نویسنده : م.ملک
مضمون فیلم: «میشل فوکو» در کتاب والای ( تاریخ جنون) تیمارستان را به همراه نهاد های دیگری مثل زندان و ... از جمله نهاد هایی می داند که قدرت از طریق آنها به فرد عاصی انتقال یافته و او را هم – از طریق روشهایی حساب شده – به شکلی که خود می خواهد می سازد.
«فوکو» با مترادف نهادن انضباط و قدرت به بررسی نقشی می پردازد که فرد از بدو تولد توسط پدر(به عنوان نماد نظم) ،مدرسه، دارالتأدیب و... با آنها روبروست تا کاملاً بپذیرد آنچه را که بر او می رود و بینوا بندگکی سر به راه باشد. فوکو رابطه پزشک / بیمار را رابطه ای می داند که در آن قدرت تحت لوای قانون و اختیاراتی که تمدن به آن داده است به اعمال اراده می پردازد.
آسایشگاه در فیلم به شکل مرموزی تجسم اعمال قدرت برای سر به راه کردن است، که پرستار «رچد» به عنوان مظهر آن شناخته می شود. پرستار «رچد»که از تمامی ابزارهای مجازی که اجتماع متمدن در اختیار او گذاشته است برای سرکوب شور و شعور به اصطلاح روانی ها استفاده می کند.
محیط آسایشگاه طبق برنامه کاملاً زمان بندی شده اداره می شود. انضباطی که نتیجه برنامه های«رچد» است تا هر گونه شور و شوق زندگی سرمستانه را در بیماران بخشکاند. جایی یکی از بیماران (چزویک) می گوید که شاید تماشای یک مسابقه بیسبال درمان درد باشد به جای داروهای روزانه .اما دلیل جمع کردن افراد در آسایشگاه چیست؟ «مک مورفی» در بدو ورودش، در دیالوگی به پزشک می گوید که صاحب کارش مزدش را نداده و او هم در عوض او را کتک زده است.
«اگر این جرم و دیوونگی باشه که نصف مردم دنیا دیوونه اند!»
قدرت او را وقتی سالم می پندارد که در برابر تضییع حق خود ، سر به زیر اندازد و پی کار خود رود .
«صنعت فرهنگ سازی» در جهت هم شکل کردن و تحمیق افراد، برنامه های مرتب و هماهنگی را ترتیب داده است. از ورق بازی کردن های ممتد تا هوا خوری و در کنار این تفریحات در محیطی که نباید از آن خارج شد، صد البته برنامه ساعتی مصرف دارو.
تعجب مک مورفی برای دانستن دلیل مصرف این داروها در حالی که سالم است و متعاقب آن فریب پرستار، اولین نشانه های عصیان اوست.
«مک مورفی» آب سردی را از آبسرد کن به سر و صورت جماعت خواب زده می پاشد تا آن ها را نسبت به وهنی که بر آن ها می رود بیدار کند و اوست که همین جماعت را به دنیای واقعی بیرون برده و با شهر و طبیعت و زن و زندگی آشنا می کند.
وقتی پرستار رچد از پخش مسابقه « بیسبال » از تلویزیون مخالفت می کند به هیجان برای تصویر خیالی مسابقه می پردازد و ...
همان گونه که ذکر شد در برابر میل به زندگی و شور که بنابر تقسیم بندی « فردریش نیچه » دیدگاه « دیونیزوسی » در یونان باستان است، نظم و انضباط و عقلانیت سلطه جوی پرستار « رچد » قرار دارد.
« قدرت بی رحم سرکوبگر در قامت دیو شاخداری که از دماغ و دهنش دود بر می آید و سه شاخه دستش است، تصویر نشده است. پرستار ظریفی است که ظاهراً به حقوق بیمارها احترام می گذارد و می خواهد آن ها را به اجتماع برگرداند» و از این جاست که به قول « والتر بنیامین » مسیر تاریخ بشری نه حرکت از بربریت به تمدن بلکه از تیر و کمان به بمب های مگا ترونی است.
این تجسم یخ زده و بی رحم قانون که دیگر از هرگونه احساس انسانی تهی شده است در سکانسی که با تهدیدی مادرانه باعث خودکشی « بیلی » می شود، به خوبی پیداست. تمثال ترس از مادر که عاقبت بیلی را به خودکشی می کشاند نیز طرفداران روانکاوی لاکان را ارضا می کند. لاکان از نظم جامعه همواره به عنوان « دیگری بزرگ» یاد می کند که میل همواره میل « دیگری بزرگ» است.
تهی شدن پرستار نادرست کار را مقایسه کنید در صحنه ای که پرستار جوان و پرستار راچه جسد خونین بیلی را می بینند.چهره گرایان و ترسیده پرستار جوان در برابر چهره سرد و سنگی « راچه ».
« راچه » با ایراد تذکری قانونی از دیوانگان خواستار متفرق شدن و مهم تر « رعایت برنامه روزانه » شوند و این جاست که « مک مورفی » به « راچه » حمله ور می شود و موفق می شود کلاه ( نماد قدرت ) « راچه » را به خاک اندازد.
از این جا به بعد « مک مورفی » دیگر نه به عنوان یک فرد که به عنوان « نماد آزادی و تلاش برای رهائی » برای دیگران مطرح می شود.
« رئیس » که به خوبی این مسئله را می داند برای اینکه « مک مورفی » شکسته نشود، تصمیم به آسوده کردن او از رنج و عقیم شدگی می گیرد، چرا که « رئیس » شکستن و خرد شدن را دردناک تر از مرگ می داند.
با از جا کندن آبسردکن و خرد کردن شیشه، نماد آزادی در میان باقی افراد زنده می ماند و آن ها با شور و اشتیاق فریاد « دیوانه از قفس پرید !» را سر می دهند، هر چند بدن « مک مورفی » عاجز و بی جان در طبقه بالا روی تخت افتاده باشد
دهه 1970 میلادی، دهه هنجار شکنی در سینمای هالیوود است. دیگر از مردان بلند قامت و قوی پیکری که جای خالی اسطوره های نداشته فرهنگ و تاریخ آمریکا را پر می کردند، خبری نیست. «گری کوپر»، «جان وین»، «گرگوری پک» که هر کدام از خوش قد وبالاو جذاب ترین مردان زمانه شان بودند، جای خود را به «آل پاچینو»، «رابرت دنیرو»، «داستین هافمن»، «جک نیکلسون» و... داده بودند که با معیار های ستاره های قدیم هیچ شباهتی نداشتند. در عوض معیار های دیگری در این هنر پیشگان مکتب جدید هالیوود وجود داشت که باب روز بود. تأثیرات فرهنگی انقلاب های جهان در دهه 1960 مثل کوبا، کنگو و... و هم چنین ظهور جنبش های آنارشیستی در آمریکا همانند «بیتل ها»، شورش دانشجویان در مه 1968 در فرانسه و... همه وهمه باعث شده بود تا شخصیت های انقلابی، عاصی، هنجارشکن و... باب روز شوند. با نگاهی به تاریخ سینمای دهه 1970 در می یابیم که طغیان خشونت«داستین هافمن» برای حفظ ارزشهای مردانه و حریم خانه در«سگ های پوشالی –سام پکین پا-1971»، گروگان گیری فردی با بازی «ال پاچینو» در «بعدازظهرسگی-سیدنی لومت-1973» که سرقت از بانک برای مهیا کردن عمل جراحی دوستش را به جریانی اجتماعی بدل می کند، انفجارحقارت وخشم«رابرت دنیرو» در فیلم «راننده تاکسی – اسکورسیزی-1977»همه در این راستا تعبیر میشود و هم چنین «نه گفتن» مک مورفی (جک نیکلسون) در«پرواز بر فراز آشیانه فاخته»
برای خواندن ادامه نقد و چند مطلب دیگر اینجا را کلیک کنیم.
فیلم نابود سازی دوربین های مراقبت در سطح شهر آتن توسط اناری ها
http://www.youtube.com/watch?v=ZwHqHheFEEo
http://www.youtube.com/watch?v=WDdAO3crAz4&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=4JCtXieRNRg