائه دادند.
زبان شناس آمریکایی نوام چامسکی به یاد می آورد که در زمان نوجوانی اش در نیویورک مطالبی راجع به این دست آورد ها در نشریه انارشیستی به زبان یدیش با نام فریهآربترشتیم میخوانده است. گزارشی در ذهن او مانده است درباره ی دهکده ای گرفتار فقر در اسپانیا به نام ممبریلا که هشت هزار نفر در کلبههای فقیرانه این روستا «بدون روزنامه، سینما، کافه یا کتابخانه» زندگی میکردند. اما روستاییان در غذا، پوشاک و ابزار با هم شریک بودند. « این گرچه، نه اجتماعی ساختن ثروت که اجتماعی ساختن فقر بود... ممبریلا شاید فقیرترین دهکدهی اسپانیا باشد اما عادلانه ترین آنها هم هست» چامسکی شرح میدهد:
روایتهایی از این دست، با نگرانیهایی که راجع به روابط انسانی و آرمان جامعه عادلانه دارد، در نظر روشن فکران امروزی عجیب جلوه میکند، وبنابراین آن را مایه تمسخر قرار میدهند، و یا ساده لوحانه و ابتدایی میخوانند یا به گونهای دیگر غیر عقلانی میدانند. فقط هنگامی که چنین قضاوتهای نسنجیده ای کنار گذاشته شود تاریخ نگاران خواهند توانست به مطالعه جدی این جنبش مردمی بپردازند که جمهوری اسپانیا را در یکی از مهمترین انقلابهای اجتماعی که تاریخ به خود دیده دگرگون ساخته است.
اما اکنون پژوهشهای مهمی صورت گرفته است و چامسکی بر اهمیت آنها و درسهای آن برای آینده تأکید میکند، زیرا چنان که که او میگوید:
چیزهایی که به شخصه مرا جذب آنارشیسم میکند گرایشهایی در آن است که میکوشد مشکلات جامعههای صنعتی با سازماندهی پیچیده را در چهارچوب سازمانها و ساختارهای آزاد حل کند.
تجربه اسپانیا با معیارهای او دیگر اتفاق نیفتاد، اما رویداد ۱۹۳۶ نظراتش را کاملاً تأیید میکند. به این دستاورد ها در رسانههای خبری اروپای غربی، بجز نشریات آنارشیستی و چپ افراط گرای غیر کمونیستی، توجه چندانی نشد، و زمانی که جورج اورول، پس از بازگشت از اسپانیا، کوشید با کتاب خود ادای احترام به کاتالونیا در ۱۹۳۷ توطئه سکوت در این باره را بشکند تنها سیصد نسخه از این کتاب فروش رفت و بقیه تا سال ۱۹۴۰ در کتاب فروشی های آنارشیستی خاک خورد. دههها بعد، فیلم زمین و آزادی کن لوچ با استقبال پرشوری در اسپانیا مواجه شد، چون بخش مهم از جنگ داخلی را، که تاکنون در خود اسپانیا هم ناشناخته مانده بود، به نمایش در آورد.
نیازی نیست بگوییم، در سالهای تبعید آنارشیستهایی که هم از جنگ و هم از انتقام فرانکو جان سالم بدر برده بودند وقت زیادی صرف بحث دائمی کردند؛ این بحث درباره ی تصمیم فاجعه بار رهبرای CNT در پیوستن به دولت در تلاش برای مبارزه با استیلای شوروی بود. از آنجایی که همه ی جریان های آنارشیسم مخالف ساختار سیاست و مخالف نظام سیاسی بودند، این تصمیم سازشی تلقی شد که هیچ فایدهای نداشت، بیاعتباری هم همراره آورد. آن دسته از آنارشیستهایی که این موضوع را بررسی کردهاند با نظر آنارشیست فرانسوی سباستین فور موافقاند: « از این نکته آگاهم که همیشه نمیتوان آن کرد که باید اما میدانم کارهایی است که به هیچ وجه نباید کرد.»
در این میان دهه بعد، رشتهی جدیدی از قیامهای مردمی در اعتراض به امپراتوری ظاهراً یکپارچه استالین شعارهای آنارشیستی را کشف دوباره کرد. آرمانهای سرکوب شده در خیابانهای مجارستان و لهستان در ۱۹۵۶ ودر چکسلواکی ۱۹۶۸ ظاهر شدند. آنها پیامآور سقوط بدون خونریزی بعدی اتحاد شوروی برای کسانی بودند که پس از چند دهه تحمل رنجی وحشتناک، ناخواسته، حاکمان خویش را از خود ناخشنود ساختند.
آنارشیستهای باقیمانده، در حالی که رژیم هایی که آنها را زندانی کرده بودند، جلوی چشمشان سقوط میکردند، می توانستند کمی نفس راحت بکشند؛ اینان با پرچمهای سیاه در دست، برضد سرمایهداری جدیدی اعتراض میکردند که ایجاد و هدایت آن با همان حاکمان ستمگر سابق بود. این آنارشیستها درست مثل قبل بودند و اولیتهایشان هیچ تغییری نکرده بود.
فصل سوم؛ حکومت، جامعه، و سقوط سوسیالیسم
آنارشیستها تأکید میکنند که تفاوت اساسی میان جامعه و حکومت وجود دارد. این تفاوت قرنها مشخص بوده است، و گرچه بسیاری از متفکران سیاسی آن را نادیده گرفتهاند، برای آکادمیسینهای قرن بیستمی چون ایزایا برلین یا جی دی اچ کول همان قدر آشکار بوده است که، چنانچه در فصل قبل توضیح دادیم، برای کسی مثل تاماس پین در قرن هجدهم. با وجود این، همراه با سقوط امپراتوری شوروی، پرسش دربارهی «جامعه مدنی» دوباره مطرح شده است.
مارتین بوبر، فیلسوف یهودی، دوست خصوصی آنارشیست آلمانی گوستاولانداور بود ( در باب عقیدهی لانداور دربارهی ماهیت حکومت به مثابه ی شیوهای از رفتار انسان در فصل یکم بحث کردیم). بوبر، که استاد جامعهشناسی بود، دو جنبه از رفتار انسان را در تضاد جدی میدید : اصول سیاسی و اصول اجتماعی، ویژگیهای اصول سیاسی از نظر او قدرت، مرجعیت، سلسله مراتب، و سلطه بودند، حال آنکه اصول اجتماعی را پیوند های انسانی خودانگیختهای میدید که حول نیاز یا سود معمولی تشکیل شده است. مسئلهای که وجود داشت شناخت علت ادامهی غلبهی اصول سیاسی بود. بوبر اینگونه پاسخ میداد:
این واقعیتی است که هر ملتی که از جانب دیگران احساس خطر کند قدرت مسلم و یکدست خود را به حکومت واگذار میکند؛ این به غریزهی صیانت نفس جامعه بستگی دارد؛ بحران نهفتهی بیرونی به دولت امکان میدهد که در بحرانهای درونی دست بالا را بگیرد... حکومتها در هر شکلی در چنین ویژگیای مشترکاند؛ درواقع، این زیاده روی در ظرفیت اختیارات آن چیزی است که ما قدرت سیاسی میدانیم. اندازهی این زیاده روی ... تفاوت ظریفی را میان حکومت کردن و اداراه کردن نشان میدهد.
بوبر این زیاده روی را، که معتقد بود نمیتوان به دقت حساب کرد، «افزودهی سیاسی» نامید، و معتقد بود:
توجیه آن ریشه در تزلزل درونی و بیرونی دارد، و از وضعیت بحرانی نهفته میان ملتها و درون خود ملتها ناشی میشود. اصول سیاسی همواره به نسبت اصول اجتماعی در شرایط معین ظهور بارزتری دارند. نتیجهی آن کاهش پیوستهی خودانگیختگی اجتماعی است.
آنارشستها خودانگیختگی اجتماعی را بسیار با ارزش میدانند اما این در برنامه ی کار سیاستمدارانی که درگیر برچیدن دولت رفاه پس از جنگ بریتانیا بودند، و محسنات کار و کسب پر سود خصوصی را معرفی میکردند، جایی نداشت. غالباً به آنارشیستها میگویند که دشمنی آنان با حکومت امری کهنه است، زیرا مهمترین نقش دولت مدرن فراهم سازی تأمین اجتماعی است. آنارشستها در پاسخ تأکید میکنند که در بریتانیا تأمین اجتماعی را نه دولت پدید آورد و ننه قوانین بیمههای اجتماعی پس از جنگ، و نیز با شروع بیمهی خدمات درمانی در ۱۹۴۸ به وجود نیامده است. بلکه شبکهی بزرگی از انجمنها ی دوستانه و سازمانهای «یاری به یکدیگر» آن را پروراندند که خود محصول « یاری به خود» طبقهی کارگر در قرن نوزدهم محسوب میشدند.
پایه گذار بیمهی خدمات درمانی، انایرن بوان، نمایندهی آن روز پارلمان از تریدیگر در ساوث ولز و وزیر بهداشت بعدی از حزب کارگر بود. حوزهی انتخابی او محل تشکیل انجمن درمانی تریدیگر بود که در سال ۱۸۷۰ پایهگذاری شد وتا سال ۱۹۹۵ برجا بود. این انجمن نه تنها برای کارگران محلی، که بیشتر کارگران معدن و فولاد سازی بودند، مراقبت پزشکی فراهم می کرد، بلکه (برخلاف بیمه خدمات درمانی پیش از ۱۹۴۸) پاسخگوی نیازهای وابستگان کارگران، سالخوردگان، کودکان، افراد بدون شغل، یعنی هرکسی که در آن ناحیه زندگی می کرد، بود. این انجمن با کمکهای داوطلبانهی برابر یه پنی قدیم از هر پوند حقوق کارگران معدن و فولاد سازی در طول سالها سر پا مانده بودند. زمانی انجمن، چهار پزشک، یک دندانپزشک، یک متخصص پا، و یک فیزیوتراپیست برای مراقبت از سلامت بیست و پنج هزار نفر استخدام کرده بود.
کارگر معدن بازنشستهای به پیتر هنسی گفته بود زمانی که بوان بیمهی خدمات درمانی را آغاز کرد، « گمان میکردیم که همهی کشور را به یک تریدیگر بزرگی مبدل می سازد» در عمل، بیمهی خدمات درمانی از زمان تاسیس مدام در حال تجدید سازماندهی بوده اما هرگز رویکردی منطقهای یا فدرال به مسأله ی مراقبت و درمان نداشته است. قضیهی تریدیگر جنبهی دیگری داشت؛ زمانی که همه کارگران مشغول به کار در آن شهر مالیات داوطلبانه می پرداختند تا خدمات درمانی در منطقهی خود شامل همهی ساکنان شود، حتی درآمد کارگران بسیار ماهر صنعتی مشمول مالیات بر درآمد نمی شد. اما از وقتی که استخدام کامل و سیستم مالیات بلافصل بر درآمد (وظیفهی کارفرما در کسر بلافاصلهی مالیات) در جنگ جهانی دوم معمول شد ، دولت مرکزی پولی را که زمانی صرف کارهای منطقهای میشد خود بالا میکشید. اگر الگوی خود مالیات دهی به شیوهی تریدیگر الگوی عمومی برای تأمین بهداشت و سلامت میشد، این نیاز روزانهی همیشگی، بازیچهی سیاست مالی دولت مرکزی نمی بود.
آنارشیست ها این مثال کوچک محلی را همچون رویکردی آلترناتیو برای خدمات مراقبت بهداشت و سلامت نقل میکنند تا نشان دهند شیوهای متفاوت در سازماندهی اجتماعی امکان نشو و نما داشت. در تجارب بریتانیا، نمونهی دیگری در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۵۰ پیدا شد که به تجربهی وکام در جنوب لندن شهرت یافت؛ این در اصل نوعی کانون سلامت خانواده بود که مراقبت درمانی بخشی از خدمات این انجمن اجتماعی محسوب میشد که امکانات ورزشی و شنا ارائه میکرد. این ها و کوشش های متعدد دیگری که برای تغییر روابط به منظور برآورده کردن نیازهای اجتماعی همگانی صورت میگیرد نشانگر ضرورت یافتن آلترناتیوهایی برای قطب بندی ملال آور بروکراسی دولتی از یک سو و منفعتطلبی شخصی از سوی دیگر است. خودم از زبان سَرآرشیکت سابق وزارت بهداشت شنیدم که اذعان میداشت نظراتی را که سالها دربارهی طراحی بیمارستان میداده اشتباه بوده است، و اعترافاتی از این دست را از مشاوران هیئت مدیره، که با حقوق بالا استخدام شدهاند تا مشکلات بیمهی خدمات درمانی را حل کنند، بسیار شنیدهام.
یک قرن پیش، کروپاتکین به انواع بیشماری از « انجمنهای دوستی، انجمنهای نیکوکاری، انجمنهایی در شهر ها و روستاها برای کمک به پرداخت هزینههای پزشکی » اشاره می کند؛ این انجمنها را کارگران به منظور یاری به یکدیگر پدید آورده بودند. کروپاتکین وقتی در کتاب خود یاری به یک دیگر: عامل تکامل و در کتاب بعدیش، آنارشیسم و دانش مدرن شاهد می آورد، میگوید « با آزادی اقتصادی و سیاسی انسان، شکلهای بیان جدیدی در زندگی، به جای آنها یی که قبلاً حکومت ایجاد کرده، پایه گذاری خواهد شد. زیرا او اینرا بدیهی میدانست که « شکلهای جدید همگانی تر، نا مترکزتر، و به خودگردانی انجمنهای مردمی شبیه تر خواهد بود تا آنچه دولت انتخابی میتواند باشد.» او تصریح میکند که ما ناچاریم شکلهای جدیدی از سازماندهی را برای وظایف اجتماعی که حکومت از راه بروکراسی انجام میدهد بیابیم و « تا زمانی که این امر محقق نشود کاری صورت نگرفته است.»
اغلب گفته میشود که در نتیجهی امکان جابجایی فردی و ارتباطات فوری، همهی ما در یک سری دهکدههای جهانی زندگی میکنیم و اینکه، در نتیجه، مفهوم کنترل منطقهای و خدمات منطقهای منسوخ شده است. اما اینجا بین مفهوم جامعه همجوار و مفهوم جامعه همسود خلط مبحث شده است. ما ممکن است با مردم آن سوی جهان مشترکاتی داشته باشیم اما همسایگانمان را حتی نشناسیم . اما این تصور در بسیاری از مراحل زندگی شخصی ویا خانوادگی ما، وقتی بادیگر استفاده کنندگان از مدرسه، مرکز بهداشتی، مغازه، یا اداره پست محل خود منافع مشترکی داریم، دگرگون شده است. اینجا، همانطور که هر پدر و مادری تصدیق میکند، به مسائل منطقهی خود شدیداً توجه میکنیم .
ایجاد الگوهای آلترناتیو برای کنترل اجتماعی امکانات محلی امکانپذیر بود، اما دولت مرکزی یکپارچگی ملی را تحمیل می کرد، در زمانی که دلسردی مردم از بروکراسی دولت رفاه با پیدایش مدیریت سرمایه داری تمام حزبی همزمان شد. آنارشیستها مدعی اند پس از این سرخوردگی اجتنابناپذیر، اندیشهی جانشین، یعنی سوسیالیسم، دوباره کشف خواهد شد. آنها استدلال میکنند که یکی دانستن رفاه اجتماعی با مدیریت گرایی بروکراتیک یکی از عواملی است که جستوجوی رویکردهای دیگر را نیم قرن به عقب انداخته است. بخش خصوصی، چنانکه از نامش بر میآید، مایل است تا خدمات بهداشت و سلامت آن دسته از شهر وندان را که قادر به پرداخت هزینههای خود هستند در دست بگیرد. دیگر شهروندان یا باید با این حداقل خدماتی که برایشان باقیمانده عذاب بکشند، یاانجمن هایی را که در قرن نوزدهم ساخته بودند احیا کنند. انارشیستها روشهای خود را بیش از هر زمان مناسب میبینند، و منتظرند تا آنها دوباره مطرح شوند، دقیقاً به این علت که جوامع مدرن به محدودیت الگو های سوسیالیستی و کاپیتالیستی پی بردهاند.
کتاب انقلاب مدیریتی جیمز برنم ، که زمانی بسیار مشهور بود، جابجایی قدرت را در شرکتها از سهامداران به مدیران شرح داده است. اما اخیراً، تغییر دیگری در ساختار قدرت، مثلاً در کل نظام آموزشی، دیده شده است. این سبب سیطرهی مدیرانی حرفهای شده که صاحبان بلا منازع مؤسسات، از هر نوعی به حساب میآیند. متخصصان طبقه متوسط در بهداشت عمومی، برنامه ریزان محیط زیست، مدرسه و دانشگاه، و خدمات اجتماعی از همان زبان رسمی مدریتی استفاده میکنند که در گذشته خشم اتحادیههای کارگری طبقهی زحمتکش را برمی انگیخت. مهارت در این زبان مخصوص و عجیب و غریب شرط لازم برای استخدام و ارتقاء در بازار کار است، در غیر اینصورت، در سیستم اقتصادی غرق کارهایی دشوار و تکراری میشوید، جایی که شرایط قدیمی ناامنی شغلی، ساعات طولانی کار، و پرداخت پایین همچنان باقی است.
مدریت گرایی جدید چنان ریشه دوانده و چنان خشمی میان آدم هایی که به مهارتهای حرفهای خود میبالند برانگیخته است (چنین احساسی در کارگران ماهری که جهانی سازی شغلشان را از آنها گرفته هم وجود دارد) که نسل جدید طرفداران «دموکراسی در محل کار» با آن به مبارزه برخواسته اند. اکنون بسیاری از نویسندگان کتابهای درسی آلترناتیو در زمینه مدریت، از زبان آنارشیست ها، اگر نه برای همان اهداف، وام می گیرند، مثلاً یک کتابچهی اداره کردن بدون مدیریت نام گرفته است و دیگری عنوان کنش و هستی: آنارشیسم برای مدریت بازرگانی دارد.
این به نظر اجتنابناپذیر است که مفاهیم آنارشیستی، در حوزههایی که تبلیغ گران آنارشیست هیچگاه تصورش راهم نمیکردند، پیوسته بازشناسی و بازآفرینی میشود، چون مردم در بسیاری از زمینههای فعالیت انسانی خود به دنبال آلترناتیوهایی به جای بیعدالتیها وسختی های دو نظام سرمایه داری بازار آزاد و سوسیالیست با مدیریت بروکراتیک میگردند. چهار اصل را میتوان در نظریهی آنارشیستی راجع به سازمان تشخیص داد: سازمان باید ۱.داوطلبانه ۲.کارکردی ۳.موقت و ۴.کوچک باشد.
داوطلبانه و کارکردی بودنشان دلایل روشنی دارد. اگر سازمانهایی ایجاد کنیم که عضویت در آن اجباری باشد، ویا آن سازمانها هدفمند نباشند، در راه آزادی فردی و مسئولیت پذیری گام برنداشته ایم. گروهها این گرایش را دارند که پس از اتمام وظیفهی خود کماکان به حیات خویش ادامه دهند . آنها باید کاملاً موقتی باشند زیرا ماندگاری یکی از آن عواملی است که هر سازمانی را به رکود وا میدارد ، بقای آن برای افرادی منافع شخصی خواهد داشت، و به جای ایفای نقش واقعی خود به خدمت منافع صاحب منصبان در میآید. سرانجام سازمانها باید کوچک باشند، زیرا در گروههای کوچک و رودر رو گرایش به سلسله مراتبی و بروکراتیزه شدن، که ذاتی همهی سازمانهاست ، کمتر مجال خودنمایی مییابد.
قرن بیستم شاهد و تجربه گرانواع گوناگونی از سوسیالیسم دولتی بود، و آموخت که اگر حاکمانی ستمگر پیدا شوند، می توانند، برای مدتی هم که شده عجیب و غریبترین حکومتها را به مردم تحمیل کنند، و نام آن را سوسیالیسم بگذارند. همان اندازه که سوسیالیسم غلط جلوه داده شده است، آنارشیسم از برداشت گسترده ای لطمه میخورد که گمان میکند این مکتب صورت دیگری از هزاره باوری است، باور به ظهور نهایی « بعد از انقلاب » دورهی شادی نهایی وقتی همه مشکلاتی که انسانیت را فراگرافته، برای همیشه، حل میشود.
تبلیغات آنارشیستی در قرن نوزدهم، همراه با دیگر انواع تبلیغات سوسیالیستی، غالباً چنین برداشتی را می رساند، اما من به ندرت دیدهام انارشیستهای قرن بیستم به چنین اعتقاد خامی اذعان کرده باشند. دربارهی تراژدی بزرگ اتحاد شوروی ، که بهشتی زمینی برای نسل های آینده را با زیر پا گذاشتن امروز وعده میداد، سالها پیش، در ۱۸۴۷، الکساندر هرزن، مردم گرای روس و دوست باکونین، چنین پیشبینی بود:
اگر هدف پیش رفت باشد، پس برای چه کسانی تلاش کنیم؟ این چه مَلِکی است که چون مردم رنج دیده به او نزدیک میشوند، به جای پاداش، عقب می کشد، و برای تسلی به انبوه خستگانی که بانگ برآوردند « ما که مقرر است بمیریم، به تو سلام میگوییم!» فقط پاسخ طعنه آمیز دارد که پس از مرگ همه چیز روی زمین زیبا خواهد شد. آیا واقعاً میخواهید انسانهای زندهی امروز را محکوم کنید صرفاً نقش ناگوار ستونهایی را بازی کنند که زمین رقص دیگران در آینده بر آن استوار میشود؟ یا بردگان پاروزن بیچارهای باشند که، در حالی که تا زانو توی گل فرو رفتهاند، قایق فرماندهی ای را که روی پرچم آن با کلمات معمولی نوشتهاند «پیشرفت آینده » با خود بکشند.
هدفی که بینهایت دور است اصلاً نباید هدف، که فریب، به حساب آورد. هدف باید خیلی نزدیکتر باشد -حداقل راجع به حقوق کارگر یا رضایت او از کاری که انجام میدهد، باشد. هر دورهی زمانی، هر نسل، هر زندگی ، تجربیات خود را دارد، ودر راه است که خواستهها و روشهای جدید به وجود میآیند.
سوسیالیسم در قرن بیستم آنچنان مرتبا وعدههای سر خرمن میداد، و این وعدهها آنچنان تحقق نایافته باقی میمانند، که، همانطور که هرزن سخت عقیده داشت، نسل های جدید می باید هدفهای فوری تر خودشان را پیش می بردند؛ آنارشیستها امید داشتند این هدفها حول مدل سازمان های اجتماعی ونه نظام حکومتی شکل بگیرند .
اما بدان سبب که معمولاً میگویند آنارشسم مناسب عرصهی جامعهی مدرن نیست، مفهوم فدرالیسم در هر کوششی که برای طرح ریزی نظریه آنارشیستی سازماندهی انجام میدهیم بسیاربا اهمیت است. دربارهی رویکردهای آنارشیستی به فدرالیسم در فصل نهم کامل بحث خواهیم کرد.
فصل چهارم ؛ در رقابت با ناسیونالیست و بنیاد گرایی
آنارشیست ها مدعی اند خودسازماندهی مردمی قادر است شکلهای جدیدی از سازمان اجتماعی به وجود آورد که، چنانکه کروپاتکین بیان کرده است و من پیشتر آن را نقل کردم، بتواند « آن وظایف اجتماعی را که دولت از طریق بروکراسی انجام می دهد» بر عهده بگیرد. با وجود این، اینها تنها موضوعاتی نیستند که آدمهای شکاک پیش میکشند تا آنارشیسم را به مثابهی ایدئولوژی ای ساده و ابتدایی که به جهان مدرن مرتبط نیست کنار بگذارند. آنها دلیل دیگری دارند، چون دولت-ملت های مدرن را میبینند و رقابت ها و دشمنی های شدیدی که بین آنها پیش میآید. یا، البته، نفرتهای مرگبار میان گروههای مختلف درون سرزمینی که کشوری واحد به حساب میآید، و ستیزهایی هولناک که بین پیروان ادیان مختلف رخ میدهد. آنها شاید، به خصوص، به میراث شوم امپریالیسم اروپا در سرزمین هایی توجه دارند که قدرتهای امپراتوری ساز تصاحب و مستعمره خویش کردهاند.
شاید هنوز مهم باشد به بریتانیایی ها، فرانسویها، بلژیکی ها، آلمانی ها، اسپانیایی ها، پرتغالی ها، ایتالیایی ها، هلندی ها، اتریشی ها، یونانی ها، ترک ها، روس ها، آمریکایی ها، و دیگران یادآوری کنیم حل ناشدنی ترین مناقشاتی که امروز در سراسر کره خاکی دیده میشود نتیجه مستقیم سیاستهای امپریالیستی حاکمان پیشین آنها، علاقه ی بی پایان آن حاکمان به تصرف دیگر بخشهای جهان، و کاربرد نفع طلبانهی شعار «تفرقه بینداز و حکومت کن » بوده است. مردم سراسر دنیا، امروزه، به سبب اعمال سازندهگان آن امپراتوری ها دچار مشکلات سختاند، و برخوردهای سر سختانه شرایط را بدتر میکند زیرا جنبش های ناسیونالیستی ، چنانکه آوی شلایم بیان کرده است، دارای گرایش هایی درونی به افراطگرایی و بیگانه ستیزی، خود بر حق بینی از یک سو واهریمنسازی از دشمن از سوی دیگر است. تاریخ را اغلب تحریف یا جعل میکنند ودر راه برنامهی سیاسی ناسیونالیستی به کار میگیرند.
دشوار است ببینیم چگونه آنارشیست ها، با مخالفت کامل با رقابتهای مذهبی و سیاستهای میهن پرستانه، و فراتر از محکوم کردن امپریالیسم، بتواند در این مناقشات درگیر شوند، مگر اینکه آرزو کنند که ای کاش این ها مربوط به گذشته بود. امتناع کردن ممکن است شیوهای مخاطره آمیز، گرچه لازم ، به نظر برسد، و همگی در اطراف جهان شاهد نمونههایی بودهایم وقتی متعصبان نگاه شرارتآمیز خود را متوجه آنها یی کردهاند که جرأت نشان داده و کوشیده اند تا با آدمهای «آن سو» صلح کنند. مارتین بوبر، کسی که نیم قرن پیش در شناخت و سنجش آنارشیسم کمکهای ارزنده ای کرده بود، سالها پیش در ۱۹۲۱، به همپالکیهای صهیونیستش هشدار داد که اگر یهودیان نخواهند در فلسطین با عربها و در جوار آنان زندگی کنند، ناچارند با احساس دشمنی و نفرت به آنان به حیات خویش ادامه دهند. ۴۴ سال پس از مرگ بوبر، سوگنامه نویسانش خاطر نشان میکنند طرفداری او از دو ملتگرایی سبب شد سخت کیشان او را « دشمن مردم » بخوانند و طرد کنند.
این واکنشهای قرن بیستمی را آنارشیست های قرن نوزدهمی پیشبینی نکرده بودند. بیان کلاسیک آنها در باره ی دین به مثابه پدیدهی اجتماعی از اثر بسیار منتشر شدهی روس میخائیل باکونین به نام خدا و دولت نشئت ی گرفت. باکونین در این اثر، که در ۱۸۷۱ نوشت، از این مسأله اظهار تأسف میکند که باور به خدا هنوز بین مردم دیده میشود، به ویژه به بیان او « در میان مردم مناطق روستایی که بسیار بیش از کارگران شهری رواج دارد» به گمان او این باور مندی به دین بسیار طبیعی بود زیرا همهی دولت ها ناآگاهی مردم را یکی از شرایط ضروری برای حفظ قدرت خود میدانستند و از آن سود می بردند؛ مردم در حالی که سختی کار پشتشان را خم کرده است و از هرگونه اوقات فراغت یا مراودهی روشنفکرانه بی نصیب اند، به دنبال مفری میگردند. باکونین ادعا میکرد سه راه برای گریز از بدبختی وجوددارد که دوتای آنها واهی و یکی واقعی است. دوتای اولی مشروب و کلیسااند، « عشرت طلبی جسم و کامجویی روح» ؛ « سومی انقلاب اجتماعی است». او اصرار دارد انقلاب اجتماعی بسیارنیرومند تر از همهی آموزه های کلامی آزاد اندیشانی خواهد بود که میخواهند آخرین باور هایی که بیش از آنچه عموما تصور میشد به هم مربوط اند.
باکونین آنگاه به طبقات قدرتمند و مسلط جامعه اشاره میکند که آنقدر نگرش دنیایی دارند که بعید است خودشان آدمهایی معتقد باشند، اما باید حداقل ظاهر را حفظ کنند، زیرا اعتقاد سادهی مردم عامل مفیدی برای زیر سلطه نگاه داشتن آنان است. در آخر، در این بیان بهخصوص از دیدگاههایش، باکونین به آن دسته از تبلیغ گران دینی اشاره میکند که وقتی شما دربارهی عقیدهی جزمی آنان درباب معجزات، زایش عذرایی، ویا رستاخیز عیسی مسیح توضیح می خواهید، با نخوت پاسخ می دهند آنها را باید به صورت اسطورههایی زیبا و نه حقیقت محض تعبیر کرد، و اینکه ما برای پرسش های ملال آور خویش باید متاسف باشیم و نه آنها برای تبلیغ افسانه به جای حقیقت.
عقاید باکونین در باره ی این موضوع بسیار شبیه عقاید رقیبش کارل مارکس بود که دین را در یکی از معروفترین عبارت هایش « افیون توده ها » توصیف کرده بود. نویسندگان تاریخ اندیشه لیبرالیسم، سوسیالیسم، کمونیسم ، وآنارشیسم را همگی محصول دوره ی روشنگری و نتیجهی عصر خرد دسته بندی می کنند، زمانهی غلیان عقاید و آراء و شهامت پرسشگری، از انقلاب انگلستان در دههی ۱۶۴۰ تا انقلابهای فرانسه و آمریکا در دهههای ۱۷۷۰ و ۱۷۸۰.
ساده بگوییم، یکی از نتایج عصر روشنگری که آهسته و با اکراه پذیرفته شد مدارای دینی بود. شاید ما فراموش کردیم که انگلستان کلیسایی حکومتی دارد که به سبب دعوای هنری هشتم با پاپ بر سر یکی از طلاق هایش پایه گذاری شد. این دعوا قربانیانی گرفت، همانطور که تاریخ طولانی سرکوب مخالفان به یادمان میآورد، و همانگونه که نبرد برای آزادی مذهبی کماکان ادامه دارد. تازه سال ۱۸۵۸ بود که عدم صلاحیت حقوقی یهودیان لغو شد و تا سال ۱۸۷۱ کسانی که موافق ۳۹ مواد قانونی کلیسای انگلستان نبودند اجاره ورود به دانشگاههای قدیمی را نداشتند. کلیسای انگلستان شاید با مردم انگلستان بی ارتباط باشد، اما یادآور واقعیت سیاسی و اجتماعی مهمی است. یکی از نتایج عصر روشنگری این بود که نویسندگان قانون اساسی بسیاری از کشورها از تاریخ و جنگهای مذهبی درس گرفتند وبر جدایی کامل اعمال مذهبی از زندگی عمومی تأکید کردند. دین امری خصوصی تلاقی شد.
این دربارهی بنیان گذاران ایالات متحدهی آمریکا هم صدق میکند که اجدادشان از آزار مذهبی در اروپا گریخته بودند؛ دربارهی جمهوری فرانسه، ودر نتیجه همهی کشورهایی که با تلفات سنگین خود را امپریالیسم فرانسه، آزاد کردند، هم درست است. ودر باره ی بسیاری از جمهوری هایی که به همین صورت در نتیجه زوال امپریالیسم در قرن بیستم برپا شدند هم صدق میکند. بعضی نمونههای مهم آن جمهوریهای هند، ترکیه، مصر و الجزایرند.
اکنون در سراسر جهان، دولت های سکولار در خطرند. رژیم های سیاسی سکولار در شمال آفریقا و در خاورمیانه با جنبشهای مبارز دینی مواجهاند، و خطر بنیاد گرایی رو به رشدی قانون اساسی ایالات متحده را تهدید میکند. اینها را نه باکونین، نه مارکس، و نه هیچ یک از متفکران سیاسی قرن نوزدهم، از الکسیس دو تو کویل گرفته تا جان استیوارت میل، پیشبینی نکرده بودند.
تغییر پیشبینی نشده و ناخواسته در فضای مذهبی که ما آن را بنیادگرایی مینامیم از گرایشی در جنبش احیای مذهبی در ایالات متحدهی پس از جنگ اول جهانی برخاسته است که بر این باور پای می فشارد که حقیقت محض دربارهی هرچیز در کتاب مقدس آمده است. کاربرد این اصطلاح برای توصیف گرایش هایی در دینهای یهود، مسیحی، هندو، سیک، شینتو، که از دید ناظر خارجی ویژگیهای مشابه هم دارند، صدق میکند. آنها نه تنها تهدیدی برای مفهوم به سختی به دست آمدهی حکومت سکولار به حساب میآیند -چیزی که به آنارشیست ها مهم نمیپندارد، بلکه آزادی شهروندی را هم که با دشواری حاصل آمده ، به خطر میاندازد. نیکلاس والتر، تبلیغ گر آنارشیست سکولار، مصرانه میخواهد که این تهدید را جدی بگیریم ، و تأکید میکند که بنیادگرایان مسیحی می کوشند مطالعهی نظریه تکامل، اجرای سقط جنین، و جلوگیری از بارداری را در غرب و جهان سوم مانع شوند. بنیادگرایان یهودی می کوشیدند همه -فلسطین را ضمیمهی اسرائیل کنند و هالوخا-قانون سنت یهودیت- را تحمیل کنند. بنیادگرایان همهی آیینها از ترور و قتل در سراسر جهان به منظور ممانعت از آزادی و بحث راجع به موضوعاتی از این دست استفاده میکنند.
سرکوب مذهبی دولتی هیچگاه موفق نخواهد بود. اتحاد شوروی شاهد ۷۰ سال دشمنی حکومتی، گاه خشونت آمیز و گاهی ملایم ، با مذهب بود . زمانی که آن رژیم فروپاشید، مذهب ارتودوکس اشاعهی مجدد یافت و مبلغان مسیحی پروتستان محل تبیغ ایدهآلی برای خود پیدا کردند. مالیس روثون اشاره میکند که در قسمت آسیای میانهی شوروی نخبگان محلی که به سنتهای اسلام پایبند بودند وبین ارزشهای اسلامی و اجتماعی قرابتی قائل میشدند، همانگونه که با جدیت ارقام مربوط به تولید پنبه را سرهم میکردند، از اقدامها ی ضد مذهبی دوری می جستند. آنها ( در گزارش خود به متعصبان انجمن آتئیسم علمی)، جمع شدن پیرمردان برای قرائت قرآن را گردهمآیی کهنه سربازان جنگ بزرگ میهنی توصیف میکردند .
در ترکیه، کمال اتاتورک، که دیدگاه هایی مشابه باکونین دربارهی مذهب داشت ۷ به سیاستی مستبدانه، آنچه که اسلامزدایی مینامیم، دست زد. جانشینان امروز او حتی از ایجاد دموکراسی ظاهری هم منع میشوند، دقیقاً به این علت که خطر بازگشت مذهب وجوددارد. در مقطع زمانی دیگری، حکومت مذهبی که هیچکس پیشبینی اش را نمیکرد جانشین حکومت شاه ایران شدکه غربگرایی سر سخت به حساب میآمد. نخبگان رقیب سکولار و مذهبی مصر و الجزایر را به دو بخش مختلف تقسیمم کرده اند. در ایلات متحده، قدرتمند ترین گروه اعمال نفوذ متعلق به ائتلاف مسیحیان است که نفوذشان در حزب جمهوری خواه بیشتر و بیشتر میشود. این گروه مسئولیت قتل آخرین پزشکی را که در جنوب آمریکا عمل سقط جنین انجام میداد، نمیپذیرد.
این برای آنارشیستهای سکولار، که گمان میکردند دعواهای مذهبی متعلق به گذشته بوده، نا منتظره و مأیوس کننده است که در حالی که می کوشند به موضوعاتی بپردازند که متحد کننده باشد و نه تفرقهانگیز، اکنون باید با چنین موضوعاتی که مؤید اختلافات است رویارویی کنند. میتوانند رویکردی را اتخاذ کنند که رودلف راکر، تبلیغ گر آنارشیست، یک قرن پیش در میان جمعیت یهودی محله ی وایت چپل در شرق لندن در پیش گرفته بود. بعضی از هم پیمانان سکولار تبلیغات تحریک کنندهی خویش را صبحهای سبت بیرون کنیسه ای در بریک لین انجام میدادند. از راکر راجع به این تظاهرات پرسیدند، و او پاسخ داد که این محل میتواند برای معتقدان عبادتگاه باشد و برای بی اعتقادها مکان گردهمآیی سیاسی رادیکال. اما صحنه تغییر کرده است . زیرا در جایی که شاهد آمدو شد بسیاری از مذهب ها بوده است، مثلاً زمانی کلیسای هیوگنات بوده ، زمانی محل گردهمآیی مخالفان، و زمانی کنیسه بوده، امروز مسجدی قرار دارد. آنها که اکنون عبادت کنندگانی را که به این محل میآیند اذیت میکنند و آزار میدهند، نه سکولار های بنگلادشی، بلکه نژاد پرستان انگلیسی اند که با سرسختی و تهدید دردسر میسازند و رعب و وحشت ایجاد میکنند.
مثلاً ، حزب بهاریتیا جاناتا ( حزب مردم هند که اختصارا بی جی پی نامیده میشود) خشونت فرقهای را در بخشهای پنجاب گسترش داده است، جایی که، قبلاً، اقلیتهای گوناگون در سازگاری با یکدیگر زندگی میکردند؛ گفته میشود که این معضل نه بنیاد گرای که ناسیونالیسم قومی است. این مسأله در دیگر بخشهای جهان نیز دیده میشود، و در این موارد، که بسیاری از مناطق جهان اسلام را شامل میشود، علت اصلی امپریالیسم غرب است که فرهنگهای محلی را تحقیر کرده و کوچک شمرده است.
بازشناسی دشوار ادوارد سعید واقعیات مهمی را در برمی گیرید :
ترس و وحشتی که تصاویر بسیار بزرگ «تروریسم» و «بنیاد گرایی » ایجاد کرده است- و آنها را باید نگارههایی از تصویری بینالمللی و فراملیتی نامید که از اهریمنان خارجی ساختهاند -تبعیت افراد را از هنجارهای غالب زمانه تسریع میکند. این مسأله همان قدر در جوامع پسااستعماری درست است که عموما درغرب و بهخصوص در ایالات متحده صدق میکند. بنابراین، برای رویارویی با نابهنجاری و افراطگرایی جای گرفته در تروریسم و بنیاد گرایی -مقال من تنها نقیضه ای ناچیز است -باید از میانهروی، خردمندی، و اهمیت به کارگیری آنچه کما بیش ویژگی های (قومی ، محلی، یا وطن دوستانهی ) غربی نامیده میشود پشتیبانی کرد. نکتهی طنز آمیز اینجاست که سوای برخورداری فرهنگ غرب از اطمینان به خود و احساس «بهنجاری» تام که ما به برتری و درستی آن ربط میدهیم، این وضعیت ما را در حالتی سرشار از خشم و در موضعی تدافعی و حق به جانب قرار میدهد که درآن «دیگران» دشمنانی به حساب میآیند که درصددند تمدن مارا از میان بردارند و شیوهی زندگی ما را نابود کنند.
ادوارد دابیلو سعید، فرهنگ و امپریالیسم
(لندن:چاتو اند ویندس،۱۹۹۳)
کشورهای خاورمیانه و خاور نزدیک قرنهای بسیاری این یا آن امپریالیسم بوده اند، فرهنگهایشان مایهی استهزاء قرار گرفته و کوچک شمرده شده است، وحتی مرزهایشان را خطوطی معین کرده است که دولت ها و جریان های غربی روی نقشه ترسیم کردهاند. امروز نیز برطبق منابع نفتی یا بازارهای بالقوهای که دارند ارزش گذاری می شود، در حالی که انباشته از سلاحهایی اند که از رشوههای پرداخت شده در زمان جنگ سرد برجای مانده است. حکمرانان خاورمیانه مذهب غرب سکولار را که همانا مصرف چشمگیر است مشتاقانه برگزیدند، اما به اکثریت فقیر اتباع خود چیزی جز امیدهای بی حاصل عرضه نکردند.
موضوع مهم دیگر را فاطمه مرنیسی، نویسنده و پژوهشگر مراکشی، مطرح کرد، زمانی که از او خواستند پیش گفتاری برترجمه انگلیسی کتاب خود به نام زن و اسلام بنویسد.
وقتی نوشتن این کتاب را تمام کردم، به نتیجهای رسیدم: اگر حقوق زنان برای برخی مردان مسلمان مدرن مشکلی به حساب میآید، نه به علت قرآن است، نه دستورات پیامبر، و نه سنت اسلامی ، بلکه صرفابه این علت است که این حقوق با منافع نخبگان مرد در تضاد قرار میگیرد. این گروه نخبگان میکوشند مارا متقاعد سازند که دیدگاه خودخواهانه، بسیار ذهنگرایانه، و میان مایهی فرهنگ و جامعه مبنایی مقدس دارد.
انارشستها همانند دیگر گروههای چپ گرای اوایل قرن نوزدهم و اواخر قرن بیستم، جداییهای مذهبی و سرزمینی را دلمشغولیهایی نامربوط میدانست که در جامعهی انسانی رشد کرده بود. تنها پیامی که توانستند بدهند امید بود به اینکه تعصبات زمانی رنگ می بازند که رهبران دریابند دنباله رو ندارند ، وقتی مردم موضوعاتی جالبتر و لذت بخشتر، یا حداقل کمتر خطرناک، برای گفتگو با همسایگانشان پیدا میکنند.
فصل پنجم؛ جلوگیری از نابهنجاری و آزاد سازی کار
از زمان سقوط باستیل در ۱۷۸۹ ، که درواقع منجر با آزادی هفت زندانی شد ، تا مرگ استالین که به تدریج میلیونها نفررا آزاد ساخت، آنارشیست ها با تجربه ی شخصی خویش آثار چشمگیری درباره ی عیب های نظام جزایی را منتشر کردند. اولین کتاب کروپاتکین روایت تجربههای او در زندانهای روسیه و فرانسه بود (۱۸۸۷) بود و اولین اثر الکساندر برکمن خاطرات زندان یک آنارشیست نام داشت.
این کروپاتکین بود که برای اولین بار از عبارت « زندان ها دانشگاه جرم و جنایتاند » استفاده کرد، و اظهار نظر او درست است به این علت که اولین زندان هر مجرمی، همانند سایر هم سلولی هایش، تضمینی است بر اینکه او در زندان تعداد بیشتری از شیوههای بزهکاری را میآموزد که از دله دزدیای که او به سبب آن زندانی شده پیشرفتهتر است. کروپاتکین در ۱۸۸۶ میگفت که جامعهای که حول همکاری، ونه رقابت، بنا شده باشد، به همین علت، از اقدامها خلاف اجتماع کمتر زیان میبیند. او معتقد بود که :
خلق های بدون سازمان سیاسی، و بنابراین کمتر تباه شده، کاملاً درک کردهاند که انسانی که « مجرم » نا میده میشود صرفاً آدم بداقبالی است ؛ و اینکه چاره، تازیانه زدن به او، به زنجیر کشیدن، یا کشتن او در سکوی اعدام یا درون زندان نیست، بلکه یاری رساندن به او با مراقبتی برادرانه، رفتاری برپایهی برابری، ایجاد شور زندگی در میان انسانهای شرافتمند است.
شاید بتوان ادعا کرد که بهترین خدمتی که دولت های بریتایا و آمریکا در دو جنگ جهانی قرن بیستم به اصلاحات جزایی کردند زندانی کردن مخالفان جنگ بود. معترضان زندانی، گذشته از مصائبی که بر سر آنها در جنگ اول جهانی آمد، چندین ویژگی مهم داشتند. آنها افراد تحصیل کرده بودند و با تیز بینی محیط اطراف خود و دیگر زندانی ها را زیر نظر میگرفتند. آنها همچنین در برابر زندانی کنندگانشان اخلاقاً احساس برتری میکردند، تحقیری را که تحمل میکردند و زندانی میشدند، نه نتیجهی شرایط ، بلکه نتیجهی خواست خود در جایگاه آدمهای شریف میدیدند.
این مشاهدات آنچه را که تعدادی انگشت شمار از اصلاح گران قرن نوزدهم وپشتر تشخیص داده و تبلیغ کرده بودند یاد آور میشد: که بسیاری از هم سلولی هایشان، که دوران محکومیت زندان را به سبب جرم های چون دزدی و خشونت های ناچیز، فروش مواد مخدر، یا بد مستی می گذراندند، به علت پیشینه ای که داشتند بیاختیار به جرم و جنایت و حبس کشیده میشدند. بسیاری از ما ، با دانستن هزینهای که نگهداری افراد در زندان به شهروندان جامعه تحمیل می کند، و با درک این موضوع که این هزینهها بسیار بیشتر از درآمدهای ماست، چه بسا آرزو میکنیم ای کاش به هشدار اصلاح طلبان نظام جزایی، که می کوشیدند توجه مارا به مسائل جاری زندان جلب کنند، اعتنا کرده بودیم. مثلاً ، اغلب زندانیان کودک پرورشگاهی، دچار بی ثباتی ذهنی، یا در تحصیلات ناموفق بودهاند. آنها همچنین عمدتا از جنس مذکرند.
شناخت این عوامل در اواخر قرن نوزدهم منجر به برقراری مجازات تعلیقی به جای زندان هم در بریتانیا و هم در آمریکا شد و در آن مأموری عهده دار وظیفهی دوست شدن و مشاوره دادن به مجرم میشد، و به او کمک میکرد به کار و زندگی خانوادگی طبیعی بازگردد. در طول قرن بیستم، شاهد انسانی شدن آهسته نظام جزایی بودیم، تا آنجا که ممکن بود ، اصلاح گرانی که خود زندانی و شاهد اوضاع در سالهای جنگ بودند، الهام بخش این کار شدند، با وجود آنکه مسئولان نهاد های جزایی اغلب مخالفت نشان می دادند.
پزشکان با تخصص های گوناگون درمانی، هر از گاهی، به کمک مدیران زندان ها، به نظام جزایی دسترسی می یافتند و به نتایج مهمی میرسیدند. آنها به کارکنان زندان اصرار میکردند در صورتی که کار آنان بیشتر درمانگری باشد تا زندان بانی، جایگاه و رضایتشان از کار افزایش مییابد. بسیاری از آنارشیست ها شک داشتند این کوشش ها بتواند نظام جزایی را متمدنتر کند و البته ، رسانههای عمومی نیز چنین تفکری داشتند و مرتبا زندان های آزاد را اردوی تعطیلاتی می نامیدند ( و نشان میدادند که از هر دوی اینها بی اطلاعاند ) . در دهههای پس از جنگ دوم جهانی، در بسیاری از کشور ها تعداد زندانیان منظما کاهش یافت (استثناء های برجسته اتحاد شوروی و کشورهایی بودند که دولت هایشان زیر نفوذ شوروی قرار داشت). دیوید کی لی توضیح میداد:
هلند میزان مطلوبی برجای گذاشت و تعداد ۹۰ زنداانی در هر ۱۰۰ هزار نفر را به عدد استثنایی ۱۷ در هر ۱۰۰ هزارنفر در سال ۱۹۷۵ رسید.عامل کاهش تعداد زندانیان آن چیزی بود که جرم شناس هلندی ویلم دی هان زمانی « سیاست وجدان آزرده » نامیده بود.
اما از ۱۹۷۰ به بعد، سیاست وجدان آزرده جای خود را به رویکردی متضاد داد که جرم شناس دیگری به نام اندرو روترفورد آن را «سیاست وجدان آسوده در برابر زندانی» توصیف میکرد .
آمار جنایی را به سختی میتوان تفسیر کرد، زیرا آنها تنها نمایانگر تعداد بازداشت ها در حوزهای از جرایم اند که انتظار میرود هر نیروی پلیسی کند. اما آمار جزایی همیشه در دسترس است و قصه ی پرغصه ای را حکایت می کتد. دیوید کی لی در ۱۹۹۸ گزارش داد:
برای جا دادن یک و میلیون آمریکایی که اکنون زندانی اند، فقط بین سال های ۱۹۹۰ و ۱۹۹۵ ، ۱۶۸ زندان ایالتی جدید و ۴۵ زندان فدرال ساخته شد، اما اینها هنوز برای جا دادن تعداد بسیار زندانیان جدید ناکافی بود... ایالات متحده تا کنون بسیاری از شهروندانش-به خصوص شهروندان سیاه و اسپانیایی زبان – را آنچنان در معرض پیامد های رفتار وحشیانهی زندان ها قرار داده است که گویی آنچه از آن میترسیدیم دارد اتفاق میافتد. هرچه تعداد آمریکایی هایی که نظام دادگستری جنایی با آنها به خشونت رفتار میکند بیشتر شود، تعداد کسانی بیشتر میشود که با رفتار خود چنین برخوردهایی را اقتضا و توجیه میکنند.
تا سال ۲۰۰۰، زندان های آمریکا تعداد دومیلیون زندانی را در خود جا داده بود . جامعه شناسی به نام دیوید داونز در کنفرانسی راجع به جرم در دانشگاه نیویورک خاطر نشان کرد که هرگز هیچ کشور دیگری در تاریخ چنین نسبت بزرگی از شهروندانش را به زندان نیانداخته است. نظام قضایی همچنین اعلام میدارد که از هر چهار مرد آمریکایی آفریقایی تبار یکی احتمال دارد در طول عمر خویش به زندان بیافتد، در صورتی که برای مردان سفید پوست این احتمال یک در بیست و سه است. از پروفسور داونز پرسیدند آیا نمونه ی آمریکا بر اروپا اثر میگذارد. پاسخ او این بود « مولفه های افزایش و شتاب زندان ها در اروپا اکنون هم وجود دارد» پاسخ او درست بود ، و بریتانیا در نسبت زندانی ها به جمعیت شهروندان در اروپا پیشتاز است. سیاستمداران و دولت های متبوعشان با به رویکردهای الترناتیو، که هم آنارشیست ها و هم اصلاح گران نظام جزایی درباره ی آن نظر مشترکی دارند، بیاعتنا بودهاند. این امر باعث نشده اصلاح گران دیدگاهها یشان را تغییر دهند، بلکه آنها صرفاً تغییری احتمالی در نگرش عمومی را انتظار میکشند.
تنها در یک حوزه از قانون شکنی و اجرای قانون است که در آن سیاست مجازات زدایی طرفدار پیدا میکند، و خواهان کاهش تعداد زندانیان میشود و آن به زندانی کردن مصرف کنندگان و فروشندگان مواد مخدر مربوط میشود . همه موافقند که این سیاست ناکامی عظیمی بوده است که، چنانکه دیوید کی لی میگوید، «زیان هایی به بار آورده که بسیار بد تر از آنها یی است که قرار بوده ریشهکن کند .» این مسأله کنایه آمیز دیگری دارد؛ بسیاری از مصرف کنندگان موادمخدر به این مواد درون زندان آسانتر دسترسی دارند تا خارج از زندان . اینجا چه خوب است نظرات آنارشیستی به نام اریکومالاتستا را ذکر کنیم که به سال ۱۹۲۲ بر می گردد، سالها پیش از زمانی که والدین یا پدربزگان ما ممکن بود تصور کنند ما با مشکل مواد مخدر مواجه شویم.
این اشتباه قدیمی قانون گذاران است، با وجود اینکه تجربه همواره نشان داده که قوانین، هرچقدر هم که سخت باشند، نتوانسته اند رذیلت ها را سرکوب کنند و یا بزهکاری را مانع شوند. هرچه مصرف کنندگان و قاچاقچیان کوکائین سخت تر مجازات شوند، جاذبهی این میوه ی ممنوعه و گرایش خطر پذیری مصرفکنندگان بیشتر میشود، و سودی که سوداگران حریص آن میبرند بیشتر خواهد شد.
بنابراین چشم امید داشتن به قانون بیهوده خواهدبود. باید راه حل دیگری پیشنهاد کنیم . محدودیت فروش و استفاده ی کوکائین را آزاد کنیم، و دکه هایی برای فروش آن به قیمت تمام شده یا حتی کمتر از آن بازکنیم. و آن گاه کارزار تبلبیغاتی راه بیاندازیم تا به مردم توضیح دهیم، و بگذاریم خودشان از زیان های کوکائین آگاهی یابند؛ هیچکس به مقابله با این تبلیغات برنخواهد خواست، زیرا هیچکس نخواهد توانست از مصییبت های معتادان بهره برداری کند.
مطمئناً مصرف زیانبار کوکائین کاملاً از میان نخواهد رفت، زیرا عوامل اجتماعی که موجب میشود آن آدمهای بدبخت به مصرف مواد مخدر تشویق شوند همچنان وجود خواهد داشت. اما در هر صورت، زیان کاهش می یابد، چون کسی از فروش آن سودی نمی برد، و کسی نیز دنبال سوداگران آن نمیرود. وبدین سبب پیشنهاد ما یا با بی توجهی روبرو خواهد شد یا آن را اجرا نشدنی و نا معقول خواهند دانست. با وجود این، آدمهای هوشمند و بیطرف ممکن است به خود بگویند: حالا که معلوم شده قوانین جزایی ناکارا هستند، آیا خوب نیست، برای تجربه هم که شده، روش آنارشستی را آزمایش کنیم ؟
اریکومالاتستا در اومانیته نوا،۲ سپتامبر ۱۹۲۰
بازچاپ در وی، ریچاردز(ویراستار)، اریکومالاتستا، زندگی و اندیشهها
(لندن ، فریدم پرس،۱۹۶۵)
در دو شهر اروپا ، زوریخ و آمستردام، مقامات محلی شجاعانه تلاش کردند چنین سیاستی را عملی کنند، ودر بریتانیا، در آغاز قرن بیست و یکم، حداقل دو رئیس شهربانی دیدگاه مشابه بیان کردند، که گرچه از آن استقبال شد اما حمایت عملی صورت نگرفت.
سیاست مداران حزب های عمده ی بریتانیا به سبب سخنانشان دربارهی واردکردن «شوک کوتاه و سریع» به مجرمان یا فرستادن آنها به «اردوهای آموزشی » ، و محدود کردن کارهای مربوط به مجازات تعلیقی که مجرمان آزاد شده را بیرون از زندان نگاه میداشت بسیار تشویق شدند. حتی زبان مقطّع و تک بخشی این برنامهها نشان میدهد که مقصود حل مشکل جرم نبوده بلکه قانع کردن تیترنویس های رسانههای عمومی، تعیین کنندگان واقعی سیاستهای کیفری، بوده است. در ایالات متحده ، موفقیت حزب جمهوری خواه را به این امر مربوط میدانند که این حزب توانسته موضع مخالفان خود را « ملایمت با جنایت» تصویر کند.
در این حال ، خودکشی میان زندانیان جوانی که به سبب جرم هایی زندانی شدند که برای جامعه بیشتر دردسر بودند تا تهدید افزایش یافته است. علاوه بر آن، این امر کاملاً آشکار است که زندان موفق نشده میزان جنایت را کاهش دهد. چنانچه لرد وادینگتون، وزیر کشور مارگارت تاچر، گفته است « زندان روش پرهزینه ای است که آدمهای ناجور را بدتر میکند.» حتی سیاست مداران دیگر به سیاست هایی که خود اعمال میکنند اعتقادی ندارند. این امر وقتی خود به آمار نگاه میکنید دیگر خیلی تعجب برانگیز نیست. درسال ۲۰۰۳ اعلام شد ۸۴ درصد جوانانی که محکومیت زندانشان تمام و آزاد شده بودند به سرعت دوباره مرتکب جرم شدند. آمار ایالات متحده از این هم فراتر میرود.
اما مسائلی که آنارشیست ها، در کنار دیگر اصلاح گران نظام جزایی مطرح میکنند، از بین نمیرود. تلقی جامعه، که رسانههای عمومی آن را هدایت میکنند، این مسائل را حل ناشدنی تر میسازد.
مسألهی مهم دیگر، که خیلی زود در تاریخ آنارشیسم مطرح شد، مربوط به کاربرد آنارشیسم در دنیای کار بود، به ویژه به این علت که پیشاهنگان آنارشیسم با جنبش در حال ظهور اتحادیه های کارگری در پیوند بودند. آنها با هدفهای رادیکالی که در حوزهی اتحادیه ها بیان میکردند شناخته می شدند، و آنارکوسندیکالیسم را (کلمه ی فرانسوی به معنی اتحادیه است) تبلیغ میکردند که هر مبارزهای را در کاخانههای محلی قدمی در راه اعتصاب سراسری به حساب میآورد، و آن زمان است که سقوط سرمایه داری منجر به زمامداری کارگران خواهد شد.
در فرانسه، کنفدراسیون سراسری کارگری (CGT) . در اسپانیا کنفدراسیون ملی کارگران (CNT) به جنبش هایی عظیم و گسترده تبدیل شدند، چنانکه، در دوره ای، کارگران صنعتی جهان (iww) در ایالت متحده جنبشی عظیم و گسترده شد. البته، دعواهای درونی در اتحادیه های سندیکالیست رخ داد، بین آن دسته از که مایل بودند مبارزه کنند و در مسايل کوچک محلی پیروزی های کوچک بدست آورند، و مبارزانی که امیدواربودند هر مناقشه ی کوچکی را به مبارزه نهایی برای بدست گرفتن وسایل تولید بدل کنند و به این طریق از «سلب مالکیت کنندگان سلب مالکیت کنند» ، و به تولید تحت کنترل کارگران ادامه دهند.
اما کمرنگ شدن هدف آزادسازی کار به شکاف موجود بین اصلاح طلبان و انقلابی ها در سازمان های کارگری ربط چندانی ندارد. این امر بیشتر به سلاح جدیدی مربوط است که کارفرمایان در دست دارند و در برابر خواستههای کارگران به کار میگیرند: « شرایط ما را به پذیرید و گرنه ما فعالیتمان و شغلهای شما را به آسیای جنوب شرقی میبریم، جایی که کارگران از کارکردن با شرایط ما راضی خواهند بود .» مالکان سرمایه در جهان ثروتمند باقی میمانند، اما فراهم کنندگان نیروی کار در کشور های در حال توسعه قرار دارند، و اگر آنها خواستار سهم بیشتری از محصول کار خویش باشند، کارفرمایان به سادگی به کشور دیگری با کارگران ارزانتر نقل مکان میکنند.
در این بین ، جهان ثروتمند نیروی کاری پنهان در خود دارد. کار کشاورزی شامل چیدن و بسته بندی میوه و سبزی ها را صاحبان باندهای تبهکاری با استفاده از گروههایی از جمله مهاجران غیرقانونی، کارگران و کارمندان اروپای شرقی که در کشورهای خود حقوقی دریافت نمی کنند، دانشجویان، و کارگران فصلی در دست دارند. دیگر افراد طبقه ی فرودست به خدمات اطلاعاتی تلفنی و اینترنتی مشغول اند، و در مراکز تماس، از شهرستانهای بریتانیا تا بنگاور در هند، کار میکنند.
یک قرن پیش ، «سندیکالیسم جدید» در بریتانیا و IWW در آمریکا شروع به معرفی و سازماندهی کارگران غیر ماهری کردند که در حاشیه اقتصاد رسمی قرار داشتند، و در این کار موفق شدند. در همان زمان، کروپاتکین آنارشیست برای مخاطبانی در بریتانیا سخنرانی میکرد که می پنداشتند بریتانیا کارگاه جهان است، و اینکه همهی جهان بیش از هر زمان به پارچه های لنکاشر ، زغال سنگ نیوکاسل ، و کشتیهای کلید وابسته است. در ۱۸۹۹، زمانی که او مزرعه، کارخانه و کارگاه را نوشت، یکی از هدف هایش نشان دادن این بود که در حالی که سیاستمداران و اقتصاددانان از کارخانه های بزرگ صحبت میکنند، بخشهای بزرگ تولید صنعتی درواقع بر عهده ی کارگاههای کوچک و کسب کارهای کوچک محلی است. برق و حمل و نقل پیشرفته تولید را نا متمرکز ساخته است ، و کروپاتکین تأکید داشت که این امر نه تنها محل کار که انتخاب اش را نیز برای افراد آزاد ساخته است. حالا کار فکری و کار یدی توأم شده است، چیزی که ایدهآل صنعتی او بود.
آنارشیست ها به ندرت در محیط بیارزش شغلهای استخدامی در صنایع رسمی و دیوان سالاری دیده میشوند. آنها تمایل دارند تا جایی در اقتصاد غیر رسمی یا کوچک بیابند. این امر تعجبآور نیست، زیرا روان شناسان صنعتی غالباً میگویند رضایت شغلی مستقیماً به «میزان استقلالی » بستگی دارد که آن شغل از آن برخوردار است، این یعنی مقدار کار روزانه یا هفتگی که کارگران در آن آزادند خود تصمیم گیری کنند. در این دنیا پساصنعتی کار، تنها بررسی جدی کسب و کار های کوچک نشان میدهد که کارگر نه قهرمانی از نوع طرفدار تاچر، بلکه شورش گری خلاق است که میخواهد نه کارفرما باشد نه کارگر. پل تامسون میگوید:
نتیجه این شد که به جای اینکه گونهای با اراده ، مثل قهرمانان ساموئل اسمایلز یکصد سال بعد، به وجود بیایند، بسیاری از کاسب های خرده پا تقریباً دیگر وجود ندارند. آنها از کل نظام اخلاقی سرمایه داری مدرن متنفرند، و بهخصوص از اینکه به استخدام دیگران درآیند نفرت دارند؛ در عوض، آنها ترجیح میدهند با ارائهی « خدمت» و «خوب انجام دادن کار» احساس رضایت کنند. بسیار خوششانساند که فعلاً کاری دارند . به علاوه، برای انقلاب صنعتی بعدی مبنایی قرار ندادهایم، زیرا کارفرمایان خواستار گسترش دادن نیستند؛ به این معنی که اینکه آنها میخواهند افراد را استخدام کنند و افراد روابط شخصی با هم برقرار نسازند، آنها دوست دارند تعداد کمتری کارگر استخدام کنند.
یافته های نظیر این آن چیزی نیست که آنارکوسندیکالیست ها انتظار داشتند؛ آنها پیشبینی میکردند کارگران پیروزمندانه کار خانهها را تصاحب کنند، با این وجود، آرمانهای انارشیست ها به رویای تعداد زیادی ازشهروندانی نزدیک است که خود را اسیر نظام استخدامی احساس میکنند.
کل نظام اموزشی او
فریبکارى است، نمایش خیمه شب بازى است که در آن مربى ریسمان ها را در دست دارد، و
محصل نمی داند چگونه آنها به حرکت در می آیند.
کالین وارد متولد ۱۹۲۴ در شهر وانستید واقع در استان اسکس بریتانیاست. او بین سالهای۱۹۴۷ تا ۱۹۶۰، سردبیری روزنامهی آنارشیستی فریدم را به عهده داشت. در ۱۹۶۱، ماهنامهای آنارشیستی با نام آنارشی پایه گذاری کرد و تا سال ۱۹۷۰ سردبیر آن مجله بود.
کالین وارد زمانی که در ارتش بریتانیا در زمان جنگ جهانی دوم خدمت میکرد به آنارشیسم روی آورد. او که مشترک نشریهی آنارشیستی گزارش جنگ بود، در ۱۹۴۵، از محل خدمت خود به لندن فراخوانده شد تا در دادگاه سردبیران این نشریه شهادت دهد؛ آنها متهم بودند با چاپ مقالهای سربازان را به ترک انجام وظیفه تشویق کردهاند. کالین وارد به شدت علیه این اتهام صحبت کرد، گرچه، سرانجام، نویسندگان به حبس محکوم شدند.
او، در سالهای دهه ی ۱۹۵۰، با جدیت به فعالیتهای آنارشیستی پرداخت. در۱۹۷۱، به مقام کارشناس آموزشی انجمن برنامهریزی های شهری -استانی بریتانیا برگزیده شد. کالین وارد آثار بسیاری در حوزه ی آموزشی ، معماری ، و برنامهریزی شهری تألیف کرده است . مهمترین اثر او به نام کودکان در شهر(۱۹۷۸) در باره ی کپدکان خیابانی است. از دیگر آثار او میتوان به آنارشی در عمل (۱۹۷۳) ومسکن رویکردی آنارشیستی (۱۹۷۶) اشاره کرد.
عقاید آنارشیستی کالین وارد مبنی بر این نظریه است: تمامی اشکال سازمانهای اجتماعی سلطه جو وقدرت گرا باید از میان بروند و جای آنها را سازمانهایی خودگردان و غیرسلسله مراتبی بگیرند. در ۲۰۰۱، دانشگاه انجلیا راسکین به آقای وارد نشان دکترای افتخاری اعطا کرد.
م.ر.ع
پیش گفتار نویسنده
آنارشیسم ایدئولوژیای سیاسی و اجتماعی است که با وجود شکست تاریخی، همواره در ظاهری نو یا در کشوری جدید دوباره سر برآورده است ، به گونهای که مدام باید در رویدادنگاری آن فصلی تازه گشود، یا به گستره ی آن جنبهای دیگر افزود .
در ۱۹۶۲، جورج وودکاک کتابی ۴۷۰ صفحهای به نام آنارشیسم نوشت که انتشارات پنگوئن آن را پیوسته چاپ و منتشر کرده است؛ این کتاب به زبانهای زیادی ترجمه شده است وشاید پرخواننده ترین کتاب در این موضوع در جهان باشد. وودکاک تا زمان مرگش در ۱۹۹۵ چندین پینوشت برای روز آمد کردن کتاب به آن افزود.
در ۱۹۹۲، پیترمارشال کتابی در بیش از ۷۰۰ صفحه به نام مطالبهی امر نا ممکن: تاریخ انارشیسم (انتشارات هارپرکالینز) نگاشت که به نظر میرسد در فروش جهانی از کتاب قبلی پیشی گرفته است. چاپ این کتاب وودکاک را آسوده خاطر کرد: او نوشت، «حالا کتابی هست که، وقتی از من میپرسند چه موقع میخواهم کتاب آنارشیسم خود را روز آمد سازم، خوانندگان را به آن ارجاع میدهیم. » من هم، همانند دیگر خوانندگان، از توانایی پیتر مارشال در ساده سازی مفاهیم پیچیده و کندوکاوش در زوایای ناشناختهی تاریخ آنارشیسم بسیار سپاسگزارم .
برای دهه ها ، وقتی در جستوجوی عقیده یا واقعیتی بودم ، به نیکلاس والتر تلفن میزدم؛ او در سال ۲۰۰۰ در گذشت . جزوه ی کوچک و پاکیزهی او به نام دربارهی آنارشیسم بخشی از گنجینه ی جهانی آثار آنارشیستی محسوب میشود ؛ این اثر هنوز در مخازن کتاب فروشی انتشارات فریدم موجود است. کاریکه من انجام دادهام گلچین کردن بوده است : صرفاً کوششی برای آشنایی خواننده با عقاید آنارشیستی با تعداد محدودی از کلمات و ارجاع او به منابع بیشتر. در این گسترهی عظیم، همه ی تأکید ها مسلماً از من است.
کی دبلیو
فوریه ۲۰۰۴
فصل یکم؛ تعاریف و بنیان گذاران
کلمه « آنارشی » ریشه ی یونانی دارد و از کلمه ی آنارکیا به معنای مخالف با قدرت یا بدون حاکم میآید، و تا پیش از ۱۸۴۰ ، که پیر ژوزف پرودن آن را برای نام گذاری ایدئولوژی اجتماعی و سیاسی خود برگزید، در معنای تحقیرآمیز به کار میرفت. بحث پرودن این بود که سازمان یافتگی بدون وجود حکومت هم مطلوب است و هم ممکن. در سیر اندیشههای سیاسی، آنارشیسم را میشود خواست نهایی هردو مکتب لیبرالیسم و سوسیالیسم دید، وجریان های متفاوت در اندیشهی آنارشیسم را به تأکید بیشتر آنها بر یکی از این دو مکتب مربوط دانست.
از نظر تاریخی، آنارشیسم نه تنها برآمده از شکاف عمیق میان تهی دستان و ثروتمندان در همه ی جوامع، و علت مبارزهی تهی دستان برای دستیابی به سهم خود از دارایی مشترک بود ، بلکه پاسخ به پرسش اساسی « اشتباه چه بود؟» یه حساب میآمد که پس از پیامد های انقلاب فرانسه مطرح شد. انقلاب تنها به حکومت وحشت و ظهور طبقه ی حاکم ثروتمند جدید منجر نشد، بلکه فرمانروایی ستوده همچون ناپلئون بناپارت را با خود آورد که در سرزمین های تازه فتح کرده خویش یکه تازی میکرد.
آنارشیست ها و پیشگامان آنها در میان چپ سیاسی از این نظر یگانه بودند که تصریح میکردند طبقه جدید سیاستمداران ، که اولویتشان همانا بر پایی دوباره حکومت مقتدر و متمرکز بود، قطعاً به کارگران و دهقانان خیانت کردند؛ کارگران و دهقانانی که پس از قرنها این فرصت را یافته بودند که به بهره کشی و خودکامگی پایان دهند. پس از پیروزی هر قیام انقلابی، که معمولاً مردم عادی جورش را میکشیدند ، حاکمان جدید در به کارگیری خشونت و وحشت، پلیس مخفی، و ارتش دائم و حرفهای، به منظور حفظ سیطره ی خود، لحظهای درنگ نمیکردند.
در نظر آنارشیست ها حکومت خود دشمن به حساب میآید، وآنها همه ی انقلابهای قرنهای نوزدهم و بیستم را چنین تفسیر کردهاند. این فقط به این علت نیست که همه ی حکومت ها مخالفان خود را زیر نظر میگیرند یا بعضا مجازات میکنند ، بلکه به این علت است که همه ی حکومت ها از امتیازها ی طبقاتی قدرتمندان نگهبانی میکنند.
گرایش عمده ی مکتب آنارشیسم در طول بیش از یک قرن آنارکو کومونیسم بوده است؛ این جریان معتقد است اجتماعات محلی، که دیگر انجمنها حول اهداف مشترک متعددی متحد شدهاند، باید مالکیت زمین، منابع طبیعی و وسایل تولید را مشترکا در دست گیرند. این گرایش با سوسیالیسم دولتی متفاوت و با ایجاد هر گونه قدرت مرکزی در تضاد است. برخی آنارشیست ها ترجیح میدهند بین آنارکو کومونیسم و آنارکو کلکتیویسم تمایز قائل شوند تا بر آزادی مالکیت بر منابع ضروری زندگی، که مسلماً مطلوب فرد یا خانواده است، تأکید کنند، در حالی که این به معنای دفاع از حق مالکیت بر منابعی که دیگران به آن نیازمندند نیست.
تأکید آنارکوسندیکالیسم بر کارگران صنعتی تشکل یافته است که می توانند، از طریق «اعتصاب عمومی اجتماعی»، از سرمایه داران سلب مالکیت کنند و بدین ترتیب صنایع و اداره امور آن را در دست بگیرند.
تعجبی ندارد اگر از چندین نحلهی آنارشیسم فردگرایانه نام ببریم؛ یکی از آنها از ریشه در « خودمداری آگاهانه» ماکس استرنر (۱۸۵۶-۱۸۰۶) نویسنده ی آلمانی دارد. دیگری برآمده از آرای تعدادی از شخصیتهای برجستهی آمریکایی قرن نوزدهم است که معتقدند برای حفاظت از آزادی و استقلال خود و همکاری با دیگران برای بهره مندی مشترک همه به هم یاری میرسانیم. تفاوت این متفکران با لیبرال های طرفدار بازار آزاد در بی اعتمادی مطلقشان به نظام سرمایهداری آمریکا، و در اهمیتی که به اشتراک گرایی میدهند، است. در اواخر قرن بیستم، گروه جدیدی از متفکران، که در فصل هفتم به آنها میپردازیم ، واژه ی آزادی خواه را بر خود نهادند؛ این واژه را کسانی که چنین دیدگاهی داشتند پیش از آن به جای انارشیست به کار برده بودند.
آنارشیسم صلح طلب، هم، گرایش به ضد نظامی گری دارد که حکومت و اتکای اساسی آن را به ارتش را مردود می شمارد و هم بدین باور است که جامعهای انسانی که از نظر اخلاق پذیرفتنی است به حسن نیت فرد فرد اعضای آن جامعه اتکا دارد .
این جریانات و سایر جریان های تفکر آنارشیستی بر نکات متفاوتی تأکید دارند. آنچه که همه ی آنها را به یکدیگر مربوط میسازند نفی قدرت بیرونی است، خواه حکومت باشد یا کارفرما، و خواه مقامات و سلسله مراتب باشند یانهاد های رسمی مانند مدرسه یا کلیسا. این در مورد مشرب های آنارشیستی گوناگونی که به تازگی ظهورکرده اند مانند آناکوفمینیسم و آنارشیسم سبز، صدق میکند. مثلاً، کسانی که معتقدند آزادی حیوانات جنبهای از آزادی انسان هاست ادعا میکنند آنارشیسم تنها ایدئولوژیای است که با هدفشان همخوانی دارد.
معمولاً، سنت آنارشیسم را با چهار متفکر و نویسندهی بزرگ میشناسد. اولین آنها ویلیام گادوین (۱۷۵۶-۱۸۳۶) بود که در کتاب خود با عنوان پرسشهایی راجع به عدالت سیاسی، چاپ۱۷۹۳، موضع آنارشیسم را در برابر دولت، قانون، مالکیت، و نهادهای حکومتی شرح داد . گادوین همسر مری وولستنکرافت و پدر مری شلی بود؛ او هم وارث سنت مخالف با کلیسای انگلستان و هم میراث دار فیلسوفان فرانسوی به حساب میآمد. این کتاب اورا به شدت مشهور ساخت، ولی اندکی بعد در فضای سیاسی اوایل قرن نوزدهم با خصومت وبی اعتنایی مواجه شد، وبا اینکه مخفیانه در محافل رادیکال خوانده میشد، در دهه ۱۸۹۰ بود که جنبش آنارشیستی به آن دوباره اهمیت داد.
دومین این پیشاهنگان پیر ژوزف پرودن (۱۸۰۹-۱۸۶۵) نام داشت؛ پرودن که مبلغ سیاسی بود اولین کسی است که خود را انارشیسم نامید . در ۱۸۴۰ با نوشتن مقالهای با نام « مالکیت دزدی است» مشهور شد، اما او همچنان معتقد بود « مالکیت آزادی است» پرودون هیچ تناقضی میان این دو شعار نمیدید ، زیرا به گمان او واضح بود که اولی دربارهی زمینداران و سرمایهدارنی است که مالکیت آنها حاصل غصب و استثمار است، و حکومت، قوانین مالکیت، پلیس، ارتش آن را برایشان حفظ میکند؛ حال آنکه شعار دومی درباره ی خانوادهی دهقان یا پیشهور است که داشتن مسکن ، زمین برای کشاورزی، و وسایل حرفهی خود حقی مسلم و طبیعی است، اما این به معنی اجازهی حق مالکیت یا تسلط برخانه، زمین و وسایل امرار معاش دیگران نیست. به پرودون انتقاد میشد که بازماندهی دنیای دهقانان و پیشه وران ساده دراجتماعهای کوچک است، اما او همیشه آماده بود با برشمردن اصول اتحادیهای موفق به این انتقاد پاسخ دهد.
سومین چهرهی برجستهی آنارشیسم کلاسیک انقلابی روس میخائیل باکونین (۱۸۱۴-۱۸۷۶) است، که به حق به سبب مشاجراتش با مارکس در بینالملل اول در دههی ۱۸۷۰ مشهور شد. در آنجا بود که برای جانشینانش با دقت بینظیری نتیجهی دیکتاتوریهای مارکسیستی قرن بیستم پیشبینی کرد. باکونین میگفت: «آزادی بدون سوسیالیسم بیعدالتی و امتیاز انحصاری است، اما سوسیالیسم بدون آزادی بردهداری و وحشی گری است.» توضیحاتش دربارهی این برداشت در کتابهای بی شماری، که پس از فروپاشی اتحاد شوروی و رژیمهای اقماریاش درآمده، نقل شده است. نمونهای از این ملاحظات نامهای است در ۱۸۷۲ که در آن اشاره می کند:
به اعتقاد من آقای مارکس، گرچه خیلی صادق نیست، انقلابیای جدی به حساب می آید، و نیز بسیار طرفدار قیام توده هاست، ومن تعجب میکنم که او چگونه میتواند این واقعیت را نادیده بگیرد که برقراری دیکتاتوری جهانی، فردی یا جمعی، دیکتاتوری که برای خود مقام هدایت انقلاب جهانی را قائل میشود و -مثل کنترل کردن ماشین- بر قیام توده ها در همهی کشورها تسلط یابد. برقراری چنین دیکتاتوریای برای نابود کردن انقلاب و منحرف کردن و از کار انداختن همهی جنبش های مردمی کافی است.
آخرین این متفکران مهم اشرافزادهای به نام پیتر کروپاتکین (۱۸۴۲-۱۹۲۱) باز هم اهل روسیه بود. شهرت اصلی او به سبب کارهایش در مقام جغرافیدان ومجموعه کتابها وجزواتی بود که در آنها می کوشید پایههای علمی آنارشیسم را روشن سازد. غلبه برنان (۱۸۹۲) کتابچه ای دربارهی خودسازماندهی در جامعهی پس از انقلاب بود. یاری به یکدیگر (۱۹۰۲) را برای مقابله با برداشتهای غلط از داروینیسم نوشت که سرمایه داری رقابتی را توجیه میکرد؛ کروپاتکین در کتاب خود، بر اساس مشاهدهی عامی جمعهای حیوانی و اجتماعات انسانی، ثابت میکند رقابت درون گونهای اهمیتی بسیار کمتر از همکاری به مثابهی پیش شرطی برای بقا دارد.
مزرعه،کارخانه و کارگاه (۱۸۹۹) رسالهی کروپاتکین دربارهی انسانی ساختن کار و محیط آن، از راه یکی سازی کشاورزی و صنعت، کار فکری و بدنی، وآموزش ذهنی و عملی بود. آثار او، که بیش ازدیگر نویسندگان آنارشیست در سراسر جهان خوانده میشد، آنارشیسم را با عقاید جدید بوم شناسی اجتماعی و تجربههای روزمره پیوند میداد.
بعضی آنارشیست ها خوش ندارند هویت آنارشیسم را با نویسندگان مشهور این مکتب یکی بگیریم. آنها میگویند هر کجای جهان که عقاید آنارشیستی مطرح میشود، فعالی پیدا میشود که میکوشد دستگاه چاپی بدست آورد، از جریانهای آنارشیستی در طول تاریخ قیام های مردم ستمدیده آگاهی یابد، وبه ایدههایی دست یابد تا بتواند راه حلهای آنارشیستی را در تنگناها ودشواری ها به کار ببندد. آنها منشاء آرمانهای آنارشیستی را در قیامهای بردگان در دوران باستان، شورشهای دهقانی در اروپای قرون وسطی، اهداف جنبش دیگِرها در انقلاب دههی ۱۶۴۰ انگلستان، انقلابهای ۱۸۷۹و ۱۸۴۸ فرانسه ، و کمون پاریس در ۱۸۷۱ جست وجو میکردند. در قرن بیستم، آنارشیسم در انقلاب ۱۹۱۱ مکزیک، انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، واز همه برجستهتر در انقلاب اسپانیا که در پی اش شورشی نظامی پدید آمد که جنگ داخلی ۱۹۳۶ را تسریع کرد، نقش داشت. نقشی را که آنارشیستها در این انقلاب بازی کردند در فصل های پیش رو شرح میدهیم.
در همهی این انقلابها، تقدیر آنارشیست ها شکستی قهرمانانه بود. اما آنارشیست ها الزاماً به کلیشهی انقلاب نهایی، که بر خلاف بقیهی انقلابها پیروز میشود و آرمانشهر پدید میآورد، باور نداشتند. گوستاولانداور ، آنارشیست آلمانی، اینگونه تصریح میکرد که:
حکومت چیزی نیست که انقلاب آن را از میان ببرد، بلکه وضعیت یا رابطهای بین انسانها وشیوه ای از رفتار آدمی است؛ با ایجاد روابطی جدید وبا رفتاری دیگر میتوان آن را از میان برد.
افزون بر این اگر آنارشیست ها نتوانستند جامعه را آنگونه که امید داشتند تغییر دهند، طرفداران سایر ایدئولوژیهای اجتماعی در قرن گذشته، چه سوسیالیستی و چه کاپیتالیستی، نیز نتوانستند چنین کنند. اما ، چنان که در فصل هشتم نشان خواهیم داد، آنارشیست ها در بسیاری از جنبش های رهایی بخش کوچک، که بار بزرگی از مصیبت انسانی را کم کردند، مؤثر بودند.
در واقع، آنارشیسم برگشت پذیری طولانی دارد. هیچ جامعهای در اروپا، آمریکای لاتین ،و آسیا نیست که نشریه، تبلیغ گ، جرگه ی پیروان، فعال زندانی و شهید آنارشیست نداشته باشد هر زمان که رژیم سیاسیای قدرت مدار و سرکوب گر سرنگون میشود، آنارشیستها، در نقش اقلیتی ظاهر میشوند که از هموطنان خود میخواهند وحشت آفرینی و بی مسئولیتی دولت را هرگز فراموش نکنند. انتشارات آنارشیست ها در آلمان پس از هیتلر، در ایتالیا پس از موسولینی، در اسپانیا پیش از فرانکو، در پرتقال پس از سالازار، در آرژانتین پس از ژنرال ها، ودر روسیه پس از هفتاد سال سرکوب وحشیانه دوباره پدیدار شد. برای آنارشیست ها این نشانه ی آن بود که آرمان جامعهای خودسامان ، بر پایهی همکاری داوطلبانه و نه اعمال زور، سرکوب ناپذیر است. این به ادعای ، آنها آرمانی انسانی در سراسر جهان است. مثال آن مردم فرهنگهای غیر اروپایی اند که باورها و مفاهیم آنارشیست غربی را با سنتها و اندیشمندان کشورهای خود پیوند میدهند.
عقاید آنارشیستی را کوتوکو شوسویی در سالهای اولیه قرن بیستم به ژاپن آورد. او در دوران جنگهای ژاپن و روسیه (۱۹۰۴-۱۹۰۵) در زندان آثار کروپاتکین را خوانده بود. پس از آزادی به کالیفرنیا رفت و با مبارزان آنارکوسندیکالیست کارگران صنعتی جهان آشنا شد، و پس از بازگشت به ژاپن نشریه ضد نظامی گری به نام هی من را منتشر ساخت. کوتوکو معتقد بود واره گرایشی آنارشیستی، ملهم از بودیسم و دائوئیسم،در شیوهی زندگی ژاپن وجود داشته است. او یکی از دوازده آنارشیستی بود که در ۱۹۱۱، با اتهام توطئه بر ضد امپراتور میجی اعدام شدند. در طول نیمه ی اول قرن، تعدادی از پیروان این جریان فعالیت کارگری و ضد نظامی گری را ادامه دادند و دولت آنها را سرکوب میکرد، ولی با تغییر اوضاع، پس از دوران وحشت جنگ دوم جهانی، دو باره ظاهر شدند.
آنارشیسم چینی، از طریق دانشجویان مشغول تحصیل در توکیو و پاریس، تقریباً در همان زمان شکل گرفت. آنها یی که در توکیو درس میخواندند متاثر از کوتوکوشوسویی بودند، و بر پیوندهایی که با جریان دیرپای شیوهی زندگی چینی داشت تأکید میکردند. چنان که پیتر مارشال توضیح میدهد:
آنارشیسم جدید نه تنها از بهشت روستایی دائویستی جانبداری می کند، بلکه بازتاب خواست دهقانی جای گرفته در فرهنگ چینی نیز هست که به صورت قیام های دهقانی در طول تاریخ چین خود را نمایانده است. همچنین، دو مفهوم سنتی در فرهنگ چینی آنارشیسم را آشنا به نظر میآورند: تاتونگ، دوران طلایی افسانهای سازگاری و برابری اجتماعی، و چینگ تی ان نظام تملک همگانی زمین.
آن دسته از دانشجویان چینی که در پاریس تحصیل میکردند مجذوب نوشتههای باکونین و کروپاتکین، و نیز نظریه تکامل داروین بودند. آنان ارتباط آنارشیسم با دائوئیسم لائوتسه وتاریخ دهقانی را رد میکردند. با سقوط سلسلهی مانچودر ۱۹۱۱ ، هر دو گروه گمان میکردند که زمان مناسب فرارسیده است. اما، در واقع ایدئولوژی انقلابیای که در تاریخ پر آشوب چین پیروز شد مارکسیسم لنینیسم بود. و چنان که در فصل دوم خواهیم داد، برنامههایی که با اجبار به مردم چین تحمیل شد تقلید آمرانهی آرمانهای آنارشیستی بود.
در کره نیز سنتی آنارشیستی در پیوند با آرمانهای کمونیسم دهقانی قرن نوزدهم وجود داشت ، اما به سبب اینکه آنارشیستها ، همراه دیگر دسته های سیاسی، سی و پنج سال در برابر اشغالگری ژاپن به سختی ایستادند، در این سرزمین ، که اینک در شمال آن دیکتاتوری مارکسیستی و در جنوب آن مدلی از کاپیتالیسم آمریکایی برقرار است ، بیشتر به نام میهن پرست شهرت یافتند.
در هند، تاریخ نیمه ی اول قرن و مبارزه برای پایان دادن به سلطه ی بریتانیا با نام موهانداس کی گاندی عجین شده است؛ کسی که ایدئولوژی بی همتای مقاومت غیر خشونت آمیز را با استفاده از تعدادی منابع نیمه آنارشیستی پایه گذاری کرد و آنها را با سنتهای هندی پیوند داد. گاندی از تولستوی سیاست مقاومت غیر خشونت آمیز و از ثارو فلسفه ی نافرمانی مدنی را وام گرفت، و با خواندن دقیق آثار کروپاتکین، برنامه ی کمون های روستایی خودگردان و تمرکززدا که کشاورزی را با صنایع محلی پیوند میداد اخذ کرد. پس از دستیابی به استقلال، جانشینان سیاسیاش یادش را گرامی داشتند اما اندیشههایش را نادیده گرفتند. بعدها جنبش سارودایا به رهبری وینوبا باوی در صدد انقلاب ارضیای غیر خشونت آمیز برآمد که مخالف تفکر سیاسی مبتنی بر دولت مرکزی بود.
در آفریقا ، امبا و ایگاروی، نویسندگان تحقیقی درباره ی شکست سوسیالیم تحمیلی دولت ها، توجه خواننده را به این نکات جلب میکنند:
مشکل رایج ستیزههای قومی در سراسر قاره آفریقا ، نادیده انگاری این قاره از نظر سیاسی و اقتصادی در سطح جهان، رنج و درماندگی دهشتناک در حدود نود درصد از جمعیت آفریقا، و البته فروپاشی در حال جریان دولت-ملت در بسیاری از بخشهای آفریقا.
به اعتقاد این نویسندگان:
باتوجه به این مشکلات، بازگشت به مبانی آنارشیسم در آفریقای جماعت گرا از هر نظر گریز ناپذیر است . آرمان جامعهای خودگردان که نتیجهی خواست آزاد مردم آن و عاری از خودکامگی و محدودیت باشد همانقدر که جذاب است در دراز مدت امکانپذیر هم خواهد بود.
خواننده شاید تعجب کند که اگر اندیشهها و آرمانهای آنارشیسم این چنین در بسیاری از فرهنگهای جهان ریشه دارد، چرا این مفهوم غالباً بد فهمیده و نشان داده شده است . پاسخ به این پرسش را در رویکردی کوچک در تاریخ آنارشیسم می یابیم.
در دورهای، یک قرن پیش، اقلیتی از آنارشیستها، مانند اقلیتهای دیگری از چندین جنبش سیاسی دیگر، باور داشتند که ترور پادشاهان، شاهزادگان، و رئیس جمهورها به انقلابهای مردمی سرعت میبخشد. متاسفانه، آنهایی چون موسولینی ، فرانکو،هیتلر،یا استالین که سزاوار بود از میان بروند به شدت محافظت میشدند، و آنارشیستها در تغییر تاریخ و رها ساختن جهان از شر دیکتاتوری ها موفق نشدند، همچنان که دیگر ترورهای سیاسی ناکام ماند. اما میراث آنان کلیشه ای شد که کاریکاتوریستها ترسیم میکردند: آنارشیستی شنل پوش و سبیلو در حال حمل بمبی گوی مانند با فیتیله ای روشن، و این خود مانعی میشد بر سر هر بحث جدی دربارهی رویکردهای آنارشیستی. در این میان، تروریسم جدید سیاسی به میزان بسیار زیادی منحصر به دولت ها و هدف آن مردم غیر نظامی است، و یا سلاحی است که جدایی طلبان مذهبی یا ناسیونالیست را تداعی میکند که البته هیچکدام با خواست های آنارشیسم ربطی ندارند.
مدخل آنارشیسم که کروپاتکین در ۱۹۰۵ برای یازدهمین ویرایش دانشنامهی بریتانیکا نوشت با این توضیح آغاز میشود که
آنارشیسم نامی است که به مسلک یا عقیدهای دربارهی زندگی یا شیوه ی ادارهی امور میدهیم که مطابق آن جامعه بدون دولت تصور میشود؛ در چنین جامعهای سازگاری از راه تسلیم شدن به قانون یا فرمانبرداری از قدرت حاکم به دست نمی آید، بلکه از طریق توافق آزادی حاصل میشود که گروههای مختلف با یکدیگرمنعقد میکنند. این گروهها ،از مناطق و مشاغل گوناگون، آزادانه برای تولید و مصرف و نیز رفع نیاز ها و برآورده شدن خواست های متعدد زندگی متمدنانه پدید میآیند.
در این تعریف تلویحا توافق اجتنابناپذیر تلقی شده است؛ این جنبه از سیاست را آنارشیست ها دشوار میدانند، دقیقاً به این سبب که ایدئولوژی آنان راههای معمول تأثیر سیاسی را کنار میگذارد.
فصل دوم؛ دوران انقلاب
می گویند، در جریان بروز انقلابی که در ۱۸۴۸ سراسر اروپا را در بر گرفت، پلیس نمونهی پاریس در بارهی میخائیل باکونین آنارشیست معروف گفته است: «عجب آدمی! در اولین روز انقلان جواهری است بینظیر؛ ولی روز بعد باید اورا کشت.» اظهار نظر او بهترین بیان درباره ی نقش و فرجام آنارشیستها و پیشگامانشان در تعداد بسیاری از قیامهای مردمی اروپاست.
رویدادنگاران همهی جنبشهای سیاسی همواره پیشینهای برای آنها کشف می کنند، و آنارشیستها نیز پیشینهی خود را در شورش های بردگان و همهی جنبشهای ستم دیدگان پس از آن یافتهاند. آنها به همین ترتیب پیشینیان خویش را در قیام هایی همچون شورش دهقانان در انگلستان(۱۳۹۱) طغیان تیبرایتها در منطقهی بوهمیا(۱۴۹۳) و جنبش آناباپتیستها یک قرن پس از آن باز شناخته اند.
در انقلاب انگلستان در دورهی جنگهای داخلی که تا ۱۶۴۹ ادامه یافت، دیگِرها، رنترها ، و لوالر ها ، ویژگیهای آنارشیسم را می نمایاندند؛ رساله نویسی آنها ، که به موفقیت کرامول یاری رساندند، «آنارشیستهای سوئیسساز» خواند؛ همهی آنها، وقتی پروتکتر پایههای قدرت خود را، درست پیش از بازگشت دوبارهی پادشاهی، محکم کرد، به سرعت از میان برداشته شدند. اما مردمی که جرأت کردند پادشاهی را سرنگون کنند راه را برای اندیشههای رادیکالتری در باب رابطه میان فرد و اجتماع و میان جامعه و حکومت باز کرده بودند. انقلابهای آمریکا و فرانسه در قرن بعدی پیامی با خود آوردند که تاماس پین به زیبایی در جزوهی خود دریافت در ۱۷۷۶ بیان کرده است:
جامعه همه جا موهبتی ست، اما دولت حتی در بهترین حالت خود چیزی جز بلایی ضروری نیست؛ در بدترین حالت خود تحمل ناپذیر است؛ زیرا وقتی در عذابیم، یا دولت ما را گرفتار همان مصیبتهایی میکند که در کشور بدون دولت هم ممکن است گریبانگیر ما باشد، با اندیشیدن به این نکته که خود ما وسیلهی عذاب خویش شدهایم، رنجی که میبریم افزون میشود. دولت، همانند لباس، نشان پاکی تباه شده است: کاخ پادشاهان بر روی خرابهی کلبههای بهشتی بنا میشود.
عقاید سیاسی به همین سرعت که در قرن بیست ویکم اقیانوس را می پیماید در قرن هجدهم آن را می پیمود، و انقلاب آمریکا انقلاب فرانسه را گریزنا پذیر میساخت. جفرسون، پین، و فرانکلین در هر دو این انقلابها نقش داشتند و در همین حال، ویلیام گادوین در اثر خود، پرسشهایی راجع به عدالت سیاسی، موضوع آنارشیسم را در مبانی آن مطرح میکرد. در این حین، تعدادی از مخالفان حکومت جدید فرانسه، که به آنراژها معروف بودند ودر اطراف ژاک رو و ژان وارلت گرد آمده بودند، به ضدیت با حاکمان جدید می پرداختند. وارلت، که در حقیقت از دورهی وحشت جان به در برد، چنین اظهار داشت که
خودکامگی از کاخ پادشاهان به محفل اعضای کمیته منتقل شده است. آنچه پادشاهان را منفور میسازد قبای سلطانی، عصای سلطنتی، یا تاج شاهی نیست، بلکه جاهطلبی و استبداد آنان است. در کشور من تنها جامه ها عوض شده است.
آنارشیسم در انقلابهای اروپای ۱۸۴۸ دوباره ظهور کرد. درسال بعد، پس از ناکامی انقلاب در درسدن، باکونین زندانی و محکوم به مرگ شد، و یک سال بعد به اتریشیها تحویلش دادند، دوباره محکوم شد، و یک سال پس از آن، این بار، به روس ها تحویل داده شد. شش سال را در دز پتر و پل در سنت پترزبورگ گذراند و بعد به سیبری تبعید شد، که از آنجا سرانجام گریخت و از راه ژاپن به لندن، سان فرانسیسکو و نیویورک سفر کرد. پس از جنگ فرانسه-پروس در ۱۸۷۰ ، عقاید فدرالیستی پرودون در شکلگیری کمون زود گذر پاریس و « مانیفست خطاب به مردم فرانسه » در آوریل ۱۸۸۱ مؤثر بود. این مانیفست تأکید میکرد :
خود گردانی کامل این کمون به همهی محلههای پاریس گسترش یافته است و همه از حقوق کامل برخوردار شدهاند و هر مرد فرانسوی، شهروند عادی یا کارگر، از قابلیتهای خود بهره کاملی گرفته است. تنها عاملی که کمون خود گردان را محدود میکند خود گردانی همسان سایر کمونتههایی است که به این پیمان پایبندند؛ پیوند آنها آزادی فرانسه را تضمین میکند.
(نیاز به گفتن نیست که با وجود آنارشیست ستایش شده و قهرمانی به نام لویی میشل در کمون ، مانیفست کمون این حقوق را به زنها تعمیم نداده بود.)
در انقلابهای مهم قرن بیستم، ویژگیهای آنارشیستی دیده میشد، اما در همهی این انقلابها، آنارشیست ها قربانی حاکمان جدید شدند. در مکزیک، ریکاردو فلورس ماگون و برادرانش در ۱۹۰۰ چاپ روزنامهای آنارکوسندیکالیستس با نام رجنراسیون را آغاز کردند و به مخالفت با دیکتاتوری پورفیریو دیاز پرداختند؛ این روز نامه به آن سوی مرز یعنی کالیفرنیا هم، در زمانی که چاپ چنین آثاری بسیار دشوار بود، راه پیدا کرد. با سقوط دیاز ، ماگون با دهقان انقلابی املیانو زاپاتا در ایالت مورالس در جنوب ارتباط برقرار کرد و با تلاش زمین داران بزرگ برای تسخیر زمینهای کشاورزان فرودست به مبارزه پرداخت. میگویند ماگون با خواندن و بحث کردن دربارهی غلبه بر نان اثر کروپاتکین به زاپاتا سواد آموخت. زاپاتا را در ۱۹۱۹ به دام انداختند و او را از پای در آوردند، در حالی که ماگون در ایالت متحده زندانی شد و در سال ۱۹۲۳ در زندان لیون ورث به قتل رسید. عجیب آنکه، از هردوی اینها در موزه ی مردان مشهور مکزیکوسیتی تجلیل میشود. در دوران ما، EZLN (ارتش آزادی بخش ملی زاپاتیستا) در مکزیک و MST (جنبش روستائیان بدون زمین) در برزیل تجسم امروزی مبارزهی زاپاتا به حساب میآیند. در هر دوی این جنبشها، دهقانان سلب مالکیت شده برای کنترل اشتراکی زمینهایی که الیگارشی مزرعه داران بزرگ تصاحب کردهاند مبارزه میکنند.
در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه ، شعارهای آنارشیستی نظیر «نان و آزادی» و «قدرت از آن شوراها» در قدرت گیری بلشویک ها نقش داشت، ولی واقعیت روزمره در رژیم جدید با آن شعار ها تفاوت بسیاری پیدا کرد. قهرمان آنارشیست این انقلاب، دهقان اکراینی به نام نستور ماخنو، برنامهی مصادرهی زمین برای دهقانان و دفاع از آنان در برابر بلشویک ها و روسهای سفید را سازماندهی میکرد. اما گلدمن و الکساندر برکمن، که از ایالات متحده اخراج شده بودند و کروپاتکین، که مجبور شده بود چهل سال در خارج از روسیه زندگی کند، از جمله تبعیدیانی بودند که به روسیه برگشتند. کروپاتکین دو نامهی انقلابی خطاب به لنین نوشت ودر نامهای خطاب به کارگران اروپای غربی درسهاس انقلاب روسیه را شرح داد. مراسم خاکسپاری او در ۱۹۲۱ آخرین دفعهای شد که آنارشیستها آزاد بودند؛ بعد از آن و تا سال ۱۹۵۶ که آرامآرام از بند آزاد شدند، در اردوگاههای استالینی زندانی بودند.
گلد من و برکمن کوشیدند پس از ترک روسیه، واقعیت را در روسیهی لنینی آشکار کنند، اما، دریافتند چپ سیاسی در غرب پیام آنها را «ضد انقلابی » تلقی میکند و مردود می شمارد. چپ سیاسی مشابه چنین برنامهای را دربارهی آنارشیستهایی در پیش گرفت که برای افشای حقایق اتحاد شوری کوششی مستمر میکردند؛ این در حالی بود که نفوذیهای استالینیستی یکپارچگی تعداد بسیار زیادی از سازمانهای کارگری در غرب را بهم زده بودند.
سنت آنارشیستی ایتالیا با اقامت باکونین در آنجا آغاز شد، تا جانشین دیگر چون گاریبالدی و ماتسینی شود که ناسیونالیسمشان را باکونین به سبب اعتقاد به فدرالیسم و خود گردانی اشتراکی در مخالفت با خود میدید. این دوره از زندگی باکونین صرف مجادله با مارکس شد که در آن، دقیق و بی مانند، رشد دیکتاتوری مارکسیستی قرن بیستم را پیشبینی میکرد. مرید او اریکو مالاتسلا، که در دورهی موسولینی در بازداشت خانگی در گذشت، جریاناتی از آموزههای آنارشیستی در ایتالیا و آمریکای لاتین به راه انداخت که تا به امروز به شکل مبارزه و ، چاپ کتاب و نشریه نمود چشمگیری دارد .
در شرق دور، عادت فرستادن جوانان خانوادههای متمکن به اروپا برای تکمیل تحصیلات زنجیرهای از دانشجویان انقلابی به دنبال آورد که با خود پیامهای آنارشیستی کروپاتکین در کتابهای عقیدتی اش چون غلبه بر نان، یاری به یکدیگر، و به ویژه مزرعه، کارخانه و کارگاه از پاریس به چین می آوردند. بسیاری ازچرخشها و دگرگونی ها در سیاست حزب کمونیست چین در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ارتباطی آشکار با برنامههای کروپاتکین داشت، گرچه البته، نهایت بیاعتنایی به رنج انسانها به این برنامههای سیاسی تحمیل شده بود. رماننویس مشهور پاچین (لی پای کان) اما گلدمن را مادر معنوی خود میدانست و نام مستعار خویش را با وام گرفتن بخشهای از اسم باکونین و کروپاتکین ساخته بود. نیازی به یادآوری نیست که اوبارها مجبور به گذراندن دورههای «بازآموزی» شد و،در ۱۹۸۹، او را به علت حمایت از تظاهرکنندگان میدان تیان آن من در سن ۸۴ سالگی بازداشت کردند.
اما کشوری که آنارشسم درآن ریشههای عمیق داشت اسپانیا بود که در دههی ۱۹۳۰ هم اتحادیه کارگری آنارکوسندیکالیست فراگیری به نام CNT (کنفدراسیون ملی کارگران) در آن وجود داشت و هم گروه آنارشیستی با نام FAI (فدراسیون آنارشیستی ایبریا) در آن فعال بود که متناوبا از زندگی زیرزمینی در می آمدند و حضوری علنی می یافتند. انقلاب یازده جولای ۱۹۳۶ در اسپانیا اختلاف عمیق دیگری را نمایان میسازد که بین روایت آنارشیستها از اوضاع و دریافت و توصیف دیگر جریانهای مؤثر در این رویدادها وجود دارد.
در ۱۸ جولای ۱۹۳۶، دولت جبههی خلق سه بار در طول روز جلسه تشکیل داد تا در بارهی چگونگی مقابله با شورش ژنرالها در مراکش بحث کند؛ این شورش به سمت سرزمینهای اصلی اسپانیا در حال پیشروی بود و غالباً نتیجهی این جلسات این بود که مقاومت بیهوده است. در این حین در بسیاری از شهرها و مناطق، نه تنها اسلحه پادگان ها مصادره و نگهبانان بازداشت شده بودند، بلکه اعضای CNT کنترل کارخانهها، حمل و نقل، و زمین را در دست گرفته بودند. روز بعد، نه تنها جنگ ضد شورش فرانکو شروع شد، بلکه انقلاب مردمی آغاز گشت.
شورش فرانکو با کمک تسلیحاتی، نیروی نظامی، هواپیماهای بمب افکن ایتالیای موسولینی و آلمان نازی همراه بود، اما پیمان عدم مداخله، که دولتهای بریتانیا و فرانسه آن را تأیید کرده بودند، کمک نظامی اتحاد شوروی به نیروهای ضد فاشیست را – که به قیمت ذخایر طلای اسپانیا تمام شده بود – محدود میکرد . آنها جریمه ی سنگین تری را به سبب کمک شوری می پرداختند. سیاست خارجی استالین خواستار طرد انقلاب اسپانیا به سود ایده «جبهه خلق» بود. مبارزان آنارشیست، در تلاش برای مقاومت در برابر نفوذ رو به رشد شوروی ، در دولت کاتالان و بارسلونا و در دولت مرکزی در مادرید به منصب وزارت رسیدند.
در آوریل ۱۹۳۹، جنگ در اسپانیا، با به جای گذاشتن تعداد بسیار زیادی کشته ، به پایانی غم انگیز رسید. در اوت همان سال، استالین وهیتلر پیمان عدم تخاصم امضا کردند و در سپتامبر جنگ جهانی دوم آغاز شد. رژیم فرانکو تا پایان مرگ این دیکتاتور در ۱۹۷۵ ادامه یافت. شکست مخالفان منجر به انتقام گیری وسیع از کسانی شد که جرأت کرده بودند با فرانکو مخالفت کنند. اعدام ها بیشمار و بازداشتگاه ها مملو از زندانی بود . میلیونها اسپانیایی در تبعید روزگار سپری میکردند. از دیدگاه آنارشیستها، اسپانیا محل رویدادهای شگفت بود. از نظر اشتراکی کردن کشاورزی و صنعت، اسپانیا مثالی زنده و شوق برانگیز از نظریههای کروپاتکین دربارهی مصادره و کنترل بدست کارگران بود. در قسمتهایی از کشور که واحدهای نظامی طرفدار فرانکو اشغال نکرده بودند، کارگران زمینهای گستردهای را مصادره کردند. اسپانیا عمدتا سرزمین کشاورزی بود که در آن ۶۷٪ زمینها در تملک ۲٪ زمین داران قرار داشت . در همان زمان بسیاری از ملک های کوچک نمی توانستند نان حتی یک خانواده را تأمین کنند. جرالد برنان، در کتاب کلاسیک خود هزارتوی اسپانیا، توضیح داده بود که « تنها راه حل منطقی برای نواحی وسیع اسپانیا اشتراکی کردن آن است.»
در ۱۹۳۶، تخمین زده میشد در مناطقی که در اشغال نیروهای فرانکو قرار نداشت، حدود سه میلون مرد و زن و کودک در کمون های اشتراکی زندگی میکردند . ناظران از اشتراکی کردن کارخانه ها در کاتالونیا و از نو سامان خدمات عمومی مانند حمل و نقل، تلفن، گاز، برق در بارسلونا گزارشهای یکسان ارائه دادند.
زبان شناس آمریکایی نوام چامسکی به یاد می آورد که در زمان نوجوانی اش در نیویورک مطالبی راجع به این دست آورد ها در نشریه انارشیستی به زبان یدیش با نام فریهآربترشتیم میخوانده است. گزارشی در ذهن او مانده است درباره ی دهکده ای گرفتار فقر در اسپانیا به نام ممبریلا که هشت هزار نفر در کلبههای فقیرانه این روستا «بدون روزنامه، سینما، کافه یا کتابخانه» زندگی میکردند. اما روستاییان در غذا، پوشاک و ابزار با هم شریک بودند. « این گرچه، نه اجتماعی ساختن ثروت که اجتماعی ساختن فقر بود... ممبریلا شاید فقیرترین دهکدهی اسپانیا باشد اما عادلانه ترین آنها هم هست» چامسکی شرح میدهد:
روایتهایی از این دست، با نگرانیهایی که راجع به روابط انسانی و آرمان جامعه عادلانه دارد، در نظر روشن فکران امروزی عجیب جلوه میکند، وبنابراین آن را مایه تمسخر قرار میدهند، و یا ساده لوحانه و ابتدایی میخوانند یا به گونهای دیگر غیر عقلانی میدانند. فقط هنگامی که چنین قضاوتهای نسنجیده ای کنار گذاشته شود تاریخ نگاران خواهند توانست به مطالعه جدی این جنبش مردمی بپردازند که جمهوری اسپانیا را در یکی از مهمترین انقلابهای اجتماعی که تاریخ به خود دیده دگرگون ساخته است.
اما اکنون پژوهشهای مهمی صورت گرفته است و چامسکی بر اهمیت آنها و درسهای آن برای آینده تأکید میکند، زیرا چنان که که او میگوید:
چیزهایی که به شخصه مرا جذب آنارشیسم میکند گرایشهایی در آن است که میکوشد مشکلات جامعههای صنعتی با سازماندهی پیچیده را در چهارچوب سازمانها و ساختارهای آزاد حل کند.
تجربه اسپانیا با معیارهای او دیگر اتفاق نیفتاد، اما رویداد ۱۹۳۶ نظراتش را کاملاً تأیید میکند. به این دستاورد ها در رسانههای خبری اروپای غربی، بجز نشریات آنارشیستی و چپ افراط گرای غیر کمونیستی، توجه چندانی نشد، و زمانی که جورج اورول، پس از بازگشت از اسپانیا، کوشید با کتاب خود ادای احترام به کاتالونیا در ۱۹۳۷ توطئه سکوت در این باره را بشکند تنها سیصد نسخه از این کتاب فروش رفت و بقیه تا سال ۱۹۴۰ در کتاب فروشی های آنارشیستی خاک خورد. دههها بعد، فیلم زمین و آزادی کن لوچ با استقبال پرشوری در اسپانیا مواجه شد، چون بخش مهم از جنگ داخلی را، که تاکنون در خود اسپانیا هم ناشناخته مانده بود، به نمایش در آورد.
نیازی نیست بگوییم، در سالهای تبعید آنارشیستهایی که هم از جنگ و هم از انتقام فرانکو جان سالم بدر برده بودند وقت زیادی صرف بحث دائمی کردند؛ این بحث درباره ی تصمیم فاجعه بار رهبرای CNT در پیوستن به دولت در تلاش برای مبارزه با استیلای شوروی بود. از آنجایی که همه ی جریان های آنارشیسم مخالف ساختار سیاست و مخالف نظام سیاسی بودند، این تصمیم سازشی تلقی شد که هیچ فایدهای نداشت، بیاعتباری هم همراره آورد. آن دسته از آنارشیستهایی که این موضوع را بررسی کردهاند با نظر آنارشیست فرانسوی سباستین فور موافقاند: « از این نکته آگاهم که همیشه نمیتوان آن کرد که باید اما میدانم کارهایی است که به هیچ وجه نباید کرد.»
در این میان دهه بعد، رشتهی جدیدی از قیامهای مردمی در اعتراض به امپراتوری ظاهراً یکپارچه استالین شعارهای آنارشیستی را کشف دوباره کرد. آرمانهای سرکوب شده در خیابانهای مجارستان و لهستان در ۱۹۵۶ ودر چکسلواکی ۱۹۶۸ ظاهر شدند. آنها پیامآور سقوط بدون خونریزی بعدی اتحاد شوروی برای کسانی بودند که پس از چند دهه تحمل رنجی وحشتناک، ناخواسته، حاکمان خویش را از خود ناخشنود ساختند.
آنارشیستهای باقیمانده، در حالی که رژیم هایی که آنها را زندانی کرده بودند، جلوی چشمشان سقوط میکردند، می توانستند کمی نفس راحت بکشند؛ اینان با پرچمهای سیاه در دست، برضد سرمایهداری جدیدی اعتراض میکردند که ایجاد و هدایت آن با همان حاکمان ستمگر سابق بود. این آنارشیستها درست مثل قبل بودند و اولیتهایشان هیچ تغییری نکرده بود.
فصل سوم؛ حکومت، جامعه، و سقوط سوسیالیسم
آنارشیستها تأکید میکنند که تفاوت اساسی میان جامعه و حکومت وجود دارد. این تفاوت قرنها مشخص بوده است، و گرچه بسیاری از متفکران سیاسی آن را نادیده گرفتهاند، برای آکادمیسینهای قرن بیستمی چون ایزایا برلین یا جی دی اچ کول همان قدر آشکار بوده است که، چنانچه در فصل قبل توضیح دادیم، برای کسی مثل تاماس پین در قرن هجدهم. با وجود این، همراه با سقوط امپراتوری شوروی، پرسش دربارهی «جامعه مدنی» دوباره مطرح شده است.
مارتین بوبر، فیلسوف یهودی، دوست خصوصی آنارشیست آلمانی گوستاولانداور بود ( در باب عقیدهی لانداور دربارهی ماهیت حکومت به مثابه ی شیوهای از رفتار انسان در فصل یکم بحث کردیم). بوبر، که استاد جامعهشناسی بود، دو جنبه از رفتار انسان را در تضاد جدی میدید : اصول سیاسی و اصول اجتماعی، ویژگیهای اصول سیاسی از نظر او قدرت، مرجعیت، سلسله مراتب، و سلطه بودند، حال آنکه اصول اجتماعی را پیوند های انسانی خودانگیختهای میدید که حول نیاز یا سود معمولی تشکیل شده است. مسئلهای که وجود داشت شناخت علت ادامهی غلبهی اصول سیاسی بود. بوبر اینگونه پاسخ میداد:
این واقعیتی است که هر ملتی که از جانب دیگران احساس خطر کند قدرت مسلم و یکدست خود را به حکومت واگذار میکند؛ این به غریزهی صیانت نفس جامعه بستگی دارد؛ بحران نهفتهی بیرونی به دولت امکان میدهد که در بحرانهای درونی دست بالا را بگیرد... حکومتها در هر شکلی در چنین ویژگیای مشترکاند؛ درواقع، این زیاده روی در ظرفیت اختیارات آن چیزی است که ما قدرت سیاسی میدانیم. اندازهی این زیاده روی ... تفاوت ظریفی را میان حکومت کردن و اداراه کردن نشان میدهد.
بوبر این زیاده روی را، که معتقد بود نمیتوان به دقت حساب کرد، «افزودهی سیاسی» نامید، و معتقد بود:
توجیه آن ریشه در تزلزل درونی و بیرونی دارد، و از وضعیت بحرانی نهفته میان ملتها و درون خود ملتها ناشی میشود. اصول سیاسی همواره به نسبت اصول اجتماعی در شرایط معین ظهور بارزتری دارند. نتیجهی آن کاهش پیوستهی خودانگیختگی اجتماعی است.
آنارشستها خودانگیختگی اجتماعی را بسیار با ارزش میدانند اما این در برنامه ی کار سیاستمدارانی که درگیر برچیدن دولت رفاه پس از جنگ بریتانیا بودند، و محسنات کار و کسب پر سود خصوصی را معرفی میکردند، جایی نداشت. غالباً به آنارشیستها میگویند که دشمنی آنان با حکومت امری کهنه است، زیرا مهمترین نقش دولت مدرن فراهم سازی تأمین اجتماعی است. آنارشستها در پاسخ تأکید میکنند که در بریتانیا تأمین اجتماعی را نه دولت پدید آورد و ننه قوانین بیمههای اجتماعی پس از جنگ، و نیز با شروع بیمهی خدمات درمانی در ۱۹۴۸ به وجود نیامده است. بلکه شبکهی بزرگی از انجمنها ی دوستانه و سازمانهای «یاری به یکدیگر» آن را پروراندند که خود محصول « یاری به خود» طبقهی کارگر در قرن نوزدهم محسوب میشدند.
پایه گذار بیمهی خدمات درمانی، انایرن بوان، نمایندهی آن روز پارلمان از تریدیگر در ساوث ولز و وزیر بهداشت بعدی از حزب کارگر بود. حوزهی انتخابی او محل تشکیل انجمن درمانی تریدیگر بود که در سال ۱۸۷۰ پایهگذاری شد وتا سال ۱۹۹۵ برجا بود. این انجمن نه تنها برای کارگران محلی، که بیشتر کارگران معدن و فولاد سازی بودند، مراقبت پزشکی فراهم می کرد، بلکه (برخلاف بیمه خدمات درمانی پیش از ۱۹۴۸) پاسخگوی نیازهای وابستگان کارگران، سالخوردگان، کودکان، افراد بدون شغل، یعنی هرکسی که در آن ناحیه زندگی می کرد، بود. این انجمن با کمکهای داوطلبانهی برابر یه پنی قدیم از هر پوند حقوق کارگران معدن و فولاد سازی در طول سالها سر پا مانده بودند. زمانی انجمن، چهار پزشک، یک دندانپزشک، یک متخصص پا، و یک فیزیوتراپیست برای مراقبت از سلامت بیست و پنج هزار نفر استخدام کرده بود.
کارگر معدن بازنشستهای به پیتر هنسی گفته بود زمانی که بوان بیمهی خدمات درمانی را آغاز کرد، « گمان میکردیم که همهی کشور را به یک تریدیگر بزرگی مبدل می سازد» در عمل، بیمهی خدمات درمانی از زمان تاسیس مدام در حال تجدید سازماندهی بوده اما هرگز رویکردی منطقهای یا فدرال به مسأله ی مراقبت و درمان نداشته است. قضیهی تریدیگر جنبهی دیگری داشت؛ زمانی که همه کارگران مشغول به کار در آن شهر مالیات داوطلبانه می پرداختند تا خدمات درمانی در منطقهی خود شامل همهی ساکنان شود، حتی درآمد کارگران بسیار ماهر صنعتی مشمول مالیات بر درآمد نمی شد. اما از وقتی که استخدام کامل و سیستم مالیات بلافصل بر درآمد (وظیفهی کارفرما در کسر بلافاصلهی مالیات) در جنگ جهانی دوم معمول شد ، دولت مرکزی پولی را که زمانی صرف کارهای منطقهای میشد خود بالا میکشید. اگر الگوی خود مالیات دهی به شیوهی تریدیگر الگوی عمومی برای تأمین بهداشت و سلامت میشد، این نیاز روزانهی همیشگی، بازیچهی سیاست مالی دولت مرکزی نمی بود.
آنارشیست ها این مثال کوچک محلی را همچون رویکردی آلترناتیو برای خدمات مراقبت بهداشت و سلامت نقل میکنند تا نشان دهند شیوهای متفاوت در سازماندهی اجتماعی امکان نشو و نما داشت. در تجارب بریتانیا، نمونهی دیگری در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۵۰ پیدا شد که به تجربهی وکام در جنوب لندن شهرت یافت؛ این در اصل نوعی کانون سلامت خانواده بود که مراقبت درمانی بخشی از خدمات این انجمن اجتماعی محسوب میشد که امکانات ورزشی و شنا ارائه میکرد. این ها و کوشش های متعدد دیگری که برای تغییر روابط به منظور برآورده کردن نیازهای اجتماعی همگانی صورت میگیرد نشانگر ضرورت یافتن آلترناتیوهایی برای قطب بندی ملال آور بروکراسی دولتی از یک سو و منفعتطلبی شخصی از سوی دیگر است. خودم از زبان سَرآرشیکت سابق وزارت بهداشت شنیدم که اذعان میداشت نظراتی را که سالها دربارهی طراحی بیمارستان میداده اشتباه بوده است، و اعترافاتی از این دست را از مشاوران هیئت مدیره، که با حقوق بالا استخدام شدهاند تا مشکلات بیمهی خدمات درمانی را حل کنند، بسیار شنیدهام.
یک قرن پیش، کروپاتکین به انواع بیشماری از « انجمنهای دوستی، انجمنهای نیکوکاری، انجمنهایی در شهر ها و روستاها برای کمک به پرداخت هزینههای پزشکی » اشاره می کند؛ این انجمنها را کارگران به منظور یاری به یکدیگر پدید آورده بودند. کروپاتکین وقتی در کتاب خود یاری به یک دیگر: عامل تکامل و در کتاب بعدیش، آنارشیسم و دانش مدرن شاهد می آورد، میگوید « با آزادی اقتصادی و سیاسی انسان، شکلهای بیان جدیدی در زندگی، به جای آنها یی که قبلاً حکومت ایجاد کرده، پایه گذاری خواهد شد. زیرا او اینرا بدیهی میدانست که « شکلهای جدید همگانی تر، نا مترکزتر، و به خودگردانی انجمنهای مردمی شبیه تر خواهد بود تا آنچه دولت انتخابی میتواند باشد.» او تصریح میکند که ما ناچاریم شکلهای جدیدی از سازماندهی را برای وظایف اجتماعی که حکومت از راه بروکراسی انجام میدهد بیابیم و « تا زمانی که این امر محقق نشود کاری صورت نگرفته است.»
اغلب گفته میشود که در نتیجهی امکان جابجایی فردی و ارتباطات فوری، همهی ما در یک سری دهکدههای جهانی زندگی میکنیم و اینکه، در نتیجه، مفهوم کنترل منطقهای و خدمات منطقهای منسوخ شده است. اما اینجا بین مفهوم جامعه همجوار و مفهوم جامعه همسود خلط مبحث شده است. ما ممکن است با مردم آن سوی جهان مشترکاتی داشته باشیم اما همسایگانمان را حتی نشناسیم . اما این تصور در بسیاری از مراحل زندگی شخصی ویا خانوادگی ما، وقتی بادیگر استفاده کنندگان از مدرسه، مرکز بهداشتی، مغازه، یا اداره پست محل خود منافع مشترکی داریم، دگرگون شده است. اینجا، همانطور که هر پدر و مادری تصدیق میکند، به مسائل منطقهی خود شدیداً توجه میکنیم .
ایجاد الگوهای آلترناتیو برای کنترل اجتماعی امکانات محلی امکانپذیر بود، اما دولت مرکزی یکپارچگی ملی را تحمیل می کرد، در زمانی که دلسردی مردم از بروکراسی دولت رفاه با پیدایش مدیریت سرمایه داری تمام حزبی همزمان شد. آنارشیستها مدعی اند پس از این سرخوردگی اجتنابناپذیر، اندیشهی جانشین، یعنی سوسیالیسم، دوباره کشف خواهد شد. آنها استدلال میکنند که یکی دانستن رفاه اجتماعی با مدیریت گرایی بروکراتیک یکی از عواملی است که جستوجوی رویکردهای دیگر را نیم قرن به عقب انداخته است. بخش خصوصی، چنانکه از نامش بر میآید، مایل است تا خدمات بهداشت و سلامت آن دسته از شهر وندان را که قادر به پرداخت هزینههای خود هستند در دست بگیرد. دیگر شهروندان یا باید با این حداقل خدماتی که برایشان باقیمانده عذاب بکشند، یاانجمن هایی را که در قرن نوزدهم ساخته بودند احیا کنند. انارشیستها روشهای خود را بیش از هر زمان مناسب میبینند، و منتظرند تا آنها دوباره مطرح شوند، دقیقاً به این علت که جوامع مدرن به محدودیت الگو های سوسیالیستی و کاپیتالیستی پی بردهاند.
کتاب انقلاب مدیریتی جیمز برنم ، که زمانی بسیار مشهور بود، جابجایی قدرت را در شرکتها از سهامداران به مدیران شرح داده است. اما اخیراً، تغییر دیگری در ساختار قدرت، مثلاً در کل نظام آموزشی، دیده شده است. این سبب سیطرهی مدیرانی حرفهای شده که صاحبان بلا منازع مؤسسات، از هر نوعی به حساب میآیند. متخصصان طبقه متوسط در بهداشت عمومی، برنامه ریزان محیط زیست، مدرسه و دانشگاه، و خدمات اجتماعی از همان زبان رسمی مدریتی استفاده میکنند که در گذشته خشم اتحادیههای کارگری طبقهی زحمتکش را برمی انگیخت. مهارت در این زبان مخصوص و عجیب و غریب شرط لازم برای استخدام و ارتقاء در بازار کار است، در غیر اینصورت، در سیستم اقتصادی غرق کارهایی دشوار و تکراری میشوید، جایی که شرایط قدیمی ناامنی شغلی، ساعات طولانی کار، و پرداخت پایین همچنان باقی است.
مدریت گرایی جدید چنان ریشه دوانده و چنان خشمی میان آدم هایی که به مهارتهای حرفهای خود میبالند برانگیخته است (چنین احساسی در کارگران ماهری که جهانی سازی شغلشان را از آنها گرفته هم وجود دارد) که نسل جدید طرفداران «دموکراسی در محل کار» با آن به مبارزه برخواسته اند. اکنون بسیاری از نویسندگان کتابهای درسی آلترناتیو در زمینه مدریت، از زبان آنارشیست ها، اگر نه برای همان اهداف، وام می گیرند، مثلاً یک کتابچهی اداره کردن بدون مدیریت نام گرفته است و دیگری عنوان کنش و هستی: آنارشیسم برای مدریت بازرگانی دارد.
این به نظر اجتنابناپذیر است که مفاهیم آنارشیستی، در حوزههایی که تبلیغ گران آنارشیست هیچگاه تصورش راهم نمیکردند، پیوسته بازشناسی و بازآفرینی میشود، چون مردم در بسیاری از زمینههای فعالیت انسانی خود به دنبال آلترناتیوهایی به جای بیعدالتیها وسختی های دو نظام سرمایه داری بازار آزاد و سوسیالیست با مدیریت بروکراتیک میگردند. چهار اصل را میتوان در نظریهی آنارشیستی راجع به سازمان تشخیص داد: سازمان باید ۱.داوطلبانه ۲.کارکردی ۳.موقت و ۴.کوچک باشد.
داوطلبانه و کارکردی بودنشان دلایل روشنی دارد. اگر سازمانهایی ایجاد کنیم که عضویت در آن اجباری باشد، ویا آن سازمانها هدفمند نباشند، در راه آزادی فردی و مسئولیت پذیری گام برنداشته ایم. گروهها این گرایش را دارند که پس از اتمام وظیفهی خود کماکان به حیات خویش ادامه دهند . آنها باید کاملاً موقتی باشند زیرا ماندگاری یکی از آن عواملی است که هر سازمانی را به رکود وا میدارد ، بقای آن برای افرادی منافع شخصی خواهد داشت، و به جای ایفای نقش واقعی خود به خدمت منافع صاحب منصبان در میآید. سرانجام سازمانها باید کوچک باشند، زیرا در گروههای کوچک و رودر رو گرایش به سلسله مراتبی و بروکراتیزه شدن، که ذاتی همهی سازمانهاست ، کمتر مجال خودنمایی مییابد.
قرن بیستم شاهد و تجربه گرانواع گوناگونی از سوسیالیسم دولتی بود، و آموخت که اگر حاکمانی ستمگر پیدا شوند، می توانند، برای مدتی هم که شده عجیب و غریبترین حکومتها را به مردم تحمیل کنند، و نام آن را سوسیالیسم بگذارند. همان اندازه که سوسیالیسم غلط جلوه داده شده است، آنارشیسم از برداشت گسترده ای لطمه میخورد که گمان میکند این مکتب صورت دیگری از هزاره باوری است، باور به ظهور نهایی « بعد از انقلاب » دورهی شادی نهایی وقتی همه مشکلاتی که انسانیت را فراگرافته، برای همیشه، حل میشود.
تبلیغات آنارشیستی در قرن نوزدهم، همراه با دیگر انواع تبلیغات سوسیالیستی، غالباً چنین برداشتی را می رساند، اما من به ندرت دیدهام انارشیستهای قرن بیستم به چنین اعتقاد خامی اذعان کرده باشند. دربارهی تراژدی بزرگ اتحاد شوروی ، که بهشتی زمینی برای نسل های آینده را با زیر پا گذاشتن امروز وعده میداد، سالها پیش، در ۱۸۴۷، الکساندر هرزن، مردم گرای روس و دوست باکونین، چنین پیشبینی بود:
اگر هدف پیش رفت باشد، پس برای چه کسانی تلاش کنیم؟ این چه مَلِکی است که چون مردم رنج دیده به او نزدیک میشوند، به جای پاداش، عقب می کشد، و برای تسلی به انبوه خستگانی که بانگ برآوردند « ما که مقرر است بمیریم، به تو سلام میگوییم!» فقط پاسخ طعنه آمیز دارد که پس از مرگ همه چیز روی زمین زیبا خواهد شد. آیا واقعاً میخواهید انسانهای زندهی امروز را محکوم کنید صرفاً نقش ناگوار ستونهایی را بازی کنند که زمین رقص دیگران در آینده بر آن استوار میشود؟ یا بردگان پاروزن بیچارهای باشند که، در حالی که تا زانو توی گل فرو رفتهاند، قایق فرماندهی ای را که روی پرچم آن با کلمات معمولی نوشتهاند «پیشرفت آینده » با خود بکشند.
هدفی که بینهایت دور است اصلاً نباید هدف، که فریب، به حساب آورد. هدف باید خیلی نزدیکتر باشد -حداقل راجع به حقوق کارگر یا رضایت او از کاری که انجام میدهد، باشد. هر دورهی زمانی، هر نسل، هر زندگی ، تجربیات خود را دارد، ودر راه است که خواستهها و روشهای جدید به وجود میآیند.
سوسیالیسم در قرن بیستم آنچنان مرتبا وعدههای سر خرمن میداد، و این وعدهها آنچنان تحقق نایافته باقی میمانند، که، همانطور که هرزن سخت عقیده داشت، نسل های جدید می باید هدفهای فوری تر خودشان را پیش می بردند؛ آنارشیستها امید داشتند این هدفها حول مدل سازمان های اجتماعی ونه نظام حکومتی شکل بگیرند .
اما بدان سبب که معمولاً میگویند آنارشسم مناسب عرصهی جامعهی مدرن نیست، مفهوم فدرالیسم در هر کوششی که برای طرح ریزی نظریه آنارشیستی سازماندهی انجام میدهیم بسیاربا اهمیت است. دربارهی رویکردهای آنارشیستی به فدرالیسم در فصل نهم کامل بحث خواهیم کرد.
فصل چهارم ؛ در رقابت با ناسیونالیست و بنیاد گرایی
آنارشیست ها مدعی اند خودسازماندهی مردمی قادر است شکلهای جدیدی از سازمان اجتماعی به وجود آورد که، چنانکه کروپاتکین بیان کرده است و من پیشتر آن را نقل کردم، بتواند « آن وظایف اجتماعی را که دولت از طریق بروکراسی انجام می دهد» بر عهده بگیرد. با وجود این، اینها تنها موضوعاتی نیستند که آدمهای شکاک پیش میکشند تا آنارشیسم را به مثابهی ایدئولوژی ای ساده و ابتدایی که به جهان مدرن مرتبط نیست کنار بگذارند. آنها دلیل دیگری دارند، چون دولت-ملت های مدرن را میبینند و رقابت ها و دشمنی های شدیدی که بین آنها پیش میآید. یا، البته، نفرتهای مرگبار میان گروههای مختلف درون سرزمینی که کشوری واحد به حساب میآید، و ستیزهایی هولناک که بین پیروان ادیان مختلف رخ میدهد. آنها شاید، به خصوص، به میراث شوم امپریالیسم اروپا در سرزمین هایی توجه دارند که قدرتهای امپراتوری ساز تصاحب و مستعمره خویش کردهاند.
شاید هنوز مهم باشد به بریتانیایی ها، فرانسویها، بلژیکی ها، آلمانی ها، اسپانیایی ها، پرتغالی ها، ایتالیایی ها، هلندی ها، اتریشی ها، یونانی ها، ترک ها، روس ها، آمریکایی ها، و دیگران یادآوری کنیم حل ناشدنی ترین مناقشاتی که امروز در سراسر کره خاکی دیده میشود نتیجه مستقیم سیاستهای امپریالیستی حاکمان پیشین آنها، علاقه ی بی پایان آن حاکمان به تصرف دیگر بخشهای جهان، و کاربرد نفع طلبانهی شعار «تفرقه بینداز و حکومت کن » بوده است. مردم سراسر دنیا، امروزه، به سبب اعمال سازندهگان آن امپراتوری ها دچار مشکلات سختاند، و برخوردهای سر سختانه شرایط را بدتر میکند زیرا جنبش های ناسیونالیستی ، چنانکه آوی شلایم بیان کرده است، دارای گرایش هایی درونی به افراطگرایی و بیگانه ستیزی، خود بر حق بینی از یک سو واهریمنسازی از دشمن از سوی دیگر است. تاریخ را اغلب تحریف یا جعل میکنند ودر راه برنامهی سیاسی ناسیونالیستی به کار میگیرند.
دشوار است ببینیم چگونه آنارشیست ها، با مخالفت کامل با رقابتهای مذهبی و سیاستهای میهن پرستانه، و فراتر از محکوم کردن امپریالیسم، بتواند در این مناقشات درگیر شوند، مگر اینکه آرزو کنند که ای کاش این ها مربوط به گذشته بود. امتناع کردن ممکن است شیوهای مخاطره آمیز، گرچه لازم ، به نظر برسد، و همگی در اطراف جهان شاهد نمونههایی بودهایم وقتی متعصبان نگاه شرارتآمیز خود را متوجه آنها یی کردهاند که جرأت نشان داده و کوشیده اند تا با آدمهای «آن سو» صلح کنند. مارتین بوبر، کسی که نیم قرن پیش در شناخت و سنجش آنارشیسم کمکهای ارزنده ای کرده بود، سالها پیش در ۱۹۲۱، به همپالکیهای صهیونیستش هشدار داد که اگر یهودیان نخواهند در فلسطین با عربها و در جوار آنان زندگی کنند، ناچارند با احساس دشمنی و نفرت به آنان به حیات خویش ادامه دهند. ۴۴ سال پس از مرگ بوبر، سوگنامه نویسانش خاطر نشان میکنند طرفداری او از دو ملتگرایی سبب شد سخت کیشان او را « دشمن مردم » بخوانند و طرد کنند.
این واکنشهای قرن بیستمی را آنارشیست های قرن نوزدهمی پیشبینی نکرده بودند. بیان کلاسیک آنها در باره ی دین به مثابه پدیدهی اجتماعی از اثر بسیار منتشر شدهی روس میخائیل باکونین به نام خدا و دولت نشئت ی گرفت. باکونین در این اثر، که در ۱۸۷۱ نوشت، از این مسأله اظهار تأسف میکند که باور به خدا هنوز بین مردم دیده میشود، به ویژه به بیان او « در میان مردم مناطق روستایی که بسیار بیش از کارگران شهری رواج دارد» به گمان او این باور مندی به دین بسیار طبیعی بود زیرا همهی دولت ها ناآگاهی مردم را یکی از شرایط ضروری برای حفظ قدرت خود میدانستند و از آن سود می بردند؛ مردم در حالی که سختی کار پشتشان را خم کرده است و از هرگونه اوقات فراغت یا مراودهی روشنفکرانه بی نصیب اند، به دنبال مفری میگردند. باکونین ادعا میکرد سه راه برای گریز از بدبختی وجوددارد که دوتای آنها واهی و یکی واقعی است. دوتای اولی مشروب و کلیسااند، « عشرت طلبی جسم و کامجویی روح» ؛ « سومی انقلاب اجتماعی است». او اصرار دارد انقلاب اجتماعی بسیارنیرومند تر از همهی آموزه های کلامی آزاد اندیشانی خواهد بود که میخواهند آخرین باور هایی که بیش از آنچه عموما تصور میشد به هم مربوط اند.
باکونین آنگاه به طبقات قدرتمند و مسلط جامعه اشاره میکند که آنقدر نگرش دنیایی دارند که بعید است خودشان آدمهایی معتقد باشند، اما باید حداقل ظاهر را حفظ کنند، زیرا اعتقاد سادهی مردم عامل مفیدی برای زیر سلطه نگاه داشتن آنان است. در آخر، در این بیان بهخصوص از دیدگاههایش، باکونین به آن دسته از تبلیغ گران دینی اشاره میکند که وقتی شما دربارهی عقیدهی جزمی آنان درباب معجزات، زایش عذرایی، ویا رستاخیز عیسی مسیح توضیح می خواهید، با نخوت پاسخ می دهند آنها را باید به صورت اسطورههایی زیبا و نه حقیقت محض تعبیر کرد، و اینکه ما برای پرسش های ملال آور خویش باید متاسف باشیم و نه آنها برای تبلیغ افسانه به جای حقیقت.
عقاید باکونین در باره ی این موضوع بسیار شبیه عقاید رقیبش کارل مارکس بود که دین را در یکی از معروفترین عبارت هایش « افیون توده ها » توصیف کرده بود. نویسندگان تاریخ اندیشه لیبرالیسم، سوسیالیسم، کمونیسم ، وآنارشیسم را همگی محصول دوره ی روشنگری و نتیجهی عصر خرد دسته بندی می کنند، زمانهی غلیان عقاید و آراء و شهامت پرسشگری، از انقلاب انگلستان در دههی ۱۶۴۰ تا انقلابهای فرانسه و آمریکا در دهههای ۱۷۷۰ و ۱۷۸۰.
ساده بگوییم، یکی از نتایج عصر روشنگری که آهسته و با اکراه پذیرفته شد مدارای دینی بود. شاید ما فراموش کردیم که انگلستان کلیسایی حکومتی دارد که به سبب دعوای هنری هشتم با پاپ بر سر یکی از طلاق هایش پایه گذاری شد. این دعوا قربانیانی گرفت، همانطور که تاریخ طولانی سرکوب مخالفان به یادمان میآورد، و همانگونه که نبرد برای آزادی مذهبی کماکان ادامه دارد. تازه سال ۱۸۵۸ بود که عدم صلاحیت حقوقی یهودیان لغو شد و تا سال ۱۸۷۱ کسانی که موافق ۳۹ مواد قانونی کلیسای انگلستان نبودند اجاره ورود به دانشگاههای قدیمی را نداشتند. کلیسای انگلستان شاید با مردم انگلستان بی ارتباط باشد، اما یادآور واقعیت سیاسی و اجتماعی مهمی است. یکی از نتایج عصر روشنگری این بود که نویسندگان قانون اساسی بسیاری از کشورها از تاریخ و جنگهای مذهبی درس گرفتند وبر جدایی کامل اعمال مذهبی از زندگی عمومی تأکید کردند. دین امری خصوصی تلاقی شد.
این دربارهی بنیان گذاران ایالات متحدهی آمریکا هم صدق میکند که اجدادشان از آزار مذهبی در اروپا گریخته بودند؛ دربارهی جمهوری فرانسه، ودر نتیجه همهی کشورهایی که با تلفات سنگین خود را امپریالیسم فرانسه، آزاد کردند، هم درست است. ودر باره ی بسیاری از جمهوری هایی که به همین صورت در نتیجه زوال امپریالیسم در قرن بیستم برپا شدند هم صدق میکند. بعضی نمونههای مهم آن جمهوریهای هند، ترکیه، مصر و الجزایرند.
اکنون در سراسر جهان، دولت های سکولار در خطرند. رژیم های سیاسی سکولار در شمال آفریقا و در خاورمیانه با جنبشهای مبارز دینی مواجهاند، و خطر بنیاد گرایی رو به رشدی قانون اساسی ایالات متحده را تهدید میکند. اینها را نه باکونین، نه مارکس، و نه هیچ یک از متفکران سیاسی قرن نوزدهم، از الکسیس دو تو کویل گرفته تا جان استیوارت میل، پیشبینی نکرده بودند.
تغییر پیشبینی نشده و ناخواسته در فضای مذهبی که ما آن را بنیادگرایی مینامیم از گرایشی در جنبش احیای مذهبی در ایالات متحدهی پس از جنگ اول جهانی برخاسته است که بر این باور پای می فشارد که حقیقت محض دربارهی هرچیز در کتاب مقدس آمده است. کاربرد این اصطلاح برای توصیف گرایش هایی در دینهای یهود، مسیحی، هندو، سیک، شینتو، که از دید ناظر خارجی ویژگیهای مشابه هم دارند، صدق میکند. آنها نه تنها تهدیدی برای مفهوم به سختی به دست آمدهی حکومت سکولار به حساب میآیند -چیزی که به آنارشیست ها مهم نمیپندارد، بلکه آزادی شهروندی را هم که با دشواری حاصل آمده ، به خطر میاندازد. نیکلاس والتر، تبلیغ گر آنارشیست سکولار، مصرانه میخواهد که این تهدید را جدی بگیریم ، و تأکید میکند که بنیادگرایان مسیحی می کوشند مطالعهی نظریه تکامل، اجرای سقط جنین، و جلوگیری از بارداری را در غرب و جهان سوم مانع شوند. بنیادگرایان یهودی می کوشیدند همه -فلسطین را ضمیمهی اسرائیل کنند و هالوخا-قانون سنت یهودیت- را تحمیل کنند. بنیادگرایان همهی آیینها از ترور و قتل در سراسر جهان به منظور ممانعت از آزادی و بحث راجع به موضوعاتی از این دست استفاده میکنند.
سرکوب مذهبی دولتی هیچگاه موفق نخواهد بود. اتحاد شوروی شاهد ۷۰ سال دشمنی حکومتی، گاه خشونت آمیز و گاهی ملایم ، با مذهب بود . زمانی که آن رژیم فروپاشید، مذهب ارتودوکس اشاعهی مجدد یافت و مبلغان مسیحی پروتستان محل تبیغ ایدهآلی برای خود پیدا کردند. مالیس روثون اشاره میکند که در قسمت آسیای میانهی شوروی نخبگان محلی که به سنتهای اسلام پایبند بودند وبین ارزشهای اسلامی و اجتماعی قرابتی قائل میشدند، همانگونه که با جدیت ارقام مربوط به تولید پنبه را سرهم میکردند، از اقدامها ی ضد مذهبی دوری می جستند. آنها ( در گزارش خود به متعصبان انجمن آتئیسم علمی)، جمع شدن پیرمردان برای قرائت قرآن را گردهمآیی کهنه سربازان جنگ بزرگ میهنی توصیف میکردند .
در ترکیه، کمال اتاتورک، که دیدگاه هایی مشابه باکونین دربارهی مذهب داشت ۷ به سیاستی مستبدانه، آنچه که اسلامزدایی مینامیم، دست زد. جانشینان امروز او حتی از ایجاد دموکراسی ظاهری هم منع میشوند، دقیقاً به این علت که خطر بازگشت مذهب وجوددارد. در مقطع زمانی دیگری، حکومت مذهبی که هیچکس پیشبینی اش را نمیکرد جانشین حکومت شاه ایران شدکه غربگرایی سر سخت به حساب میآمد. نخبگان رقیب سکولار و مذهبی مصر و الجزایر را به دو بخش مختلف تقسیمم کرده اند. در ایلات متحده، قدرتمند ترین گروه اعمال نفوذ متعلق به ائتلاف مسیحیان است که نفوذشان در حزب جمهوری خواه بیشتر و بیشتر میشود. این گروه مسئولیت قتل آخرین پزشکی را که در جنوب آمریکا عمل سقط جنین انجام میداد، نمیپذیرد.
این برای آنارشیستهای سکولار، که گمان میکردند دعواهای مذهبی متعلق به گذشته بوده، نا منتظره و مأیوس کننده است که در حالی که می کوشند به موضوعاتی بپردازند که متحد کننده باشد و نه تفرقهانگیز، اکنون باید با چنین موضوعاتی که مؤید اختلافات است رویارویی کنند. میتوانند رویکردی را اتخاذ کنند که رودلف راکر، تبلیغ گر آنارشیست، یک قرن پیش در میان جمعیت یهودی محله ی وایت چپل در شرق لندن در پیش گرفته بود. بعضی از هم پیمانان سکولار تبلیغات تحریک کنندهی خویش را صبحهای سبت بیرون کنیسه ای در بریک لین انجام میدادند. از راکر راجع به این تظاهرات پرسیدند، و او پاسخ داد که این محل میتواند برای معتقدان عبادتگاه باشد و برای بی اعتقادها مکان گردهمآیی سیاسی رادیکال. اما صحنه تغییر کرده است . زیرا در جایی که شاهد آمدو شد بسیاری از مذهب ها بوده است، مثلاً زمانی کلیسای هیوگنات بوده ، زمانی محل گردهمآیی مخالفان، و زمانی کنیسه بوده، امروز مسجدی قرار دارد. آنها که اکنون عبادت کنندگانی را که به این محل میآیند اذیت میکنند و آزار میدهند، نه سکولار های بنگلادشی، بلکه نژاد پرستان انگلیسی اند که با سرسختی و تهدید دردسر میسازند و رعب و وحشت ایجاد میکنند.
مثلاً ، حزب بهاریتیا جاناتا ( حزب مردم هند که اختصارا بی جی پی نامیده میشود) خشونت فرقهای را در بخشهای پنجاب گسترش داده است، جایی که، قبلاً، اقلیتهای گوناگون در سازگاری با یکدیگر زندگی میکردند؛ گفته میشود که این معضل نه بنیاد گرای که ناسیونالیسم قومی است. این مسأله در دیگر بخشهای جهان نیز دیده میشود، و در این موارد، که بسیاری از مناطق جهان اسلام را شامل میشود، علت اصلی امپریالیسم غرب است که فرهنگهای محلی را تحقیر کرده و کوچک شمرده است.
بازشناسی دشوار ادوارد سعید واقعیات مهمی را در برمی گیرید :
ترس و وحشتی که تصاویر بسیار بزرگ «تروریسم» و «بنیاد گرایی » ایجاد کرده است- و آنها را باید نگارههایی از تصویری بینالمللی و فراملیتی نامید که از اهریمنان خارجی ساختهاند -تبعیت افراد را از هنجارهای غالب زمانه تسریع میکند. این مسأله همان قدر در جوامع پسااستعماری درست است که عموما درغرب و بهخصوص در ایالات متحده صدق میکند. بنابراین، برای رویارویی با نابهنجاری و افراطگرایی جای گرفته در تروریسم و بنیاد گرایی -مقال من تنها نقیضه ای ناچیز است -باید از میانهروی، خردمندی، و اهمیت به کارگیری آنچه کما بیش ویژگی های (قومی ، محلی، یا وطن دوستانهی ) غربی نامیده میشود پشتیبانی کرد. نکتهی طنز آمیز اینجاست که سوای برخورداری فرهنگ غرب از اطمینان به خود و احساس «بهنجاری» تام که ما به برتری و درستی آن ربط میدهیم، این وضعیت ما را در حالتی سرشار از خشم و در موضعی تدافعی و حق به جانب قرار میدهد که درآن «دیگران» دشمنانی به حساب میآیند که درصددند تمدن مارا از میان بردارند و شیوهی زندگی ما را نابود کنند.
ادوارد دابیلو سعید، فرهنگ و امپریالیسم
(لندن:چاتو اند ویندس،۱۹۹۳)
کشورهای خاورمیانه و خاور نزدیک قرنهای بسیاری این یا آن امپریالیسم بوده اند، فرهنگهایشان مایهی استهزاء قرار گرفته و کوچک شمرده شده است، وحتی مرزهایشان را خطوطی معین کرده است که دولت ها و جریان های غربی روی نقشه ترسیم کردهاند. امروز نیز برطبق منابع نفتی یا بازارهای بالقوهای که دارند ارزش گذاری می شود، در حالی که انباشته از سلاحهایی اند که از رشوههای پرداخت شده در زمان جنگ سرد برجای مانده است. حکمرانان خاورمیانه مذهب غرب سکولار را که همانا مصرف چشمگیر است مشتاقانه برگزیدند، اما به اکثریت فقیر اتباع خود چیزی جز امیدهای بی حاصل عرضه نکردند.
موضوع مهم دیگر را فاطمه مرنیسی، نویسنده و پژوهشگر مراکشی، مطرح کرد، زمانی که از او خواستند پیش گفتاری برترجمه انگلیسی کتاب خود به نام زن و اسلام بنویسد.
وقتی نوشتن این کتاب را تمام کردم، به نتیجهای رسیدم: اگر حقوق زنان برای برخی مردان مسلمان مدرن مشکلی به حساب میآید، نه به علت قرآن است، نه دستورات پیامبر، و نه سنت اسلامی ، بلکه صرفابه این علت است که این حقوق با منافع نخبگان مرد در تضاد قرار میگیرد. این گروه نخبگان میکوشند مارا متقاعد سازند که دیدگاه خودخواهانه، بسیار ذهنگرایانه، و میان مایهی فرهنگ و جامعه مبنایی مقدس دارد.
انارشستها همانند دیگر گروههای چپ گرای اوایل قرن نوزدهم و اواخر قرن بیستم، جداییهای مذهبی و سرزمینی را دلمشغولیهایی نامربوط میدانست که در جامعهی انسانی رشد کرده بود. تنها پیامی که توانستند بدهند امید بود به اینکه تعصبات زمانی رنگ می بازند که رهبران دریابند دنباله رو ندارند ، وقتی مردم موضوعاتی جالبتر و لذت بخشتر، یا حداقل کمتر خطرناک، برای گفتگو با همسایگانشان پیدا میکنند.
فصل پنجم؛ جلوگیری از نابهنجاری و آزاد سازی کار
از زمان سقوط باستیل در ۱۷۸۹ ، که درواقع منجر با آزادی هفت زندانی شد ، تا مرگ استالین که به تدریج میلیونها نفررا آزاد ساخت، آنارشیست ها با تجربه ی شخصی خویش آثار چشمگیری درباره ی عیب های نظام جزایی را منتشر کردند. اولین کتاب کروپاتکین روایت تجربههای او در زندانهای روسیه و فرانسه بود (۱۸۸۷) بود و اولین اثر الکساندر برکمن خاطرات زندان یک آنارشیست نام داشت.
این کروپاتکین بود که برای اولین بار از عبارت « زندان ها دانشگاه جرم و جنایتاند » استفاده کرد، و اظهار نظر او درست است به این علت که اولین زندان هر مجرمی، همانند سایر هم سلولی هایش، تضمینی است بر اینکه او در زندان تعداد بیشتری از شیوههای بزهکاری را میآموزد که از دله دزدیای که او به سبب آن زندانی شده پیشرفتهتر است. کروپاتکین در ۱۸۸۶ میگفت که جامعهای که حول همکاری، ونه رقابت، بنا شده باشد، به همین علت، از اقدامها خلاف اجتماع کمتر زیان میبیند. او معتقد بود که :
خلق های بدون سازمان سیاسی، و بنابراین کمتر تباه شده، کاملاً درک کردهاند که انسانی که « مجرم » نا میده میشود صرفاً آدم بداقبالی است ؛ و اینکه چاره، تازیانه زدن به او، به زنجیر کشیدن، یا کشتن او در سکوی اعدام یا درون زندان نیست، بلکه یاری رساندن به او با مراقبتی برادرانه، رفتاری برپایهی برابری، ایجاد شور زندگی در میان انسانهای شرافتمند است.
شاید بتوان ادعا کرد که بهترین خدمتی که دولت های بریتایا و آمریکا در دو جنگ جهانی قرن بیستم به اصلاحات جزایی کردند زندانی کردن مخالفان جنگ بود. معترضان زندانی، گذشته از مصائبی که بر سر آنها در جنگ اول جهانی آمد، چندین ویژگی مهم داشتند. آنها افراد تحصیل کرده بودند و با تیز بینی محیط اطراف خود و دیگر زندانی ها را زیر نظر میگرفتند. آنها همچنین در برابر زندانی کنندگانشان اخلاقاً احساس برتری میکردند، تحقیری را که تحمل میکردند و زندانی میشدند، نه نتیجهی شرایط ، بلکه نتیجهی خواست خود در جایگاه آدمهای شریف میدیدند.
این مشاهدات آنچه را که تعدادی انگشت شمار از اصلاح گران قرن نوزدهم وپشتر تشخیص داده و تبلیغ کرده بودند یاد آور میشد: که بسیاری از هم سلولی هایشان، که دوران محکومیت زندان را به سبب جرم های چون دزدی و خشونت های ناچیز، فروش مواد مخدر، یا بد مستی می گذراندند، به علت پیشینه ای که داشتند بیاختیار به جرم و جنایت و حبس کشیده میشدند. بسیاری از ما ، با دانستن هزینهای که نگهداری افراد در زندان به شهروندان جامعه تحمیل می کند، و با درک این موضوع که این هزینهها بسیار بیشتر از درآمدهای ماست، چه بسا آرزو میکنیم ای کاش به هشدار اصلاح طلبان نظام جزایی، که می کوشیدند توجه مارا به مسائل جاری زندان جلب کنند، اعتنا کرده بودیم. مثلاً ، اغلب زندانیان کودک پرورشگاهی، دچار بی ثباتی ذهنی، یا در تحصیلات ناموفق بودهاند. آنها همچنین عمدتا از جنس مذکرند.
شناخت این عوامل در اواخر قرن نوزدهم منجر به برقراری مجازات تعلیقی به جای زندان هم در بریتانیا و هم در آمریکا شد و در آن مأموری عهده دار وظیفهی دوست شدن و مشاوره دادن به مجرم میشد، و به او کمک میکرد به کار و زندگی خانوادگی طبیعی بازگردد. در طول قرن بیستم، شاهد انسانی شدن آهسته نظام جزایی بودیم، تا آنجا که ممکن بود ، اصلاح گرانی که خود زندانی و شاهد اوضاع در سالهای جنگ بودند، الهام بخش این کار شدند، با وجود آنکه مسئولان نهاد های جزایی اغلب مخالفت نشان می دادند.
پزشکان با تخصص های گوناگون درمانی، هر از گاهی، به کمک مدیران زندان ها، به نظام جزایی دسترسی می یافتند و به نتایج مهمی میرسیدند. آنها به کارکنان زندان اصرار میکردند در صورتی که کار آنان بیشتر درمانگری باشد تا زندان بانی، جایگاه و رضایتشان از کار افزایش مییابد. بسیاری از آنارشیست ها شک داشتند این کوشش ها بتواند نظام جزایی را متمدنتر کند و البته ، رسانههای عمومی نیز چنین تفکری داشتند و مرتبا زندان های آزاد را اردوی تعطیلاتی می نامیدند ( و نشان میدادند که از هر دوی اینها بی اطلاعاند ) . در دهههای پس از جنگ دوم جهانی، در بسیاری از کشور ها تعداد زندانیان منظما کاهش یافت (استثناء های برجسته اتحاد شوروی و کشورهایی بودند که دولت هایشان زیر نفوذ شوروی قرار داشت). دیوید کی لی توضیح میداد:
هلند میزان مطلوبی برجای گذاشت و تعداد ۹۰ زنداانی در هر ۱۰۰ هزار نفر را به عدد استثنایی ۱۷ در هر ۱۰۰ هزارنفر در سال ۱۹۷۵ رسید.عامل کاهش تعداد زندانیان آن چیزی بود که جرم شناس هلندی ویلم دی هان زمانی « سیاست وجدان آزرده » نامیده بود.
اما از ۱۹۷۰ به بعد، سیاست وجدان آزرده جای خود را به رویکردی متضاد داد که جرم شناس دیگری به نام اندرو روترفورد آن را «سیاست وجدان آسوده در برابر زندانی» توصیف میکرد .
آمار جنایی را به سختی میتوان تفسیر کرد، زیرا آنها تنها نمایانگر تعداد بازداشت ها در حوزهای از جرایم اند که انتظار میرود هر نیروی پلیسی کند. اما آمار جزایی همیشه در دسترس است و قصه ی پرغصه ای را حکایت می کتد. دیوید کی لی در ۱۹۹۸ گزارش داد:
برای جا دادن یک و میلیون آمریکایی که اکنون زندانی اند، فقط بین سال های ۱۹۹۰ و ۱۹۹۵ ، ۱۶۸ زندان ایالتی جدید و ۴۵ زندان فدرال ساخته شد، اما اینها هنوز برای جا دادن تعداد بسیار زندانیان جدید ناکافی بود... ایالات متحده تا کنون بسیاری از شهروندانش-به خصوص شهروندان سیاه و اسپانیایی زبان – را آنچنان در معرض پیامد های رفتار وحشیانهی زندان ها قرار داده است که گویی آنچه از آن میترسیدیم دارد اتفاق میافتد. هرچه تعداد آمریکایی هایی که نظام دادگستری جنایی با آنها به خشونت رفتار میکند بیشتر شود، تعداد کسانی بیشتر میشود که با رفتار خود چنین برخوردهایی را اقتضا و توجیه میکنند.
تا سال ۲۰۰۰، زندان های آمریکا تعداد دومیلیون زندانی را در خود جا داده بود . جامعه شناسی به نام دیوید داونز در کنفرانسی راجع به جرم در دانشگاه نیویورک خاطر نشان کرد که هرگز هیچ کشور دیگری در تاریخ چنین نسبت بزرگی از شهروندانش را به زندان نیانداخته است. نظام قضایی همچنین اعلام میدارد که از هر چهار مرد آمریکایی آفریقایی تبار یکی احتمال دارد در طول عمر خویش به زندان بیافتد، در صورتی که برای مردان سفید پوست این احتمال یک در بیست و سه است. از پروفسور داونز پرسیدند آیا نمونه ی آمریکا بر اروپا اثر میگذارد. پاسخ او این بود « مولفه های افزایش و شتاب زندان ها در اروپا اکنون هم وجود دارد» پاسخ او درست بود ، و بریتانیا در نسبت زندانی ها به جمعیت شهروندان در اروپا پیشتاز است. سیاستمداران و دولت های متبوعشان با به رویکردهای الترناتیو، که هم آنارشیست ها و هم اصلاح گران نظام جزایی درباره ی آن نظر مشترکی دارند، بیاعتنا بودهاند. این امر باعث نشده اصلاح گران دیدگاهها یشان را تغییر دهند، بلکه آنها صرفاً تغییری احتمالی در نگرش عمومی را انتظار میکشند.
تنها در یک حوزه از قانون شکنی و اجرای قانون است که در آن سیاست مجازات زدایی طرفدار پیدا میکند، و خواهان کاهش تعداد زندانیان میشود و آن به زندانی کردن مصرف کنندگان و فروشندگان مواد مخدر مربوط میشود . همه موافقند که این سیاست ناکامی عظیمی بوده است که، چنانکه دیوید کی لی میگوید، «زیان هایی به بار آورده که بسیار بد تر از آنها یی است که قرار بوده ریشهکن کند .» این مسأله کنایه آمیز دیگری دارد؛ بسیاری از مصرف کنندگان موادمخدر به این مواد درون زندان آسانتر دسترسی دارند تا خارج از زندان . اینجا چه خوب است نظرات آنارشیستی به نام اریکومالاتستا را ذکر کنیم که به سال ۱۹۲۲ بر می گردد، سالها پیش از زمانی که والدین یا پدربزگان ما ممکن بود تصور کنند ما با مشکل مواد مخدر مواجه شویم.
این اشتباه قدیمی قانون گذاران است، با وجود اینکه تجربه همواره نشان داده که قوانین، هرچقدر هم که سخت باشند، نتوانسته اند رذیلت ها را سرکوب کنند و یا بزهکاری را مانع شوند. هرچه مصرف کنندگان و قاچاقچیان کوکائین سخت تر مجازات شوند، جاذبهی این میوه ی ممنوعه و گرایش خطر پذیری مصرفکنندگان بیشتر میشود، و سودی که سوداگران حریص آن میبرند بیشتر خواهد شد.
بنابراین چشم امید داشتن به قانون بیهوده خواهدبود. باید راه حل دیگری پیشنهاد کنیم . محدودیت فروش و استفاده ی کوکائین را آزاد کنیم، و دکه هایی برای فروش آن به قیمت تمام شده یا حتی کمتر از آن بازکنیم. و آن گاه کارزار تبلبیغاتی راه بیاندازیم تا به مردم توضیح دهیم، و بگذاریم خودشان از زیان های کوکائین آگاهی یابند؛ هیچکس به مقابله با این تبلیغات برنخواهد خواست، زیرا هیچکس نخواهد توانست از مصییبت های معتادان بهره برداری کند.
مطمئناً مصرف زیانبار کوکائین کاملاً از میان نخواهد رفت، زیرا عوامل اجتماعی که موجب میشود آن آدمهای بدبخت به مصرف مواد مخدر تشویق شوند همچنان وجود خواهد داشت. اما در هر صورت، زیان کاهش می یابد، چون کسی از فروش آن سودی نمی برد، و کسی نیز دنبال سوداگران آن نمیرود. وبدین سبب پیشنهاد ما یا با بی توجهی روبرو خواهد شد یا آن را اجرا نشدنی و نا معقول خواهند دانست. با وجود این، آدمهای هوشمند و بیطرف ممکن است به خود بگویند: حالا که معلوم شده قوانین جزایی ناکارا هستند، آیا خوب نیست، برای تجربه هم که شده، روش آنارشستی را آزمایش کنیم ؟
اریکومالاتستا در اومانیته نوا،۲ سپتامبر ۱۹۲۰
بازچاپ در وی، ریچاردز(ویراستار)، اریکومالاتستا، زندگی و اندیشهها
(لندن ، فریدم پرس،۱۹۶۵)
در دو شهر اروپا ، زوریخ و آمستردام، مقامات محلی شجاعانه تلاش کردند چنین سیاستی را عملی کنند، ودر بریتانیا، در آغاز قرن بیست و یکم، حداقل دو رئیس شهربانی دیدگاه مشابه بیان کردند، که گرچه از آن استقبال شد اما حمایت عملی صورت نگرفت.
سیاست مداران حزب های عمده ی بریتانیا به سبب سخنانشان دربارهی واردکردن «شوک کوتاه و سریع» به مجرمان یا فرستادن آنها به «اردوهای آموزشی » ، و محدود کردن کارهای مربوط به مجازات تعلیقی که مجرمان آزاد شده را بیرون از زندان نگاه میداشت بسیار تشویق شدند. حتی زبان مقطّع و تک بخشی این برنامهها نشان میدهد که مقصود حل مشکل جرم نبوده بلکه قانع کردن تیترنویس های رسانههای عمومی، تعیین کنندگان واقعی سیاستهای کیفری، بوده است. در ایالات متحده ، موفقیت حزب جمهوری خواه را به این امر مربوط میدانند که این حزب توانسته موضع مخالفان خود را « ملایمت با جنایت» تصویر کند.
در این حال ، خودکشی میان زندانیان جوانی که به سبب جرم هایی زندانی شدند که برای جامعه بیشتر دردسر بودند تا تهدید افزایش یافته است. علاوه بر آن، این امر کاملاً آشکار است که زندان موفق نشده میزان جنایت را کاهش دهد. چنانچه لرد وادینگتون، وزیر کشور مارگارت تاچر، گفته است « زندان روش پرهزینه ای است که آدمهای ناجور را بدتر میکند.» حتی سیاست مداران دیگر به سیاست هایی که خود اعمال میکنند اعتقادی ندارند. این امر وقتی خود به آمار نگاه میکنید دیگر خیلی تعجب برانگیز نیست. درسال ۲۰۰۳ اعلام شد ۸۴ درصد جوانانی که محکومیت زندانشان تمام و آزاد شده بودند به سرعت دوباره مرتکب جرم شدند. آمار ایالات متحده از این هم فراتر میرود.
اما مسائلی که آنارشیست ها، در کنار دیگر اصلاح گران نظام جزایی مطرح میکنند، از بین نمیرود. تلقی جامعه، که رسانههای عمومی آن را هدایت میکنند، این مسائل را حل ناشدنی تر میسازد.
مسألهی مهم دیگر، که خیلی زود در تاریخ آنارشیسم مطرح شد، مربوط به کاربرد آنارشیسم در دنیای کار بود، به ویژه به این علت که پیشاهنگان آنارشیسم با جنبش در حال ظهور اتحادیه های کارگری در پیوند بودند. آنها با هدفهای رادیکالی که در حوزهی اتحادیه ها بیان میکردند شناخته می شدند، و آنارکوسندیکالیسم را (کلمه ی فرانسوی به معنی اتحادیه است) تبلیغ میکردند که هر مبارزهای را در کاخانههای محلی قدمی در راه اعتصاب سراسری به حساب میآورد، و آن زمان است که سقوط سرمایه داری منجر به زمامداری کارگران خواهد شد.
در فرانسه، کنفدراسیون سراسری کارگری (CGT) . در اسپانیا کنفدراسیون ملی کارگران (CNT) به جنبش هایی عظیم و گسترده تبدیل شدند، چنانکه، در دوره ای، کارگران صنعتی جهان (iww) در ایالت متحده جنبشی عظیم و گسترده شد. البته، دعواهای درونی در اتحادیه های سندیکالیست رخ داد، بین آن دسته از که مایل بودند مبارزه کنند و در مسايل کوچک محلی پیروزی های کوچک بدست آورند، و مبارزانی که امیدواربودند هر مناقشه ی کوچکی را به مبارزه نهایی برای بدست گرفتن وسایل تولید بدل کنند و به این طریق از «سلب مالکیت کنندگان سلب مالکیت کنند» ، و به تولید تحت کنترل کارگران ادامه دهند.
اما کمرنگ شدن هدف آزادسازی کار به شکاف موجود بین اصلاح طلبان و انقلابی ها در سازمان های کارگری ربط چندانی ندارد. این امر بیشتر به سلاح جدیدی مربوط است که کارفرمایان در دست دارند و در برابر خواستههای کارگران به کار میگیرند: « شرایط ما را به پذیرید و گرنه ما فعالیتمان و شغلهای شما را به آسیای جنوب شرقی میبریم، جایی که کارگران از کارکردن با شرایط ما راضی خواهند بود .» مالکان سرمایه در جهان ثروتمند باقی میمانند، اما فراهم کنندگان نیروی کار در کشور های در حال توسعه قرار دارند، و اگر آنها خواستار سهم بیشتری از محصول کار خویش باشند، کارفرمایان به سادگی به کشور دیگری با کارگران ارزانتر نقل مکان میکنند.
در این بین ، جهان ثروتمند نیروی کاری پنهان در خود دارد. کار کشاورزی شامل چیدن و بسته بندی میوه و سبزی ها را صاحبان باندهای تبهکاری با استفاده از گروههایی از جمله مهاجران غیرقانونی، کارگران و کارمندان اروپای شرقی که در کشورهای خود حقوقی دریافت نمی کنند، دانشجویان، و کارگران فصلی در دست دارند. دیگر افراد طبقه ی فرودست به خدمات اطلاعاتی تلفنی و اینترنتی مشغول اند، و در مراکز تماس، از شهرستانهای بریتانیا تا بنگاور در هند، کار میکنند.
یک قرن پیش ، «سندیکالیسم جدید» در بریتانیا و IWW در آمریکا شروع به معرفی و سازماندهی کارگران غیر ماهری کردند که در حاشیه اقتصاد رسمی قرار داشتند، و در این کار موفق شدند. در همان زمان، کروپاتکین آنارشیست برای مخاطبانی در بریتانیا سخنرانی میکرد که می پنداشتند بریتانیا کارگاه جهان است، و اینکه همهی جهان بیش از هر زمان به پارچه های لنکاشر ، زغال سنگ نیوکاسل ، و کشتیهای کلید وابسته است. در ۱۸۹۹، زمانی که او مزرعه، کارخانه و کارگاه را نوشت، یکی از هدف هایش نشان دادن این بود که در حالی که سیاستمداران و اقتصاددانان از کارخانه های بزرگ صحبت میکنند، بخشهای بزرگ تولید صنعتی درواقع بر عهده ی کارگاههای کوچک و کسب کارهای کوچک محلی است. برق و حمل و نقل پیشرفته تولید را نا متمرکز ساخته است ، و کروپاتکین تأکید داشت که این امر نه تنها محل کار که انتخاب اش را نیز برای افراد آزاد ساخته است. حالا کار فکری و کار یدی توأم شده است، چیزی که ایدهآل صنعتی او بود.
آنارشیست ها به ندرت در محیط بیارزش شغلهای استخدامی در صنایع رسمی و دیوان سالاری دیده میشوند. آنها تمایل دارند تا جایی در اقتصاد غیر رسمی یا کوچک بیابند. این امر تعجبآور نیست، زیرا روان شناسان صنعتی غالباً میگویند رضایت شغلی مستقیماً به «میزان استقلالی » بستگی دارد که آن شغل از آن برخوردار است، این یعنی مقدار کار روزانه یا هفتگی که کارگران در آن آزادند خود تصمیم گیری کنند. در این دنیا پساصنعتی کار، تنها بررسی جدی کسب و کار های کوچک نشان میدهد که کارگر نه قهرمانی از نوع طرفدار تاچر، بلکه شورش گری خلاق است که میخواهد نه کارفرما باشد نه کارگر. پل تامسون میگوید:
نتیجه این شد که به جای اینکه گونهای با اراده ، مثل قهرمانان ساموئل اسمایلز یکصد سال بعد، به وجود بیایند، بسیاری از کاسب های خرده پا تقریباً دیگر وجود ندارند. آنها از کل نظام اخلاقی سرمایه داری مدرن متنفرند، و بهخصوص از اینکه به استخدام دیگران درآیند نفرت دارند؛ در عوض، آنها ترجیح میدهند با ارائهی « خدمت» و «خوب انجام دادن کار» احساس رضایت کنند. بسیار خوششانساند که فعلاً کاری دارند . به علاوه، برای انقلاب صنعتی بعدی مبنایی قرار ندادهایم، زیرا کارفرمایان خواستار گسترش دادن نیستند؛ به این معنی که اینکه آنها میخواهند افراد را استخدام کنند و افراد روابط شخصی با هم برقرار نسازند، آنها دوست دارند تعداد کمتری کارگر استخدام کنند.
یافته های نظیر این آن چیزی نیست که آنارکوسندیکالیست ها انتظار داشتند؛ آنها پیشبینی میکردند کارگران پیروزمندانه کار خانهها را تصاحب کنند، با این وجود، آرمانهای انارشیست ها به رویای تعداد زیادی ازشهروندانی نزدیک است که خود را اسیر نظام استخدامی احساس میکنند.
فصل ششم؛ آزادی در آموزش
ویراستاران کتاب معروفی از گزیدهی آثار آنارشیستی خاطر نشان میکنند که
از زمانی که ویلیام گادوین چشم انداز های مدرسه را در ۱۷۸۳ انتشار داد تا کتاب پل
گودمن در ۱۹۶۴ دربارهی آموزش نامناسب اجباری ، «جنبش دیگری را نمیتوان یافت که
در مبانی ، مفاهیم ، تجربیات ، و اجرای آموزش جایگاه مهمتری در مقایسه با نوشتهها
و عملکرد آنارشیسم داشته باشد. » رساله ی گادوین با عنوان گزارش مدرسه ای که
دوشنبه چهارم آگوست در اپسوم سری برای آموزش دوازده دانش آموز گشایش خواهد یافت
منتشر شد. این رساله نتوانست والدین بسیاری را متقاعد کند و آن مدرسه هرگز باز
نشد. گادوین در این جزوه میگوید
:
آموزش مدرن نه تنها شور و احساس جوانان را ، با کار سخت و طاقت فرسایی که
محکوم به انجام دادن آن اند ، تباه میکند، بلکه نخست با زبان نامفهومی که آنهارا
مقهور خویش میسازد و نیز با توجه اندکی که به پرورش استعدادهای آنها می شود،
قدرت استدلالشان تحلیل می رود.
و ادامه می دهد:
هیچ چیز در جهان تأسف بار تر از کودکی نیست که در هر نگاه او را وحشت زده
می یابی؛ درحالی که بدون اعتماد به نفس و نگران به نظر میرسد ، بداخلاقی های
معلمی مقرراتی را مشاهده می کند.
کتاب دیگر گادوین ، پرسشگر (۱۷۹۷)،
چنانکه زندگینامه نویس او به درستی خاطر نشان میکند ، « برخی از درخشانترین و
پیشرفته ترین عقایدی را که درباره ی آموزش تاکنون نوشته شده است» در برمی گیرد.
کلمات آغازین آن این بیان بینظیر است که «مقصود واقعی آموزش، مثل هر عمل اخلاقی
دیگر، ایجاد شادی است» و در ادامه از حقوق کودکان دربرابر اقتدر مسلم فرض شده ی
دنیای بزرگسالان دفاع میکند. مثلاً، جایی اظهار میدارد: میگویند کودکان از دغدغه ها و نگرانیهای دنیا به دورند. آیا آنها دغدغه
های خود را ندارند؟ از همه ی دغدغه ها، آنچه بیش از بقیه مایه تسلی است دغدغه ی
استقلال است. هیچ چیز شادی بخش تر از این نیست که بدانیم دراین جهان مهم هستیم.
کودکان معمولاً گمان میکنند در این جهان محلی ازاعراب ندارند. والدین، با آینده
نگری بسیار، وظیفه ی تلقین این باور تلخ را به آنها برعهده میگیرند. چگونه کودکی
به ناگاه به آن اندازه دلخواه از شادی برسد و دریابد بزرگترهایش به او اعتماد
دارند و طرف گفتگو قرارش می دهند؟
معروف ترین کتاب گادوین به نام پرسش هایی راجع به عدالت سیاسی (۱۷۹۳) بین
این دو مانیفست درخشان در آمد. در جریان این کتاب، او ازعقاید پیشرو در بریتانیا و
فیلسوفان روشنگری-روسو،الوسیوس،دیدرو، و کوندورسه-فاصله گرفت؛ همه آنها برنامه هایى براى نظام ملى آموزش پیشنهاد مى کردند که مستلزم
ایجاد حکومتى ایده آل بود و این در نظر گادوین تناقنض گویى به حساب مى آمد٠ سه علت
مخالفت عمده ى خود را این گونه بیان مى دارد: صدماتى که از نظام ملى
آموزش به بار مى آید، در وهله ى اول، این است که همه ى نهادهاى دولتى متضمن اصل
ماندگارى اند... آموزش دولتى همواره همه ى توان خود را صرف حمایت
از تبعیض کرده است... این ویژگى در هر نوع نهاد دولتى وجود دارد، و حتى در مؤسسه
اى کوچک مانند مدرسه هاى یکشنبه١ دیده مى شود، جایی که درسهاى اصلى اش تقدس خرافى
کلیساى انگلستان، و احترام گذاشتن به مردانى است که لباس فاخر برتن
دارند... دوم، فکر آموزش ملى با بى توجهى به سرشت ذهن پایه گذارى
شده است هرچه آدم براى خود مى کند خوب است، و هر آنچه همسایگانش یا
کشورش براى او انجام دهد زیانبار خواهد بود. عقل آدمى است که او را وا مى دارد
براى خویش تلاش کند، و خود را در وضعیت شاگردى دائم نگاه ندارد... سوم پروژه ى
آموزش ملى به سبب پیوندى که با حکومت دارد تماما مایه ى ناامیدى خواهد شد.
این پیوند ماهیت هولناکترى از پیوند قدیمی و بحث برانگیز کلیسا و دولت دارد٠ پیش
از اینکه ما هدایت چنین دستگاه قدرتمندى را به عاملى بسیار جاه طلب
واگذار کنیم، واجب است خوب به آنچه مى کنیم بیاندیشیم٠ دولت هیچگاه از به کارگیرى
آن براى تقویت و تداوم نهادهاى خود فروگذارى نخواهد کرد. .. دیدگاه هایشان در باب
ایجاد نظام آموزشى شبیه نظراتشان درباره ى ظرفیت هاى
سیاسی خواهد بود. .. حتى در کشورهایى که آزادى حکمفرماست،
منطقا مسلم است که خطاهاى مهمى وجود دارد، و نظامى دولتى این گرایش را دارد که آن
خطاها را مرتکب شود و همه ى فکرها را به یک الگو معطوف کند.
بعضی دوستداران اندیشه ى گادوین از اینکه او
عقیدهاى «پیشرو» را رد مى کند شرمنده اند٠ آنها به یاد مى آورند که براى دستیابى
به آموزشهای همگانى رایگان، اجبارى، و فراگیر در بریتانیا و ایالات متحده پس
از ۱۸۷۰ چه مبارزه ى دشوارى انجام
شده است. ( شباهت گیج کننده در زبان به کار رفته در اینجا بین
انگلیسی بریتانیایى و امریکایى وجود دارد. در ایالات متحده، مدارس «عمومى» به
مدارس ابتدایى و متوسطه اى مى گویند که با بودجه ى دولتى اداره مى شوند در
بریتانیا، «عمومى» و «خصوصى» کلماتىاند که برای نامیدن دبستان و دبیرستانهایی به
کار مى برند که هزینه هایشان را والدین متمول برای فزرندان مرفه خویش مى پردازند،٠
مدارسى که «دولتی» نامیده مى شوند مدارسىاند که مقامات دولت محلى آنها را اداره
مى کنند٠) در بریتانیا نشریه اى، با سابقه ى صد سال، متعلق به اتحادیهى ملى
معلمان در ۱۹۷۰ نوشته بود «به جز مدارس خیریه و مذهبی، مدرسه هاى همگانى یا مکتب
خانه ها با سرمایه ى شخصى افرادی اداره می شوند که خود تقریبا بى
سواد بودند»، و دشمنی گسترده ى طبقه ى کارگر با مدارس هیئت امنایى قرن نوزدهم را
با ذکر این نکته رد مى کرد که «والدین همیشه آن قدر هوشمند نبودند که مزیتهاى
تحصیل تمام وقت را در برابر از دست دادن درآمد اضافى درک
کنند٠» اما به تازگى، تاریخنگاران به این مقاومت در برابر آموزش دولتى از منظرى
دیگر نگاه کرده اند. استیون هامفریز پى
برده است که در دهه ى ۱۸۶۰ مدارس خصوصی طبقه ى کارگر
(ضد آنچه امروز از مدارس خصوص به ذهن مىآید) آموزش آلترناتیو در برابر آموزش
مدارس مذهبی و خیریه «دولتی» یا «بریتانیایى» براى در حدود یک سوم همهی فرزندان طبقه
ى کارگر ارائه مىکرد، و در این زمینه مىگوید:
این تقاضای بیش از حد برای آموزش خصوصی در برابر
آموزش دولتی را شاید بشود اینگونه توضیح داد که والدین طبقه ی کارگر در بسیاری از
شهرهای بزرگ، مطابق پیشبینی بازرسان دولتی، به قوانین حضور اجباری و یا نفرستادن
فرزندان خود به مدارس واکنش نشان ندادند، بلکه به طول مدت آموزش فرزندان خود در
مدارس خصوصی افزودند.
والدین این مدارس را به علل متعددى مى پسندیدند: آن مدارس کوچک و در نتیجه
اختصاصىتر و راحت تر از مدارس دولتى بودند؛ آنها حالت
غیررسمى داشتند و درباره ى حضور نامرتب و دیرآمدن ها آسان گیر
بودند؛ حضور دانش آموزان ثبت نمى شد؛ دانشآموزان
براساس سن و جنسیت تفکیک نمی شدند، این مدارس از روشهاى تعلیمى ویژه در برابر روشهاى
مستبدانه سود مى جستند؛ و مهمتر از همه اینها، این مدارس را مقامى
که از بیرون به محل آنها تحمیل شده بود اداره نمىکرد بلکه آنها متعلق به اجتماعات
محلى بودند و این اجتماعات خود آنها را اداره مى کردند.
نظر جالب توجه هامفریر را شواهد
بیىشمارى که فیلیب کاردنر از کتاب خود با نام مدرسهها ابتدایی از دست
رفته در انگلستان دورهی ویکتوریا آورده است تایید مىکند. این
پژوهشگر نتیجه مىگیرد که این مدارس متعلق به طبقه ى کارگر: به خواست مشتریان عمل مىکردند: نتایج سریع در کسب
مهارتهاى پایه مثل خواندن، نوشتن، و حساب؛ وقت خود را با آموزشهای مذهبی و
اخلاقی تلف نمىکردند، و براى یادگیری کودکان رویکردى حقیقتا آلترناتیو را در
برابر آنچه کارشناسان آموزشی تجویز کرده بودند به نمایش مىگذاشتند.
به نظر تاریخ نگاری به نام پل تامسون3، تاوان حذف چنین مدارسی از طریق تحمیل نظام آموزشی دولتی سرکوب اشتیاق فرزندان طبقه ى
کارگر به تحصیل و ازبین رفتن توانایى آنها در یادگیرى مستقل بود، چیزی که آموزش
پیشروى دوران معاصر تلاش مىکند آن را احیا کند.
این روش ، که با تاریخ آموزشی که به دانشجویان رشته
معلمی تدریس میکنند اساسا
متفاوت است، به ما کمک مىکند جایگاه متفکرین آنارشیست را در گسترهى عقاید مربوط
به آموزش پیدا کنیم٠ اینها شامل نظرات لئوتولستوى و مدرسهاى که در یاسیانا
پولیانا باز کرد، و نظرات فرانسیسکو فرر (1909-1859) پایه گذار جنبش «مدارس مدرن»
هم بود. فرر اولین مدرسه ى خود را در 1901 در بارسلونا با هدف ایجاد مدرسه اى سکولار و خردگرا باز کرد. عده اى در
کشورهاى دیگر از او الهام گرفتند و نیز دشمنی کلیسا را برانگیخت٠ زمانی که دولت
اسپانیا در کاتالونیا براى جنگ ۱۹۰۹ مراکش سربازگیرى می کرد، فرر را مسئول نبردهاى
خیابانی اى دانستند که در آن 200 تظاهرکننده کشته شده بودند، گرچه او
خود در آن ماجرا حضور نداشت٠ فرر را اعدام کردند، اما مبارزه ى او براى آموزش
سکولار از میان نرفت٠ پس از انقلاب ٩ جولای ۱۹۳۶ حداقل شصت هزار کودک در کاتالونیا
در مدارس فرر درس مىخواندند٠
جالب است ببینیم چگونه رویکرد آنان بسیارى از آنارشیستها را واداشت نظر خود را
در باب آموزش ارائه کنند؛ چیزی که پیش درآمدى بر تبلیغات پیشروى آنان در قرن بعدى بود. مثلا باکونین، در پانوشتی در حاشیه ى بحثی که راجع به موضوعات مختلف بود، مدرسه را نیازى
مادامالعمر براى همهى ما تصور مىکند:
آنها دیگر مدرسه نخواهند بود، دانشگاههایى مردمى
خواهند بود که در آنها دیگر شاگرد و استاد معنى نخواهد داشت، جایی خواهد بود که
مردم رایگان و آزادانه، اگر نیاز داشته باشند، به آن وارد میشوند، و در آن، با استفاده از تجارب غنى خود، خیلی
چیزها به استادانى می آموزند که قرار است به آنها در زمینه هایى که نیاز به آگاهى
دارند کمک کنند. بنابراین، آموزش
متقابل خواهد بود، نوعى کار فکرى برادرانه٠
این نوشته ها مربوط به 1870 است، اگر بحث او به نظر
آشنا می رسد بدان علت است که آرمان هاى مشابه آن را یک قرن بعد افرادی نظیر ایوان
ایلیچ1 و پل گودمن2 در آمریکا، یا مایکل یانگ1 و پروفسور هرى رى 2در بریتانیا بیان کردند.
در 1972، رى به جمعیتى از آموزگاران جوان گفت: گمان می کنم در عمر خود شاهد پایان کار مدارسی که
امروز میشناسیم خواهیم بود. در عوض، مراکز اجتماعی را خواهیم دید که دوازده ساعت
در روز و هفت روز در هفته باز خواهند بود تا هر کس خواست بتواند به کتابخانه،
کارگاه آموزشی، مرکز ورزشی، مغازه هاى سلف سرویس، و کافه تریا رفت و آمد کند. صد
سال دیگر، چه بسا قوانین حضور اجبارى در مدارس از میان برود، همانگونه که قوانین
حضور اجباری در کلیسا، سالهاست از میان رفته است. پیشبینی او بعید است تحقق یابد،
زیرا ده سال پس از سخنرانى او دولت جدید بریتانیا زوال صنایع تولیدی کشور را، از
میان آن همه سپربلاهاى نامحتمل، به گردن مدارس انداخت٠ پس از آن، حکومت مرکزى با
روش بی سابقه اى در مدیریت و برنامه ى درسى مدارس ابتدایى و متوسطه دخالت کرد (در
بریتانیا مقامهاى محلى امکانات مدارس ابتدایى و متوسطه را فراهم می آورند)٠ این
دخالتها، براى اولین بار تحمیل برنامه ى درسى سراسرى، امتحانات پیوسته ى دانش
آموزان، و انبوهى از فرم پرکردنها براى معلمان را شامل می شد٠ این ارزشیابی هاى
پایان ناپذیر قاطعانه نشان داد دانش آموزان مدارس
مناطق ثروتمند نمرات بالاترى از مدارس فقیر کسب می کنند؛ مناطقى که اکثر بچه های
آن زبان مادریشان انگلیسی نیست. این واقعیتهاى اجتماعى را بیشتر مردم قبلا هم
میدانستند) در 1995، مقام محترم بازرس
کل مدارس اعلام کرد مانع اصلى بر سر پیشرفت نظام آموزشى بریتانیا «تعهد به عقایدى به خصوص در باب اهداف و
اداره ى امر آموزش است،» و آنچه بدان نیاز داریم این است که «آموختن کمتر از راه
انجام دادن و بیشتر از طریق صحبت کردن صورت بگیرد٠» این مقام تاثیرات
صد ساله ى عقاید پیشرو در نظام آموزشى اجبارى و رسمى
را که هر از گاهى در رده هاى گوناگون سنى از کودکستان تا دبیرستان موجب حرکتى می
شد بی اعتبار می خواند. طنز
روزگار درباره ى این امر که سیاستمداران راست گرا آموزشهاى «پیشرو» را رد می کنند
آن است که آنان هدفهاى آموزشى بسیارى از آنارشیستها را کاملن هم می پذیرند. مایکل اسمیث١، تاریخ نگار و نویسنده ى
آزادی خواهان و آموزش2 اظهار می دارد که پرودون همواره از این واقعیت آگاه بود که کودکانى که از آنان صحبت میکند کودکان کارگران اند. وقتى بزرگ میشدند کار زندگى آنان میشد٠ پرودون عیبی در این نمیدید.
کارى که انسان میکند باعث افتخار است، این چیزی است که به زندگى علاقه ، ارزش، و شرافث می بخشد. بنابراین، این
درست است که مدرسه باید بچه
ها را براى زندگى کار آماده سازد٠ آموزشى که آنها را از جهان کار جدا سازد، یعنى
آموزشى که کاملا ملا نقطی یا در مفهوم مدرسه زده باشد از دیدگاه فرزندان طبقه ى
کارگر بی ارزش تلقى می شود٠ البته، آن نوع آموزشى که از آن ور بام بیفتد و کودکان
را پرورش دهد تا خوراک کارخانه ها شوند به همان اندازه ناپذیرفتنى است. آنچه
نیازمند آنیم آموزشى است که کودکان را براى محیط کار آماده سازد، اما ضمنا به آنها
در بازار کار استقلال ببخشد٠ این استقلال را با نه فقط آموختن اصول حرفه بلکه با
یاد گرفتن انواع گوناگون مهارتهایى مناسب بازار به دست خواهد آورد؛ این امر اطمینان می دهد آنها اسیر نظام
صنعتی ای نمی شوند که خواهان تخصصى شدن کارگران خویش است و وقتى دیگر این تخصص به
درد کارخانه نخورد آنها را اخراج می کند٠ از این رو، پرودون به سوى این عقیده
گرایش پیدا کرد که آموزش «چند مهارتى» شود. خواننده درست حدس خواهد زد که پرودون تنها راجع به
آموزش پسرها صحبت کرده است، اما این درباره ى جانشینانى همچون
کروپاتکین که به یکى شدن کار فکرى و یدى، نه تنها در آموزش که در زندگى امید داشت،
صدق نمی کند و نیز درباره ى قهرمانى چون فرانسیسکو فرر در اسپانیا که رویکردش همان
رویکرد آموزش براى رهایی است، مخالف آن چیزی که او آموزش براى فرمانبرداری می
دانست٠ جالبترین صفحات کتاب مایکل اسمیث براى خواننده ى انگلیسى توصیف «آموزشى
کامل» در عمل است که در آن از تجربه های آنارشیست فرانسوى بل روبن١ و مدرسه اى که
او از 1880 تا 1894 در سمپیوس اداره می کرد استفاده شده است. آن مدرسه بر پایه ی
آموزش کارگاهى و کنار گذاشتن کلاس درس به نفع آنچه که ما اکنون مرکز ابتکارات می
نامیم شکل گرفت. آشپزى، خیاطى، نجارى، و فلزکارى هم براى پسران و هم برای دختران
در نظر گرفته شده بود، در حالى که «بچه هاى دختر و پسر سمپیوس جزء اولین کودکانى
در فرانسه بودند که به ورزش دوچرخه سوارى پرداختند» آموزش مختلط، برابرى جنسیتى، و
آتئیسم مدرسه روبن را به تعطیلی کشاند، اما دیگر آنارشیست مشهور فرانسوى، سباستین
فور٣، مدرسه اى مشهور با نام لاروش (کندو) را اداره می کرد٠ مایکل اسمیث عقیده دارد
که «فور درس بسیار مهمى از شکسث روبن آموخته بود: از سیستم دولتى کاملا جدا بماند
و در نتیجه از استقلال کامل برخوردار شود٠» اما در بریتانیا تلاشى مدامى در جریان
بود تا نگرشهاى آزادى خواهانه در آموزش به نظامهایى که همگی شهروندان در تامین
بودجه آن سهیم اند راه یابد. تاریخ نگار دیگرى به نام جان شوتان 1 تاریخ این
کوششها و تلاشهایى مشابه براى کمک به دانش آموزانى که نظام رسمى آنها را نادیده
گرفته شرح داده است.
یک قرن تجربه هاى
پیشروانه در همه ى مدارس، و آشکارتر از همه در دبستانها، اثرى عمیقى بر جاى گذاشته
است. معلم از آدمى سختگیر و
ترسناک به راهنمایى مهربان تغییر چهره داده و در همین حال تنبیه بدنى، که زمانى
بخش اصلى نظام مدرسه بود، قانونا ممنوع شده
است. با وجود این، باید بین آموزشى «پیشرو» و آموزش «آزادى خواه» تمایزى قائل شد
که در عمل به حضور اجبارى یا اختیارى برسر کلاس درس مربوط می شود٠ برجسته ترین از میان آزادیخواهان اى اس نیل1 بود که دهه ها مدرسىه سامرهیل٢ را در
سافوک3 اداره می کرد که تا امروز باقى مانده است و اکنون دختر او زویی ردهد٢ آن را
مدیریت می کند. نیل پیشروهاى فریبکار
واخلاق گرا را تحمل نمی کرد٠ در دهه 1930، او به دورا راسل5 در مدرسه ى بیکن هیل6 نوشت که که آن دو تنها
آموزگاران واقعی اند٠ چنانکه یکى از مشاورانش هومر لین٧، می نویسد:
آموزگاران جدید پیوسته شعار می دهند «به کودکان آزادى
بدهید»، اما آنگاه، طرفداران آن نظریه معمولا «نظامى» طرح ریزى می کنند که گرچه براساس مستدل ترین اصول پایه
ریزى شده است، آزادى را محدود و آن اصول را نقض می کند٠
لین عقیده ى ویلیام گادوین را در پرسشگر بازگو می کرد؛ گادوین دریافت
جهان مدیون «کوششهاى بی وقفه ى روسو در نوشتن و عظمت تفکراتش» است، گرچه او درمورد
نحوه ى رفتار با کودکان دچار خطایی متداول شد:
رویکردهای آنارشیستی در آموزش بیش از زمینه های دیگر
زندگی اثر گذار بوده اند. مستبدان که حسرت گذشته ی مطلوب خویش را میخورند، با این
مسئله مبارزه و آن را تقبیح می کنند. اما سخت است تصور کنیم جوانان در آینده شیوه
ای آموزشی را تحمل کنند که پدربزرگ ها و مادربزرگ های حاکمان آنان مجبور به تحملش
بودند. در برخی بخشهای جهان ، نبرد برای آزادی جوانان خاتمه یافته است. در مناطق
دیگر، هنوز ادامه دارد٠ در بریتانیا بعضی کوششها برای ارائه ی شیوه ی آموزشى جدید
به جوانانى که از نظام آموزشى
رسمى کنار گذاشته می شوند وجود دارد که در فصل هشتم شرح داده می شود.
دوستان عزیز، کار بازنویسی
از کتاب آنارشیسم کالین وارد در جریان است. شما نیز میتوانید بطور کلکتیو با
مراجعه به لینک زیر ما را یاری دهید.
تاکنون تا بخش 6 کتاب بازنویسی شده است. البته کماکان
نیاز به تصحیح و صفحه پردازی دارد و از همه مهمتر بخشهای هفتم به بعد نیاز شدید به
تصحیح و حتی تایپ مجدد دارد. دلیلش هم تبدیل نارسای فرمات فارسی تصویری به فرمات
نگارشی آن است.
در صورت داشتن برنامه بهتر
برای تبدیل فایل تصویری به نوشتاری آن را معرفی کنید، برنامه مورد استفاده ی ما
عربی میباشد و قادر به خواندن صحیح فارسی نیست.
سلام به هرکسی که این رو می خونه !
AntwortenLöschenمن این کتاب آنارشیسم (کالین ورد-ترجمه شده اش) رو جند سال پیش شروع کردم به تایپ کردنش همون زمان تا اواسط فصل پنجمش تایپ کردم دیگه بقیه اش رو حوصله ام نکشید ! :) از روی خود کتاب فارسی تایپ کردم و عکس هاش رو هم از پی دی اف انگلیسی کپی می کردم و فایل ها در فرمت
odt
که یک فرمت آزاد (نرم افزار آزاد) آفیس هست ، منتشر کردم و به راختی با
libre-office یا microsoft office 2012
باز و ویرایش می شه
لینکش :
http://anarchist.persiangig.com/anarchism-fa(ward)/
اگر کسی کاملش کنه خیلی خوب می شه
wow
AntwortenLöschengreat job
kisses
سلام
AntwortenLöschenمن در حال دانلود کتاب بودم که قطع شد
به خود سایت دراپ باکس سر زدم گفت لینکتون به خاطر ترافیک بالا غیرفعال شده
اگر براتون امکان داره جایی مثل مدیافایر آپلود کنین
مرسی
لینک دانلود کتاب اما گلدمن "آنگونه که من زیستم"
AntwortenLöschenhttp://www.4shared.com/office/IgnqYl_c/emma-goldman-living-my-life-fa.html
۱۲۹ مگابایت در سرور فورشرد (جدید)
سلام
باشه الان در مدیافایر هم میگذارم.
فعلا سرور فورشرد گذاشتم. تا برم مدیافایر رگیستر کنم.
مرسی از اطلاعتون
رزا
AntwortenLöschenرزا: بدلیل ترافیک بالای برخی از سرورها، فایل کتاب اما گلدمن در سرور فورشرد و مدیا فایر هم گذاشته شد. (لینکهای بالا) کماکان از دوستانی که امکان کوچک تر کردن فایل 130 مگابایتی کتاب را دارند، ممنون میشویم فایل کتاب را کوچکتر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهند، تا بتوان کتاب را از طریق ایمیل نیز پخش کرد.
با عشق و با همبستگی
http://www.mediafire.com/download/tt8c0nxatnz37c1/emma-goldman-living-my-life-farsi-jpdf.pdf
http://www.mediafire.com/view/tt8c0nxatnz37c1/emma-goldman-living-my-life-farsi-jpdf.pdf
اوکی عزیز :)
AntwortenLöschenمنم خیلی دوست دارم که یک کتابخونه فارسی داشته باشیم فقط چندتا تایپیست و مترجم نیاز هست نرم افزار ویکی مدیا خیلی برای همکاری خوبه حتی می تونیم کتاب ها رو گروهی ترجمه و ویرایش کنیم
...
یک کتاب دیگه هم هست به اسم باکونین و آنارشیسم جمعگرا (برایان موریس) لینکش:
در سرور «ناشناس ها» ! :)
https://anonfiles.com/file/cdca6c3e5c35ba9f769c85b0749362d4
در سرور dropbox البته فعلا به دلیل ترافیک زیاد کلا اکانت بن شده !
https://www.dropbox.com/s/b9pf5ci5whgi7z3/Berayan_Mories-Bakunin_va.pdf
البته من کتاب آنارکوسندیکالیسم (روکر) رو هم دارم خب بیشتر درباره ی آنارکوسندیکالیسم هست و مثل آنارشیسم (وارد) عمومی نیست ولی جزء متون تاریخی هست اونم یک طوری بدستت می رسونم ولی تا چندروز دیگه ! ولی خب یکی از کتاب هایی که خیلی بهم چسبید الفبای آنارشیسم (برکمن) و یاری به یکدیگر(کروپاتکین) بود خیلی خوب می شه یکی ترجمه کنه البته جنبش های نوین آنارشیستی مخصوصا
ALF و ELF
خیلی ناشناخته موندن
البته یک کتاب دیگه هم هست به اسم آنارشیسم سیاست شاعرانه نمی دونم موضوعش چیه و متاسفانه من نتونستم خودکتاب رو پیدا کنم (کمیاب شده )اگر کسی داره الکترونیکیش کنه به غیر از این کتاب و کتاب بزرگ جرج ودکاک (که اوایل انقلاب ترجمه شد و الان نایاب شده)تا اونجایی که من می دونم کتاب چاپی دیگه ای در این زمینه وجود نداره
AntwortenLöschenباکونین و آنارشیسم جمع گرا
AntwortenLöschenبرایان موریس
ترجمۀ سعید فیض الله زاده
AnarchismeJameegera.pdf
لینک دانلود در زیر
http://www.mediafire.com/?4r8j50taguvxkfp
مرسی از اطلاعات خوبی که دادی.
AntwortenLöschenمن یک لینک دانلود را بالا گذاشتم.
و معرفی چند کتابی که گفتی به فارسی ترجمه شده.
همینجا از دوستان همگی ممنون میشم لینک کتابهای دیجیتال را بگذارند.
چون تعداد آنها کم هست، خوب است هر کس هر تعداد کتاب داره دیجیتال کنه چون بازنشر نمیشوند و نایاب هستند.
متاسفانه فارسی من برای ترجمه خوب نیست ولی سعی خودم را میکنم.
به نظرم البته ترجمه کتابهای کلاسیک خوب انجام شده ولی ضرورت بیشتر را روی کتابهای جدید بگذاریم، که با زمان ما و سوالات این قرن ربط بیشتری داره مثل کتاب جیمز هرولد.
البته پیشنهاد میکنم یک بلاگ مخصوص کتاب باشه.
لینکهای دانلود در بلاگ من گم میشوند و یافتنش سخته.
البته من این پست معرفی کتاب را در بالا قرار میدهم که گم نشه.
و هرچند وقت آپدیت میکنم.
با عشق و همبستگی
رزا
جنبش های نوین آنارشیستی مخصوصا
AntwortenLöschenALF و ELF
خیلی ناشناخته موندن
موافقم
همچنین آنارشا فمینیستها
البته در مورد جنبشهای نوین گویا ترجمه اش احتمالا به گردن خودمون هست:)
سلام
AntwortenLöschenآيا کتاباي پرودن به فارسي ترجمه شدن؟
ممنون
سلام عزیز
AntwortenLöschenتا آنجا که میدانم بیشتر کتابهای باکونین ترجمه شده و از پرودن خود به فارسی نیافتم.
البته شاید امید میلانی چیزی ترجمه کرده بود؟
وبسایت خوشه متاسفانه با تمام ترجمه ها حذف شد.
تنها کتاب زیر نجات یافت!
خدا و دولت/ باکونین- ترجمه امید میلانی
http://rosaanarchi.blogspot.co.id/2010/06/blog-post_24.html
ممنونم
AntwortenLöschenxahesh <3
AntwortenLöschen