رزا: بحث خوبی بین محسن حکیمی (شورایی) و نادر تیف (آنارشیست) افتاده. از آنجایی که در آرشیو به نادر تیف لینک دادم، جواب محسن حکیمی را همینجا می آورم.
مقاله ی نادر تیف در زیر
مقاله ی نادر تیف در زیر
نشانی های نادرست محسن حکیمی پیرامون: آنارشی، آنارشیسم و قیام کرونشتات نادر تیف
بازهم در نقد مبارزه ی فرقه ای با سرمایه داری/ محسن حکیمی
در پی انتشار پاسخ من به یکی از فعالان کارگری با عنوان
«درباره ی مبارزهی فرقه ایِ اپوزیسیونهای کارگری در حزب بلشویک»، منتقد
محترمی به نام «نادر تیف» (این نام خانوادگی را همانگونه که ایشان نوشته
مینویسم، اما نمیدانم چهگونه خوانده میشود) در نوشتهای تحت عنوان
«نشانیهای نادرست محسن حکیمی پیرامون: آنارشی، آنارشیسم و قیام کرونشتات»
از جمله چنین نوشته است:
«…آنارشیسم قائم به یک، دو، ده یا هزار شخص و نظر واحدی نیست و
لذا به هیچ عنوان یک ایدئولوژی نیست و شاید یگانه ایسمی باشد که مدام و
همواره تحول مییابد، بسیاری از مقولاتش را خود به خاک میسپارد و به نظرات
تازه و جدیدی میرسد. برای مثال، آنارشیستی نیست که نظرات ارتجاعی پرودون
را در مورد زنان و گفتارهای نژادپرستانهاش را در رابطه با یهودیان بپذیرد و
تبلیغ کند. ولی هنوز از نظرات پربار او در آثار انبوهش در زمینههای
اقتصادی، حقوقی، سیاسی و فرهنگی استفاده میکند. اگر آنارشیسم ایدئولوژی
نیست، چه هست؟ آنارشیسم یک متدولوژی یا روشمندی است، باز، بهروز و پویا.
اگر آنارشیستها نظرات و اعمال ناکارآمد را خود کنار میگذارند چگونه
میتوان به ایشان وصلهی فرقهگرایی یا سکتاریسم را چسباند؟ شاید آقای محسن
حکیمی بتواند روزی پاسخی به این پرسش بدهد!…» (نک به وبسایت «افق روشن»)
نه «شاید» بلکه حتماً میتوانم پاسخ دهم. اما پیش از این
پاسخ، لازم است اشاره کنم که «نظرات ارتجاعی پرودون» در زنستیزی و
یهودستیزیِ او خلاصه نمیشود. پرودون برده ستیز نیز بود و در جنگ داخلی
آمریکا در مقابل ایالات شمال آمریکا، که به رهبری آبراهام لینکلن برای
الغای برده داری مبارزه میکردند، از جنوبیها یعنی از طرفداران برده داری
حمایت کرد. او همچنین از استیلای استعماریِ روسیه ی تزاری بر لهستان، یعنی
همان واقعهای که «انترناسیونال اول» در اعتراض به آن شکل گرفت، دفاع کرد.
اما مهمتر از این مواضع یکسره ارتجاعی، ضدیت آشکارا خصم آمیز او با
مبارزات طبقه ی کارگر بود. پرودون، با آن که خودش کارگر بود، دشمن خونیِ هر
گونه تشکل کارگری بود و در سال 1864 پس از تصویب قانون «اولیویه»، که به
صورت محدود به کارگران فرانسه حق تشکل داد، نوشت: «حقی به عنوان حق تشکل
وجود ندارد، همانگونه که حقی به عنوان حق کلاهبرداری یا دزدی وجود ندارد،
همانگونه که حقی به عنوان حق زنا با محارم یا زنای محصنه وجود ندارد» و
«قانونی که اجازه ی تشکل را میدهد بسیار ضدحقوقی، ضداقتصادی و مغایر با
هرگونه جامعه و نظم است» (نقل قول از مقالهی مارکس به نام «بی اعتنایی به
سیاست»، ژانویه ی 1873، در کتاب آنارشیسم و آنارکوسندیکالیسم، نیویورک: اینترنشنال پابلیشرز، 1972). همچنین، پرودون مخالف سرسخت اعتصاب کارگران بود و میگفت: «اعتصاب کارگران غیرقانونی است؛
این را نه فقط «قانون مجازات عمومی» بلکه نظام اقتصادی و ضرورت نظم موجود
میگوید… این را میتوان تحمل کرد که هر کارگری به طور فردی اختیار شخص خود
و دستهای خود را داشته باشد، اما این را جامعه نمیتواند اجازه دهد که
کارگران به وسیله ی تشکل به حق انحصاری[دیگران] تجاوز کنند.» (آثار پرودون، جلد اول، صص 334 و335 ، نقل از فقر فلسفه،
نوشته ی مارکس). پرودون – تحت تأثیر سرمایه داران و اقتصاددانان بورژوا –
معتقد بود که مبارزه برای افزایش دستمزد به افزایش قیمت کالاها میانجامد:
«من اعلام میکنم که اعتصاب هایی که به افزایش دستمزد میانجامند لزوماً
باعث افزایش عمومی قیمتها میشوند. این نکته همان قدر مسلم است که دو به
اضافه ی دو میشود چهار» (همانجا، صص 110و 111). بی تردید، پرودون
به درستی اقتدار و سلسله مراتب و حکومت به عنوان مظهر آنها را نقد میکند
و ضرورت از میان برداشتن آن را مطرح میسازد (معنی «آنارشی» نیز،
همانگونه که آقای تیف گفته است، همین است). اما مسئله این است که او
«فراموش میکند» که از میان برداشتن دولتِ سرمایه داری مستلزم قدرتمندبودن
طبقه ی کارگر است و اِعمال کامل این قدرت نیز – اگر نخواهیم خود را فریب
دهیم – هیچ معنایی جز اِعمال قدرت دولتیِ طبقه ی کارگر بر ضد طبقه ی
سرمایهدار و نظام مزدی ندارد. بیگمان، وضعیت ایده ال این است که مقاومت
سرمایه در مقابل قدرت طبقه ی کارگر هر چه ضعیفتر باشد و دوره ی گذار از
سرمایه داری به سوسیالیسم هرچه کوتاهتر باشد، تا دولت شوراییِ طبقه ی
کارگر نیز ضرورت خود را هر چه زودتر از دست دهد. اما، به هر حال، در نفس
وجود این ضرورت تردید نمیتوان کرد. در چهارچوب سرمایهداری نیز تحقق
مطالبات پایه ایِ کارگران در گرو برخورداری آنان از قدرت است، قدرت متحد و
متشکلی که دولت طبقه ی سرمایه دار را حتی المقدور به کارگزار طبقه ی کارگر
تبدیل کند. نمونه ی تاریخیِ مبارزه ی طبقاتی کارگران برای تحمیل هشت ساعت
کار روزانه به دولتهای سرمایهداری از جمله ی مصادیق همین مبارزه ی
کارگران برای تبدیل دولتهای سرمایه داری به کارگزار طبقه ی کارگر است.
پرودون کارگران را از مبارزه با دولت برای رفرم یعنی دستیابی به آزادیهای
سیاسی و بدینسان تضعیف دولت طبقه ی سرمایه دار و ارتقای توان مادی و فکری
طبقه ی کارگر بازمیدارد، به این دلیل که – به نظر او – این امر به معنی
به رسمیت شناختن دولت است! معلوم نیست که اگر دولت پدیده ی مضری است که
باید از میان برود، چرا باید از تضعیف آن از طریق تقویت طبقه ی کارگر
جلوگیری کرد؟! بگذریم و به اصل مطلب (پاسخ به پرسش آقای تیف) برسیم؛ باید
این نکات را – حتا در این حد از اجمال – میگفتم تا نشان دهم که نظرات
پرودون «در زمینه های اقتصادی، حقوقی، سیاسی و فرهنگی» بیشتر برای طبقه ی
سرمایه دار «پُربار» است تا برای طبقه ی کارگر. در عین حال، لازم بود اشاره
کنم که وقتی آقای تیف از میان نظرات ارتجاعی و ضدکارگری پرودون فقط بر
زنستیزی و یهودستیزی او انگشت میگذارد، نشان میدهد که متأسفانه هنوز
نتوانسته است انبوه نظرات او را «به خاک بسپارد و به نظرات تازه و جدیدی
برسد».
اما، تا آنجا که به مبارزه ی کارگران با سرمایه داری مربوط
میشود، مسئله ی اصلی و آنچه من در باره ی مبارزه ی فرقه ایِ
اپوزیسیونهای کارگری حزب بلشویک گفته ام، این نیست که آیا آنارشیستها
توانسته اند نظرات پرودون یا دیگر نظریه پردازان آنارشیسم را پشت سر
بگذارند یا نه. فرض کنیم آنارشیستها واقعاً همانگونه باشند که آقای تیف
گفته است، یعنی تمام نظرات ارتجاعی نظریه پردازانی چون پرودون را به خاک
سپرده اند و به نظرات تازه و جدیدی دست یافته اند. مشکل اصلیِ آنارشیستها
تازه از اینجا شروع میشود، زیرا آنها میخواهند جنبش کارگری را حول این
«نظرات تازه و جدید» سازمان دهند. آنها میگویند اگر جنبش کارگری از
سرمایهداری شکست خورده است علت اش این بوده که کارگران به جای سازمانیابی
و مبارزه با سرمایه داری بر اساس اصول آنارشیسم بر مبنای اصول مارکسیسم و
لنینیسم سازمانیافته و مبارزه کرده اند. همین رویکرد به مبارزه ی طبقه ی
کارگر است که من آن را «مبارزه ی فرقه ای با سرمایه داری» میدانم.
«نشانی»یی که من به کارگران داده ام این نبوده و این نیست که جنبش کارگری
باید به جای آنارشیسم حول نظرات مارکس سازمان یابد. این رویکرد را من همیشه
به نقد کشیده ام. بحث من همیشه این بوده که کارگران باید فارغ از هرگونه
نظریه، عقیده، حرفه، جنسیت، ملیت، نژاد و… و به عنوان طبقه ی انسانهای فروشنده ی نیروی کار و در قدم اول حول مطالبات پایه ای طبقه ی کارگر سازمان یابند، و این که این سازمانیابی فقط میتواند شورایی باشد. من همیشه مبارزه و سازمانیابی طبقاتی و شوراییِ کارگران
علیه سرمایه داری را در مقابل پارادایم مبارزه و سازمانیابیِ اتحادیه ای –
فرقه ای (اعم از مارکسیستی، آنارشیستی، لیبرالیستی و…) گذاشته ام. این آن
نشانی اصلی و مهمی است که من کوشیده ام به کارگران بدهم، و نه آنچه آقای
تیف در باره ی من گفته است. به این معنا، من همچنان بر این باورم که
مبارزهی کارگران شورشیِ کرونشتات با حزب بلشویک مبارزهای فرقه ای بود. در
همین اعلامیه ی «کمیته ی موقت انقلابی کرونشتات»، که آقای تیف آن را به
عنوان شاهدی بر رد نظر من آورده است، هیچ چیزی وجود ندارد که دال بر رد نظر
من در باره ی کارگران شورشیِ کرونشتات باشد. من گفته بودم که طرفداری این
کارگران از شورا در مقابل حزب بلشویک نقطه ی مثبت مبارزهی آنها بود، و
این که آنان حزب را به طور کلی رد نمی کردند و به دنبال ایجاد شکل دیگری از
حزب بودند. آنها در این اعلامیه، در کنار طرفداری از «شوراهای آزاد»، شعار
«زنده باد قدرت کارگران و دهقانان» داده اند، که میتواند به این معنا باشد که آنها شورا را به عنوان دولت مطرح
میکرده اند. در عین حال، آنها هرگونه حزب را رد نکرده اند و صرفاً
خواستار نابودی «حزب ستمگر» شده اند، که خود نوعی حمایت تلویحی از «حزب
غیرستمگر» است. این برداشت آنگاه تقویت میشود که میبینیم آنها دولت را
به عنوان «حزب کمونیست» یا «کمونیستها» مورد حمله قرار داده اند و نه به
عنوان نماینده ی سرمایه داری دولتی؛ گویی مشکل آنها فقط رقابت با
«کمونیستها» بوده و اگر به جای «کمونیستها» کسانی دیگر نظام مزدی را
اداره میکردند همه چیز درست میشده است.
به این ترتیب، تا آنجا که به مبارزهی کارگران با سرمایه داری مربوط میشود، پرسش اساسی این است: مبارزه ی طبقه با طبقه یا مبارزه ی فرقه (مارکسیستی، آنارشیستی،…) با دولت؟ پاسخ
به این پرسش است که صف مبارزه ی ضدسرمایه داری را از صف مبارزه ی
سرمایه دارانه و رفرمیستی جدا میکند. صف مبارزه ی ضدسرمایهداری صف
مبارزه ی طبقه با طبقه است (مبارزه ی طبقاتی)، و صف مبارزه ی رفرمیستی صف
مبارزه ی فرقه با دولت. تا آنجا که این مرزبندی رعایت شود، مارکسیستها،
آنارشیستها و مخالفانِ هر دو آنها میتوانند در کنار هم و همراه با توده
ی کارگران با سرمایه داری (و پیش از هر چیز برای تحقق مطالبات پایها ی
طبقه ی کارگر) مبارزه کنند و درهمانحال ضمن نقد نظرات یکدیگر بدون هیچ
گونه محدودیتی نظرات و عقاید خود را در میان کارگران تبلیغ کنند. طبقه ی
کارگر از این تنوع آرا و عقاید نه تنها هیچ آسیبی نخواهد دید بلکه شکوفاتر و
رزمنده تر خواهد شد. آسیب آنگاه به طبقه کارگر وارد خواهد آمد که این
بستر مادی و عینیِ مشترک از میان برود، یعنی مارکسیستها یا آنارشیستها
یا… خود را تحت هر عنوانی («حزب» یا «فدراسیون» یا…) از طبقه ی کارگر جدا و
متمایز کنند، با آویزان کردن بخشهایی از این طبقه به خود آن را شقهشقه
کنند و بدین سان در کسوت رقیبِ یکدیگر به «جنگ حیدری – نعمتی» – جنگ با
یکدیگر و جنگ با دولت – بپردازند. در این حالت ارتجاعی است که واژه ی
«فرقه» به راستی زیبنده ی آنهاست، حتا اگر آن را وصلهای ناجوری بدانند که
گویا به آنها چسبانده شده است.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen