آخرین داستان منتشرشدهای که از غلامحسین ساعدی به یادگار مانده، داستان ناتمامی است به نام «سنگ روی سنگ» که نخستین بار در اولین شماره نامه کانون نویسندگان ایران منتشر شد. ین داستان بیش از آنکه یک داستان کامل باشد، چرکنویسهای نویسندهای است که با شتاب رویدادهای زندگیاش در تهران انقلابی را در شش فصل نوشته و پیش از آنکه بتواند فصل هفتم و آخرین فصل این داستان را به پایان برساند، ناگزیر شده از ایران فرار کند. با اینحال «سنگ روی سنگ» از نظر سندیت تاریخیاش درباره رویدادهای پس از انقلاب در سالهای دهه شصت، در ادبیات داستانی ما بینظیر است. داستان از روی صندلی دندانپزشکی آغاز میشود و با اعدام انقلابی یک شخص بازاری به نام نخچیان که ظاهراً از روزنامهای دستچپی حمایت میکند به پایان میرسد. در فاصله بین این رویدادها راوی داستان که نمایشنامهنویس و روزنامهنگار است، و در واقع میتوانیم ادعا کنیم که احتمالاً خود ساعدی است، در یک حالت گیجی و درماندگی کامل بهسر میبرد. زیباترین شخصیت داستان، همین راوی داستان است؛ یک نویسنده، روزنامهنگار و نمایشنامهنویس آرمانگرا که بعد از انقلاب، تا به خود میآید، میبیند خشونت و اغتشاش همه جا را گرفته و آرمانها و آرزوهای او را تباه کرده است. کمتر صحنهای از این داستان را میتوان یافت که با حمله اوباش و اراذل و کتک زدن روشنفکرها، روزنامهنگارها، و بازاریان مترقی به پایان نرسد. حتی در بیمارستان هم مجروحان و مصدومان ازین حملات در امان نیستند. در «سنگ روی سنگ» با یک مضمون دیگر که آن هم از سندیت تاریخی برخوردار است، آشنا میشویم: انسانها بعد از انقلاب تغییر ماهیت دادهاند. کمتر کسی خودش است. مثل این است که در پرده دوم یک نمایش، بازیگرها در نقش دیگری فرورفتهاند. سیدی که یک دست دارد و تا دیروز سر گذر گدایی میکرده، عمامه سر میگذارد، خودش را به جای یک آخوند جا میزند، و در کمیته به جمع انقلابیون میپیوندد. پاسداری که در خیابان، شبها جلو مردم را میگیرد که نکند مست باشند، خودش از مستی روی پا بند نیست. دلالها و کارچاقکنها که تا دیروز در کوچههای شهرنو و در شیرهکشخانهها تلاش میکردند اضطراب خود از هستی را با الکل و شیره و تریاک تسکین دهند، چند ماه بعد از انقلاب صادرات و واردات کشور را گرفتهاند و سرنخ اقتصاد ایران را در دست دارند. نها که تا دیروز سر گذر میایستادند، و با معرکهگیری روزگار میگذراندند، یا بلیط بختآزمایی میفروختند، حالا مسلسل به دوش انداختهاند و به بهانه جلوگیری از احتکار، انبارها را غارت میکنند و حتی به حریم زندگی خصوصی مردم هم راه پیدا کردهاند در این میان تنها کاری که از ساعدی برمیآید این است که تلاش کند با ترفندهایی مانع از راه یافتن خشونت به حریم خانوادهاش بشود. ولی تلاش او بیفایده است. نویسنده: حسین نوش آذر – منبع: بی بی سی
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen