Dienstag, 11. Februar 2014

بازهم در نقد مبارزه ی فرقه ای با سرمایه داری/ محسن حکیمی

رزا: بحث خوبی بین محسن حکیمی (شورایی) و نادر تیف (آنارشیست) افتاده. از آنجایی که در آرشیو به نادر تیف لینک دادم، جواب محسن حکیمی را همینجا می آورم.
مقاله ی نادر تیف در زیر

نشانی های نادرست محسن حکیمی پیرامون: آنارشی، آنارشیسم و قیام کرونشتات نادر تیف

بازهم در نقد مبارزه ی فرقه ای با سرمایه داری/  محسن حکیمی


در پی انتشار پاسخ من به یکی از فعالان کارگری با عنوان «درباره­ ی مبارزه­ی فرقه­ ایِ اپوزیسیون­های کارگری در حزب بلشویک»، منتقد محترمی به نام «نادر تیف» (این نام خانوادگی را همان­گونه که ایشان نوشته می­نویسم، اما نمی­دانم چه­گونه خوانده می­شود) در نوشته­ای تحت عنوان «نشانی­های نادرست محسن حکیمی پیرامون: آنارشی، آنارشیسم و قیام کرونشتات» از جمله چنین نوشته است:
«…آنارشیسم قائم به یک، دو، ده یا هزار شخص و نظر واحدی نیست و لذا به هیچ عنوان یک ایدئولوژی نیست و شاید یگانه ایسمی باشد که مدام و همواره تحول می­یابد، بسیاری از مقولاتش را خود به خاک می­سپارد و به نظرات تازه و جدیدی می­رسد. برای مثال، آنارشیستی نیست که نظرات ارتجاعی پرودون را در مورد زنان و گفتارهای نژادپرستانه­اش را در رابطه با یهودیان بپذیرد و تبلیغ کند. ولی هنوز از نظرات پربار او در آثار انبوهش در زمینه­های اقتصادی، حقوقی، سیاسی و فرهنگی استفاده می­کند. اگر آنارشیسم ایدئولوژی نیست، چه هست؟ آنارشیسم یک متدولوژی یا روش­مندی است، باز، به­روز و پویا. اگر آنارشیست­ها نظرات و اعمال ناکارآمد را خود کنار می­گذارند چگونه می­توان به ایشان وصله­ی فرقه­گرایی یا سکتاریسم را چسباند؟ شاید آقای محسن حکیمی بتواند روزی پاسخی به این پرسش بدهد!…» (نک به وب­سایت «افق روشن»)
نه «شاید» بلکه حتماً می­توانم پاسخ دهم. اما پیش از این پاسخ، لازم است اشاره کنم که «نظرات ارتجاعی پرودون» در زن­ستیزی و یهودستیزیِ او خلاصه نمی­شود. پرودون  برده ­ستیز نیز بود و در جنگ داخلی آمریکا در مقابل ایالات شمال آمریکا، که به رهبری آبراهام لینکلن برای الغای برده­ داری مبارزه می­کردند، از جنوبی­ها یعنی از طرفداران برده­ داری حمایت کرد. او همچنین از استیلای استعماریِ روسیه­ ی تزاری بر لهستان، یعنی همان واقعه­ای که «انترناسیونال اول» در اعتراض به آن شکل گرفت، دفاع کرد. اما مهم­تر از این مواضع یکسره ارتجاعی، ضدیت آشکارا خصم­ آمیز او با مبارزات طبقه­ ی کارگر بود. پرودون، با آن که خودش کارگر بود، دشمن خونیِ هر گونه تشکل کارگری بود و در سال 1864 پس از تصویب قانون «اولیویه»، که به صورت محدود به کارگران فرانسه حق تشکل داد، نوشت: «حقی به عنوان حق تشکل وجود ندارد، همان­گونه که حقی به عنوان حق کلاه­برداری یا دزدی وجود ندارد، همان­گونه که حقی به عنوان حق زنا با محارم یا زنای محصنه وجود ندارد» و «قانونی که اجازه­ ی تشکل را می­دهد بسیار ضدحقوقی، ضداقتصادی و مغایر با هرگونه جامعه و نظم است» (نقل قول از مقاله­ی مارکس به نام «بی­ اعتنایی به سیاست»، ژانویه­ ی 1873، در کتاب آنارشیسم و آنارکوسندیکالیسم، نیویورک: اینترنشنال پابلیشرز، 1972). همچنین، پرودون مخالف سرسخت اعتصاب کارگران بود و می­گفت: «اعتصاب کارگران غیرقانونی است؛ این را نه فقط «قانون مجازات عمومی» بلکه نظام اقتصادی و ضرورت نظم موجود می­گوید… این را می­توان تحمل کرد که هر کارگری به­ طور فردی اختیار شخص خود و دست­های خود را داشته باشد، اما این را جامعه نمی­تواند اجازه دهد که کارگران به وسیله­ ی تشکل به حق انحصاری[دیگران] تجاوز کنند.» (آثار پرودون، جلد اول، صص 334 و335 ، نقل از فقر فلسفه­، نوشته­ ی مارکس).  پرودون – تحت تأثیر سرمایه­ داران و اقتصاددانان بورژوا – معتقد بود که مبارزه برای افزایش دستمزد به افزایش قیمت کالاها می­انجامد: «من اعلام می­کنم که اعتصاب­ هایی که به افزایش دستمزد می­انجامند لزوماً باعث افزایش عمومی قیمت­ها می­شوند. این نکته همان قدر مسلم است که دو به اضافه­ ی دو می­شود چهار» (همان­جا، صص 110و 111). بی­ تردید، پرودون به­ درستی اقتدار و سلسله­ مراتب و حکومت به عنوان مظهر آنها را نقد می­کند  و ضرورت از میان ­برداشتن آن را مطرح می­سازد (معنی «آنارشی» نیز، همان­گونه که آقای تیف گفته است، همین است). اما مسئله این است که او «فراموش می­کند» که از میان­ برداشتن دولتِ سرمایه­ داری مستلزم قدرتمندبودن طبقه­ ی کارگر است و اِعمال کامل این قدرت نیز – اگر نخواهیم خود را فریب دهیم – هیچ معنایی جز اِعمال قدرت دولتیِ طبقه­ ی کارگر بر ضد طبقه­ ی سرمایه­دار و نظام مزدی ندارد. بی­گمان، وضعیت ایده ­ال این است که مقاومت سرمایه در مقابل قدرت طبقه­ ی کارگر هر چه ضعیف­تر باشد و دوره­ ی گذار از سرمایه­ داری به سوسیالیسم هرچه کوتاه­تر باشد، تا دولت شوراییِ طبقه­ ی کارگر نیز ضرورت خود را هر چه زودتر از دست ­دهد. اما، به هر حال، در نفس وجود این ضرورت تردید نمی­توان کرد. در چهارچوب سرمایه­داری نیز تحقق مطالبات پایه ­ایِ کارگران در گرو برخورداری آنان از قدرت است، قدرت متحد و متشکلی که دولت طبقه­ ی سرمایه­ دار را حتی­ المقدور به کارگزار طبقه­ ی کارگر تبدیل کند. نمونه­ ی تاریخیِ مبارزه­ ی طبقاتی کارگران برای تحمیل هشت ساعت کار روزانه به دولت­های سرمایه­داری از جمله­ ی مصادیق همین مبارزه­ ی کارگران برای تبدیل دولت­های سرمایه ­داری به کارگزار طبقه ­ی کارگر است. پرودون کارگران را از مبارزه با دولت برای رفرم یعنی دستیابی به آزادی­های سیاسی و بدین­سان تضعیف دولت طبقه­ ی سرمایه­ دار و ارتقای توان مادی و فکری طبقه­ ی کارگر بازمی­دارد، به این دلیل که – به نظر او – این امر به معنی به­ رسمیت­ شناختن دولت است! معلوم نیست که اگر دولت پدیده­ ی مضری است که باید از میان برود، چرا باید از تضعیف آن از طریق تقویت طبقه­ ی کارگر جلوگیری کرد؟!  بگذریم و به اصل مطلب (پاسخ به پرسش آقای تیف) برسیم؛ باید این نکات را – حتا در این حد از اجمال – می­گفتم تا نشان دهم که نظرات پرودون «در زمینه­ های اقتصادی، حقوقی، سیاسی و فرهنگی» بیشتر برای طبقه­ ی سرمایه­ دار «پُربار» است تا برای طبقه­ ی کارگر. در عین حال، لازم بود اشاره کنم که وقتی آقای تیف از میان نظرات ارتجاعی و ضدکارگری پرودون فقط بر زن­ستیزی و یهودستیزی او انگشت می­گذارد، نشان می­دهد که متأسفانه هنوز نتوانسته است انبوه نظرات او را «به خاک بسپارد و به نظرات تازه و جدیدی برسد».
اما، تا آن­جا که به مبارزه­ ی کارگران با سرمایه­ داری مربوط می­شود، مسئله ­ی اصلی و آن­چه من در باره­ ی مبارزه­ ی فرقه­ ایِ اپوزیسیون­های کارگری حزب بلشویک گفته ­ام، این نیست که آیا آنارشیست­ها توانسته ­اند نظرات پرودون یا دیگر نظریه­ پردازان آنارشیسم را پشت سر بگذارند یا نه. فرض ­کنیم آنارشیست­ها واقعاً همان­گونه باشند که آقای تیف گفته است، یعنی تمام نظرات ارتجاعی نظریه ­پردازانی چون پرودون را به خاک سپرده ­اند و به نظرات تازه و جدیدی دست یافته­ اند. مشکل اصلیِ آنارشیست­ها تازه از این­جا شروع می­شود، زیرا آنها­ می­خواهند جنبش کارگری را حول این «نظرات تازه و جدید» سازمان دهند. آنها می­گویند اگر جنبش کارگری از سرمایه­داری شکست خورده است علت­ اش این بوده که کارگران به جای سازمان­یابی و مبارزه با سرمایه ­داری بر اساس اصول آنارشیسم بر مبنای اصول مارکسیسم و لنینیسم سازمان­یافته و مبارزه کرده ­اند. همین رویکرد به مبارزه­ ی طبقه­ ی کارگر است که من آن را «مبارزه­ ی فرقه­ ای با سرمایه­ داری» می­دانم. «نشانی»یی که من به کارگران داده­ ام این نبوده و این نیست که جنبش کارگری باید به جای آنارشیسم حول نظرات مارکس سازمان یابد. این رویکرد را من همیشه به نقد کشیده­ ام. بحث من همیشه این بوده که کارگران باید فارغ از هرگونه نظریه، عقیده، حرفه، جنسیت، ملیت، نژاد و… و به عنوان طبقه­ ی انسان­های فروشنده­ ی نیروی کار  و در قدم اول حول مطالبات پایه ­ای طبقه­ ی کارگر سازمان یابند، و این که این سازمان­یابی فقط می­تواند شورایی باشد. من همیشه مبارزه و سازمان­یابی طبقاتی و شوراییِ کارگران علیه سرمایه ­داری را در مقابل پارادایم مبارزه و سازمان­یابیِ اتحادیه ­ای – فرقه­ ای (اعم از مارکسیستی، آنارشیستی، لیبرالیستی و…) گذاشته­ ام. این آن نشانی اصلی و مهمی است که من کوشیده ­ام به کارگران بدهم، و نه آن­چه آقای تیف در باره­ ی من گفته است. به این معنا، من همچنان بر این باورم که مبارزه­ی کارگران شورشیِ کرونشتات با حزب بلشویک مبارزه­ای فرقه­ ای بود. در همین اعلامیه­ ی «کمیته­ ی موقت انقلابی کرونشتات»، که آقای تیف آن را به عنوان شاهدی بر رد نظر من آورده است، هیچ چیزی وجود ندارد که دال بر رد نظر من در باره­ ی کارگران شورشیِ کرونشتات باشد. من گفته­ بودم که طرفداری این کارگران از شورا در مقابل حزب بلشویک نقطه­ ی مثبت مبارزه­ی آنها بود، و این که آنان حزب را به طور کلی رد نمی­ کردند و به دنبال ایجاد شکل دیگری از حزب بودند. آنها در این اعلامیه، در کنار طرفداری از «شوراهای آزاد»، شعار «زنده باد قدرت کارگران و دهقانان» داده­ اند، که می­تواند به این معنا باشد که آنها شورا را به عنوان دولت مطرح می­کرده­ اند. در عین حال، آنها هرگونه حزب را رد نکرده­ اند و صرفاً خواستار نابودی «حزب ستمگر» شده ­اند، که خود نوعی حمایت تلویحی از «حزب غیرستمگر» است. این برداشت آن­گاه تقویت می­شود که می­بینیم آنها دولت را به عنوان «حزب کمونیست» یا «کمونیست­ها» مورد حمله قرار داده ­اند و نه به عنوان نماینده ­ی سرمایه ­داری دولتی؛ گویی مشکل آنها فقط رقابت با «کمونیست­ها» بوده و اگر به جای «کمونیست­ها» کسانی دیگر نظام مزدی را اداره می­کردند همه چیز درست می­شده است.


به این ترتیب، تا آن­جا که به مبارزه­ی کارگران با سرمایه ­داری مربوط می­شود، پرسش اساسی این است: مبارزه­ ی طبقه با طبقه یا مبارزه ­ی فرقه­ (مارکسیستی، آنارشیستی،…) با دولت؟ پاسخ به این پرسش است که صف مبارزه­ ی ضدسرمایه ­داری را از صف مبارزه­ ی سرمایه ­دارانه و رفرمیستی جدا می­کند. صف مبارزه­ ی ضدسرمایه­داری صف مبارزه­ ی طبقه با طبقه است (مبارزه­ ی طبقاتی)، و صف مبارزه­ ی رفرمیستی صف مبارزه ­ی فرقه با دولت. تا آن­جا که این مرزبندی رعایت شود، مارکسیست­ها، آنارشیست­ها و مخالفانِ هر دو آنها می­توانند در کنار هم و همراه با توده­  ی کارگران با سرمایه­ داری (و پیش از هر چیز برای تحقق مطالبات پایه­ا ی طبقه ­ی کارگر) مبارزه کنند و درهمان­حال ضمن نقد نظرات یکدیگر بدون هیچ گونه محدودیتی نظرات و عقاید خود را در میان کارگران تبلیغ کنند. طبقه­  ی کارگر از این تنوع آرا و عقاید نه تنها هیچ آسیبی نخواهد دید بلکه شکوفاتر و رزمنده­ تر خواهد شد. آسیب آن­گاه به طبقه کارگر وارد خواهد آمد که این بستر مادی و عینیِ مشترک از میان برود، یعنی مارکسیست­ها یا آنارشیست­ها یا… خود را تحت هر عنوانی («حزب» یا «فدراسیون» یا…) از طبقه­ ی کارگر جدا و متمایز کنند، با آویزان کردن بخش­هایی از این طبقه به خود آن را شقه­شقه کنند و بدین سان در کسوت رقیبِ یکدیگر به «جنگ حیدری – نعمتی» –  جنگ با یکدیگر و جنگ با دولت – بپردازند. در این حالت ارتجاعی است که واژه­ ی «فرقه» به ­راستی زیبنده ­ی آنهاست، حتا اگر آن را وصله­ای ناجوری بدانند که گویا به آنها چسبانده شده است.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen