میکله فریزر - برگردان : بامداد زندی
• آنارشیسم در عمل به ایجاد آن دسته از ساختارهای اجتماعی بها میدهد که مخالف سلسله مراتب باشد و هم فرد را تقویت کند، هم جمع را. آنارشیسم همچنین هوادار مجموعهای از ویژگیهای اجتماعی دیگر مانند مساواتطلبی، اختیارگرایی، تمرکززدایی و همیاری است ...
برگرفته از سایت «اخبار روز»
در این نوشتار کوشش بر آن است که دیدگاههای آنارشیسم و فمینیسم در کنار هم بررسی شوند تا روشن شود که ارزشها/شیوهها/دیدگاههای سیاسی هرکدام برای تکمیل همدیگر چه توانمندیهایی دارند. چنین کاری آسان نیست زیرا هر کدام از این نگرشها در برگیرندهی دستهای گسترده از کنشها و اندیشههای سیاسی اند. افراد بسیار گوناگونی که جذب این جنبشها میشوند اغلب درقبال بسیاری از موضوعات بنیادی دارای مواضع متفاوتی هستند. جنبش آزادی زنان (فمینیسم) از دههی ۱۹۷۰ در رویکردش به دگرگونیهای اجتماعی راههای گوناگون و پرشماری را درپیش گرفته است که از لحاظ توان انقلابی با هم تفاوت دارند. آنارشیسم هم با آن که دربارهی ماهیت انقلابیاش تردیدی درمیان نیست لزوماً نظریهی سیاسی یکپارچهای نیست و انواع بسیار گوناگونی دارد، مانند آنارشیست سندیکالیسم، آنارشیست کمونیسم و آنارشیسم سبز. این نامها به طور معمول بازتاب دهندهی تفاوت راهبردها و اولویتهای نحلههای مختلف آنارشیسم است. فمینیسم هم برچسبهای گوناگونی دارد و برای تعریف شکلهای گوناگونَش تاکنون دستهبندیهای گوناگونی به کار رفته است که عمدهترینشان عبارتند از فمینیسم تندرو (رادیکال)، فمینیسم لیبرال(که دراین نوشتار به آن نخواهیم پرداخت) و فمینیسم سوسیالیستی. به تازگی فمینیسم پساساختارگرا نیز به میدان آمده است، رویکردی که توان اثرگذاری برتمامی این دستهها را دارد. بحث این نوشتار آن است که ترکیب فمینیسم و آنارشیسم نیز شکل بسیار کارسازی از فمینیسم را به دست میدهد. در این جا میخواهیم بر برخی از شیوهها انگشت بگذاریم که فمینیستهای آنارشیست تاکنون درپروژهی یکپارچهسازی این دو دیدگاه در پیش گرفتهاند. مقداری هم به چگونگی تقویت نگرش آنارشیستی توسط نظریه و کنش فمینیستی پرداخته خواهد شد. دربحث دستهبندیهای فمینیستی پیش گفته به گمراهکنندگی این دستهبندیها نیز باید توجه داشت. باید دانست که هریک از این نامها درکل نمایندهی چه نگرشی است و چگونه میتوانند به دگرگونی اجتماعی کمک کنند. و گر نه اکثر فمینیستها را نمیتوان به طور کامل در یکی از این قالبها گنجاند. بسیاری از فمینیستها ، به ویژه آنهایی که تحت تأثیر آنارشیسم هستند، دوست دارند از هر کدام از این دستهها بخشهایی را برگزینند و بهگزینی کنند. از همین رو زنان بسیاری را میبینیم که به رغم ناهمسازیهای چشمگیر دربارهی بسیاری از بنیادها، گرد هم میآیند و خودشان را آنارشیست و فمینیست میخوانند. درگام نخست به بررسی کلی آن چه آنارشیسم میتواند به رهرواناش عرضه کند میپردازیم. ستیز با قدرتی که درحال حاضر ازطریق سیاستورزی متعارف اعمال میشود یکی از دیدگاههای اصلی آنارشیسم است. آنارشیسم با هر گونه سلطه، اقتدار و حکومتی که به طور مستقیم از خود حکومتشوندگان سرچشمه نگیرد، سر ستیز دارد. برپایهی نظریهی آنارشیسم، خاستگاه بیشتر دردسرهای اجتماعی دولت است و باید به سراغ شکلهای دیگری از سازمان اجتماعی رفت (وودکاک ۱۹۷۷، ص . ۱۱). آنارشیسم درعمل به ایجاد آن دسته از ساختارهای اجتماعی بها میدهد که مخالف سلسله مراتب باشد و هم فرد را تقویت کند، هم جمع را. آنارشیسم همچنین هوادار مجموعهای از ویژگیهای اجتماعی دیگر مانند مساواتطلبی، اختیارگرایی، تمرکززدایی و همیاری است. همانگونه که گفتیم آنارشیسم صورتهای گوناگونی دارد که بازتابدهندهی تفاوتهای گونههای مختلف همبستگی است. مانند تفاوتی که میان آنارشیست سندیکالیسم و سرچشمههایش درمحیطهای شهری و جنبش اتحادیههای کارگری با آنارشیسم سبز وجود دارد. آنارشیسم سبز هوادار اجتماعات کوچک و نامتمرکز و همکاری و هماهنگی با طبیعت است. توان نظریهی سیاسی آنارشیسم در جذب گرایشهای «پسانوگرا» و بسیاری از ارزشهای فردگرایی لیبرال شگفتانگیز است (پپر، ۱۹۹۴، صص ۱۵۴-۱۵۵). همین ویژگیهای آنارشیسم بازتابدهندهی تنوع این جنبش سیاسی و پیچیدگی بالقوه آن است. توان آنارشیسم به ویژه در توان سازماندهیاش و همچنین گسترهی آرمانها و بینش آرمانشهریاش دربارهی چگونگی جامعهی آینده است. توجهی که آنارشیستها به اعمال این نظریهی سیاسی در شیوههای زندگی خود مثل زندگی گروهی، بیاجازه در جایی ساکن شدن، به کارگیری نظامهای تجاری غیر از نظام کنونی و کنشورزی معطوف میکنند، همانندهایی دربرخی محفلهای فمینیستی دارد که گزارهی «امر شخصی امری سیاسی است» تجسم آن است. «امر شخصی امری سیاسی است» مشهورترین شعار جنبش آزادی زنان و یکی از بنیادیترین فرضهای نظریه و کنش فمینیستی معاصر است. اساس این شعار آن است که بیشتر سرکوبهایی که زنان دستخوش آن هستند، تجربههایی شخصی در حوزهی روابط انسانیاند. یعنی موضوع فراتر از حوزهی ارزشهای جامعهی لیبرال است که قائل به «برابری» زنان و مردان از طریق تغییر قوانین و مشارکت برابر در حوزهی عمومی (یعنی همان اهداف فمینیسم لیبرال) است. جنبشهای تندروی دیگری هم از این شعار استفاده کردهاند و شیوهی زندگی آنارشیستها نیز با آن پیوندهای زیادی دارد. مدتها پیش از آن که این شعار شکل بگیرد، در اوایل قرن بیستم اما گُلدمن، آنارشیست سرشناس، دربارهی آزادی زنان از دیدگاه آنارشیستی مینوشت و همان چیزی را میگفت که در این شعار بازتاب یافته است. گلدمن درمقالهاش دربارهی حق رأی زنان مینویسد: درخواست حقوق برابر توسط زنان درجامعهی آمریکا به بیراهه رفتن است زیرا آزادی و برابری در نظام حکومتی توهمی بیش نیست. (ویراست ۱۹۶۹،صص ۱۹۶-۱۹۸). سخن نهایی گلدمن این است که زنان خودشان باید برای آزادی و استقلال دست به کار شوند نه آن که به نظام حکومتی امید ببندند. از آن جا که هنوز باید مدتها میگذشت تا مفاهیمی مانند «افزایش آگاهی» و همیاری زنان در شناخت ماهیت سرکوب همگانی زنان شکل بگیرد، گلدمن نمیتوانست در مورد «اصول» انجام چنین کاری چیزی بگوید. گلدمن دریافته بود که زنان نمیتوانند با پیوستن به نظام سرکوب به آزادی راستین دست یابند و این دیدگاه نیز به پیشبرد جنبش زنان کمک کرد. این دیدگاه بار دیگر دردههی ۱۹۷۰ توسط فمینیستهای تندرو و سوسیالیست مطرح شد. فمینیسم تندرو رهیافتی فمینیستی است که از دیدگاه آرمانهای آنارشیستی به انتقاد ازجامعه میپردازد (کورنگر،۱۹۷۵،ص ۳۲) و پدرسالاری را سرکوبگرانهترین ویژگی جامعه میخواند و در کانون انتقادهایاش قرار میدهد. تمامی نابرابریهای دیگر نیز از تمایل مردان به مهارکردن زنان سرچشمه میگیرد. ماهیت پدرسالاری به گونهای است که زن را «دیگری» میانگارد و هر مادینه و رفتار زنانهای درجهی دوم انگاشته میشود. نهادهای اجتماعی را مردان برای تحکیم منافعشان پدید آوردهاند. در پرتو چنین دیدگاهی باید تمامی روابط جامعه و نهادهای اجتماعی را از ریشه دگرگون کرد تا آزادی راستین زن به دست آید. سلسله مراتب اجتماعی و اقتدارگرایی هم مردود است زیرا شکلهایی از مهارگری و سرکوبگری مردان هستند. بنابراین فمنیستهای تندرو راهبردهایی برای ایجاد بدیلهایی برای وضعیت کنونی تدوین کردهاند.
زنان به ایجاد ساختارهایی نو و شکلهایی از سازماندهی فراخوانده میشوند که امکان همکاری زنان بدون هیچ گونه بهرهکشی را فراهم آورد. این شکل از فمینیسم پیوند نیرومندی با آنارشیسم دارد زیرا با همان ساختارها و نهادهای اجتماعی سر ستیز دارد که آنارشیسم بسیاریشان را مورد انتقاد قرار میدهد و رهیافتی مشابه آنارشیسم برای دگرگونسازی ریشهای جامعه به دست میدهد. پگی کورنگر در مقالهاش به نام «پیوند آنارشیسم و فمینیسم» به همین پیوندها پرداخته است و معتقد است که زنان دراغلب موارد همچون آنارشیستهایی «ذاتی» سخن میگویند و رفتارمیکنند، گرایش زنان به کار جمعی و گروههای کوچک و بیرهبر ماهیتی آنارشیستی دارد ولی در بیشترموارد با چنین نامی از آنها یاد نشده است (۱۹۷۱،ص .۳۳). کورنگر آشکارا از موضعی آنارشیستی اعلان میکند که زنان میتوانند درراه انقلاب گام نهند. کلید مفاهیم جدید انقلاب اکنون در دست زنان است، زنانی که دریافتهاند انقلاب دیگر به معنای قبضه کردن قدرت یا تسلط گروهی بر گروهی دیگر تحت هر شرایط و طی هر دورهی زمانی نیست. این خود سلطه است که باید ازمیان برداشته شود... حضور سلسله مراتب و ذهنیت اقتدارگرا است که موجودیت انسانها و زمین را تهدید میکند. آزادی جهانی و سیاستورزی آزادیبخش به ضرورتی تام بدل شده است و از حالت رؤیایی آرمانشهری خارج شده است. (۱۹۷۵، ص . ۳۱) کورنگر به ویژه به استفاده از شیوهها و راهکارهای آنارشیستی در نبرد مداوم انقلابی توجه دارد و سه حوزه/راهبرد برای دگرگونی پیشنهاد میکند: ۱) آموزشی (تبادل دیدگاهها و تجربهها) ۲) اقتصادی / سیاسی ، حوزهی کنش مستقیم و «قانونشکنی عمدی» ٣) شخصی / سیاسی ، دارای پیوند تنگاتنگ با دو راهبرد پیشین و دارای شکل سازمانی گروههای همبستگی آنارشیستی این رهیافت برای ادغام فمینیسم و آنارشیسم به منظور تقویت متقابلشان درهردو حوزه نظری و فرآیندی بسیار موفقیتآمیز است. برخی از جنبههای سیاسی فمینیسم تندرو که در دههی ۱۹۷۰ شکوفا شد به علت مطرح شدن گرایشها و نظریههای جدیدتر فمینیستی قدیمی شده است. علی رغم بازنگریهایی که اکنون توسط زنان تمامی نحلههای فمینیسم (از جمله بسیاری از زنان آنارشیست) در فمینیسم تندرو صورت گرفته است، این نگرش به جنبشهای اجتماعی تندرو به طور کل و به آنارشیسم به طور خاص کمک فراوانی کرده است. انتقادهای کنونی به فمینیسم تندرو به طور عمده معطوف به دو فرض این نحله از فمینیسم است. نخست آن که فمینیسم تندرو قائل به وجود زنانگی «ذاتی» و تحت سرکوب پدرسالاری است که تنها با قدرت گرفتن زنان و گسست کامل از فرهنگ مردانه رهایی مییابد. دومین انتقاد این است که این شکل از فمینیسم در برابر شکلهای دیگر سرکوب مانند سرکوب نژادی، طبقاتی و رجحانهای جنسی به سرکوب جنسیتی اولویت میدهد و فرض را بر این میگذارد که تمام زنان اولویتها و در نهایت بینشهای یکسانی دارند. بسیاری از زنان با این گونه فمینیسم مخالفت کردهاند زیرا به نظرشان بیش از حد سادهانگارانه و بازدارنده است. درحال حاضر زنان آنارشیست در دیدگاههای فمینیستیشان به تکثر بیشتری گرایش دارند. بیشترشان هنوز به شکلهایی از سازماندهی و شیوههای عمل که زنانی مانند کورنگر دردههی ۱۹۷۰ مطرح کردند، پایبند هستند اما اکنون تحت تأثیر دیدگاههایی هستند که «فمینیسم سوسیالیستی» و «فمینیسم پساساختارگرا» نام دارند. آنارشیستها اغلب نسبت به سوسیالیسم بدبین بودهاند زیرا سوسیالیستها به این باور گرایش دارند که از دولت میتوان همچون ابزاری برای ایجاد برابری و جامعهی آرمان شهری بهره گرفت، دیدگاهی که آنارشیستها با آن مخالفاند. ازسوی دیگر سوسیالیسم مفهومی است که ارتباط کاربردی با آنارشیسم داشته است مانند مفهوم «سوسیالیست آزادیخواه». فمینیسم سوسیالیستی به خاطر انتقاد شدید از روابط جنسیتی به کار آنارشیستها میآید. فمنیستهای سوسیالیست معتقدند که روابط جنسیتی ساختاری اجتماعی دارد و راهکار زدودن نابرابریهای کنونی جنسیتی همان دگرگونی ریشهای اجتماعی است. آنارشیستها با این دیدگاه موافقاند اما راهکار پیشنهادی سوسیالیسم را قبول ندارند. اولویت ندادن به نابرابری جنسیتی در برابر نابرابریهای نژادی و طبقاتی یکی دیگر از ویژگیهای مهم این گونه فمینیسم است. چنین نگرشی همهی این نابرابریها را همسنگ میانگارد و این باور فمینیسم تندرو را نمیپذیرد که تمامی سرکوبها ناشی از پدرسالاری است (هر چند که اهمیت توجه به پدرسالاری را میپذیرد). فمینیسم بیشتر به حرکت در چنین راستایی گرایش داشته است و از سوی زنان رنگینپوست به نژادپرستی و اولویت دادن مسائل زنان سفیدپوست به مسائل زنان سیاهپوست متهم شده است. بین این دیدگاهها درنگرشهای فمینیسم و آنارشیسم میتوان پیوندهای محکمی ایجاد کرد. به تازگی آنارشیستها کوشیدهاند به منظور تدوین راهبردهایی برای تغییرات اجتماعی، مدلهایی نظری ایجاد کنند که در آنها پویاییهای پیچیدهی نژاد، جنس، طبقه و اقتدار( و بسیاری دیگر از شکلهای سرکوب) مورد توجه است. نظریهی آزادیبخشی ( ۱۹۸۶) یکی از کوششهای زنان و مردان آنارشیست برای انجام چنین کاری است و از همان آغاز بر نکتهی مهمی انگشت گذاشته است: «...نظریهی کنشگران باید به هواداراناش کمک کند که بر جنبههای سرکوبگرانه جامعهپذیری درحوزهی خودشان غلبه کنند»(۱۹۸۶ ص ۵). این انگشت گذاشتن بر جامعهپذیری و مسئولیت فرد در توجه به وجه فردی و اجتماعی در هر دوِ این رهیافتها برجسته است. فردگرایی آنارشیستی اغلب از فردگرایی متعارف "لیبرالیستی" جدا انگاشته میشود (توسط آنارشیستها) زیرا مسئولیتپذیری در قبال کنشهای فردی را مهم میداند. زنان آنارشیست خواستار آن هستند که مردان دراین جنبش به رفتار و کنشهای خود و چگونگی کمک آنها به شکلگیری برتری مردان در محیط اجتماعیشان توجه داشته باشند. فمینیسم شناخت روشنتری از راههای سرکوب نظامیافتهی زنان توسط مردان به دست میدهد. نمونههای بسیاری از صرف نظر کردن مردان آنارشیست از امتیازهایشان و شیوههای سلطهجویی مردان وجود دارد. به تازگی در همایشی در سیدنی (۱۹۹۵) نگرش مردان دربارهی نگرانیهای زنان حاضر مورد انتقاد زیادی قرار گرفت. زنان اغلب در چنین جاهایی احساس میکنند که در حاشیه قرار گرفتهاند و مردان نیز اغلب مسئولیت شیوههای ماهرانهی به خاموشی کشاندن یا نادیده گرفتن زنان را نمیپذیرند. با آن که کارگاه مربوط به فمینیسم مورد توجه فراوانی قرارگرفت (بیش از ۶۰ نفر در آن شرکت کردند) زنان که ازاین وضعیت خشمگین و دلسرد شده بودند، همایش را ترک کردند. این رویداد نادر نیست و در گزارشی دربارهی همایش آنارشیستها درلندن با نام "سلطنت درانگلستان" در مجلهی " بد اتیچود"( شماره ی ۷، ۱۹۹۵) آمده است: « تجربهی کلی من و بسیاری از زنان دیگر آن است که در بخش بزرگی ازهمایش و توسط بسیاری از شرکتکنندگان مرد مسألهی جنسیت نادیده گرفته شده است. آیا به راستی برافکندن پدرسالاری یکی از کارهای انقلابی است؟» این معضل همچنان وجود دارد که چنین زنانی در روابط جنسیتی در تمامی جنبشهای اجتماعی که مردان درآنها حضور دارند سرکوب را احساس میکنند. علت تداوم چنین وضعی تا حدی توسط رهیافتهای فمینیستی پیش گفته تبیین شده است. درحال حاضر تحولات مهمی در جنبش فمینیسم رخ داده است که معطوف به رسیدگی هرچه بیشتر به ریزهکاریهای روابط جنسیتی ، قدرت و مفهوم «ذات انسان» است که برای آنارشیسم بسیار آموزنده است. فمینیسم پساساختارگرا تا حد زیادی دستآورد جنبش فلسفی گستردهتری است به نام پساساختارگرایی (پسانوگرایی هم نامیده میشود). این رویکرد به فمینیسم حاصل درآمیختن نیروهایی است که نخستینشان ناشی از «بحران هویتی» است که فمینیسم در سالهای اخیر دستخوش آن شده است و خود ناشی از آگاهی فزاینده نسبت به گسترهی نیازها و هویتهای متفاوت و اغلب متعارضی است که توسط زنان بیان میشود. همداستانی فمینیستهای دارای مواضع سیاسی بسیار متفاوت حول مبارزاتی که طبق تجربهی اکثر زنان ، محوری هستند پیشینهای غنی پیدا کرده است. برای مثال درحوزه حق تولید مثل از دیرباز برخورداری از حق سقط جنین موضوعی کلیدی بوده است. زنان سیاهپوست و زنان همجنسگرا این محوریت دادن به سقط جنین و آن را مهمترین موضوع برای زنان انگاشتن را به خاطر نژادپرستانه و ناهمجنسگرایانه بودن مورد انتقاد قرار میدهند. زیرا از نظر آنان این خواست دلنگرانی برخی از زنان (سفیدپوستان و ناهمجنسگرایان) است که نسبت به خواستهای سایر زنان اولویت یافته است. زنان سیاهپوست و زنان همجنسگرا بیشتر به دگرگونسازی خط مشیای اجتماعی توجه دارند که با حق انتخاب آنها برای فرزند داشتن برخوردی تبعیضآمیز دارند. بنابراین زنان سفیدپوست خواستار حق سقط جنین هستند درحالی که زنان سیاه پوست خواستار توقف برنامههای عقیمسازی (مبتنی برمهندسی اجتماعی نژادپرستانه) هستند و زنان همجنسگرا نیز خواستار امکان دسترسی به کلینیکهای اسپرم هستند (که اکنون تنها در دسترس خانوادههای "هستهای" طبقهی متوسط است). پیامد این کشاکش ها نیز این است که اکنون فمینیستها از خود میپرسند زن چیست؟ گویا دیگر نمیتوان زیر پرچم "زنان" برای هر چیزی مبارزه کرد. نظریههای اندیشمندان فرانسوی و از جمله فوکو و دیدگاههایش دربارهی قدرت و ذهنیت نیز دومین عامل اثرگذار بر فمینیسم پساساختارگرا بوده است. دیدگاههای فوکو اثر زیادی بر فمینیسم گذاشته است و به ویژه در تشریح رابطهی قدرت بین زن و مرد و سایر نابرابریها غیرنهادی ( یعنی غیردولتی) کارآمد است. قدرت به صورت مثبت و منفی در تمامی روابط انسانی وجود دارد، خود را مهار نمیکند و در این روابط حالت بسیار نهفتهای دارد. نظریهی فوکو برای بررسی چگونگی شکلگیری ذهنیتهای ما نیز به کار رفته است. این نظریه چگونگی شورش و کنارآمدن انسان با نیروهای اجتماعی و چگونگی رخ دادن تغییر را نیز بررسی میکند. فمینیسم پساساختارگرا از نشانهشناسی و به ویژه نظریهی نشانههای دسوسور هم که دو جزء هر نشانه را در قالب دال (صدا یا نقش مکتوب) و مدلول (معنا) تعریف میکند، تأثیر پذیرفته است. این دو جزء به گونهای اختیاری با هم مرتبط هستند و معنای نشانهها ارتباطی است نه ثابت. معنای هر نشانه از تفاوتش با سایر نشانهها در زنجیرهی زبانی برمیآید. برای مثال دالی مثل "روسپی" غیر از تفاوتش با سایر دالهای زنانگی مانند "باکره" و "مادر" معنایی ذاتی ندارد. زبان نیز از رقابت گفتمانها (رقابت راههای مختلف معنا بخشیدن به جهان) فرآیندها و نهادهای اجتماعی سازماندهنده شکل گرفته است. برچسب "مجرم" زدن بر شیوهی کنش فعالان سیاسی از سوی گفتمانهای قانونی قدرتمند و تمامی دلالتهای منفیاش نمونهای از این دست است درحالی که همتایان همان فعالان سیاسی آن را به معنای عدالتخواه، شرافتمند یا متعهد تعبیر میکنند. واژههای "تروریست" و"رزمندهی آزادی" معنای بسیار متفاوتی دارند اما ممکن است به یک فرد اطلاق شوند. این اصول اهمیت دارند زیرا زبان را به پدیدهای اجتماعی و میدان نبرد سیاسی تبدیل میکنند(ویدان،۱۹۷۸،ص .۲۳). پساساختارگرایی فمینیستی ازنظریههای پساساختارگرایی راجع به زبان، ذهنیت، نهادها و فرآیندهای اجتماعی استفاده میکند و به درک روابط موجود قدرت و شناختن حوزهها و راهبردهای دگرگونی پایبند است. رهیافت فمینیستی (و در واقع پساساختارگرایی به طورعام) برخی باورهای ریشهدار آنارشیستها دربارهی طبیعت انسان را نیز دستخوش چالش میکند و از دیدگاه لیبرال-اومانیستی (فلسفهای که بیشترین اثر را بر نهادهای اجتماعی و سیاسی کنونی داشته است) فاصله میگیرد که معتقد است انسان به گونهای ذاتی منطقی است، دارای هستی یکدست و ذاتی بیتعارض است و تحت مهار معنای زندگیاش. فلسفهی آنارشیسم هم برای انسان کیفیتهای ذاتی خاصی مانند همکاری قائل است که نمونههایی از آنها در اثر آلکساندربرکمن، الفبای آنارشیسم (۱۹۲۹) آمده است. آنارشیسم گاهی نیز انسانها را دارای فهم همانند و ارزشهای مشترک فرض میکند که اشتباه است. پساساختارگرایی با اومانیسم و هرگونه "ذات انسانی" مخالفت میکند زیرا ذهنیت را ساختهی زبان و گفتمان میداند. فوکو میگوید همهی ما لوحی پاک و آمادهی نوشته شدن هستیم (۱۹۷۴). به تازگی گروستس(۱۹۹۴) نظریهی نوار موبیوس را برای ذهنیت ارائه کرده است که براساس آن ذهن و تن، ذات و فرهنگ (و غیره) همگی همانند نوار موبیوس به هم میرسند. گرایش به همگنسازی تجربهها، هدفها و دیدگاههای انسان یکی دیگر از انتقادهایی است که به اومانیسم وارد میشود. آرمانشهر یک شخص میتواند با آرمانشهر فردی دیگربسیارمتفاوت باشد. به گفتهی دیگر، آنارشیستها نیز تحت تأثیر گفتمان مسلط غربی دربارهی معنای انسان هستند که میتواند تلاش برای دگرگونسازی (انسان و جامعه) را درعمل ناکام کند. فمینیسم پساساختارگرا به پساساختارگرایی ویژگی سیاسی میدهد و با آشکارساختن برخی فرضهای مسألهدار نظریهی آنارشیسم از آن "ساختزدایی" میکند. فمینیسم پساساختارگرا به محوریت کنش و تجربهی فردی توجه دارد و این برای آنارشیستها بسیار کارساز است زیرا ریزهکاریهای روابط قدرت را واکاوی میکند و قابلیت نظری آن را دارد که روابط کنونی قدرت در تمامی شکلهایش را دچار چالش و واژگون کند. دو زیان این نحله از فمینیسم برای فمینیستها و آنارشیستها این است که باورهای اومانیستی را به کلی خطرناک میانگارد و ماهیتی بسیار آکادمیک (و نخبهگرا) دارد به طوری که اغلب برای کسانی که زبان آن را نمیدانند، قابل درک نیست. در این بررسی دربارهی نظریهی فمینیسم و آنارشیسم کوشش بر آن بوده است که حوزهای مهم درنظریهی فلسفی برای باورمندان به لزوم دگرگونی اجتماعی ریشهای تشریح شود. آنارشیستها در مواردی دشمن شکلهایی خاص از دانایی هستند زیرا آنها را "نخبهگرا" میدانند. به باورنگارنده دانایی یعنی قدرت و معضل نخبهگرایی نیز بیشتر ناشی از سازوکاری است که ساختار سلطهجوی قدرت به خوبی برای محدود کردن دانایی به گروهی انگشتشمار و دارای امتیازات ویژه مورد استفاده قرار میدهد. به همین دلیل تلاش نگارنده برآن بوده است که توصیفی سرراست از این نظریهها ارائه دهد. آنارشیستها میتوانند از فمینیسم بهرههای بسیاری بگیرند (و برعکس) و باید با دیدی باز با این دیدگاه روبرو شوند تا به دیدگاهی گستردهتر و امکانات بیشتری برای فعالیت و دگرگونسازی جامعه دست یابند. هر چه بیشترهم باید این یافتههای فکری را مبادله کرد و انتشار داد (یکی ازاصول شناختهشدهی آنارشیسم). به این ترتیب میتوان موانع (یا نابرابریهای قدرت) را که در شکلهای کنونی زبان نهفته است، ازمیان برداشت یا به چالش کشید. خلاصه کلام آن که نگارنده قصد داشته است که نشان دهد شناخت فمینیسم (درتمامی شکلهایش) میتواند به آنارشیستها کمک زیادی کند، همان گونه که آنارشیسم هم میتواند به
• آنارشیسم در عمل به ایجاد آن دسته از ساختارهای اجتماعی بها میدهد که مخالف سلسله مراتب باشد و هم فرد را تقویت کند، هم جمع را. آنارشیسم همچنین هوادار مجموعهای از ویژگیهای اجتماعی دیگر مانند مساواتطلبی، اختیارگرایی، تمرکززدایی و همیاری است ...
برگرفته از سایت «اخبار روز»
در این نوشتار کوشش بر آن است که دیدگاههای آنارشیسم و فمینیسم در کنار هم بررسی شوند تا روشن شود که ارزشها/شیوهها/دیدگاههای سیاسی هرکدام برای تکمیل همدیگر چه توانمندیهایی دارند. چنین کاری آسان نیست زیرا هر کدام از این نگرشها در برگیرندهی دستهای گسترده از کنشها و اندیشههای سیاسی اند. افراد بسیار گوناگونی که جذب این جنبشها میشوند اغلب درقبال بسیاری از موضوعات بنیادی دارای مواضع متفاوتی هستند. جنبش آزادی زنان (فمینیسم) از دههی ۱۹۷۰ در رویکردش به دگرگونیهای اجتماعی راههای گوناگون و پرشماری را درپیش گرفته است که از لحاظ توان انقلابی با هم تفاوت دارند. آنارشیسم هم با آن که دربارهی ماهیت انقلابیاش تردیدی درمیان نیست لزوماً نظریهی سیاسی یکپارچهای نیست و انواع بسیار گوناگونی دارد، مانند آنارشیست سندیکالیسم، آنارشیست کمونیسم و آنارشیسم سبز. این نامها به طور معمول بازتاب دهندهی تفاوت راهبردها و اولویتهای نحلههای مختلف آنارشیسم است. فمینیسم هم برچسبهای گوناگونی دارد و برای تعریف شکلهای گوناگونَش تاکنون دستهبندیهای گوناگونی به کار رفته است که عمدهترینشان عبارتند از فمینیسم تندرو (رادیکال)، فمینیسم لیبرال(که دراین نوشتار به آن نخواهیم پرداخت) و فمینیسم سوسیالیستی. به تازگی فمینیسم پساساختارگرا نیز به میدان آمده است، رویکردی که توان اثرگذاری برتمامی این دستهها را دارد. بحث این نوشتار آن است که ترکیب فمینیسم و آنارشیسم نیز شکل بسیار کارسازی از فمینیسم را به دست میدهد. در این جا میخواهیم بر برخی از شیوهها انگشت بگذاریم که فمینیستهای آنارشیست تاکنون درپروژهی یکپارچهسازی این دو دیدگاه در پیش گرفتهاند. مقداری هم به چگونگی تقویت نگرش آنارشیستی توسط نظریه و کنش فمینیستی پرداخته خواهد شد. دربحث دستهبندیهای فمینیستی پیش گفته به گمراهکنندگی این دستهبندیها نیز باید توجه داشت. باید دانست که هریک از این نامها درکل نمایندهی چه نگرشی است و چگونه میتوانند به دگرگونی اجتماعی کمک کنند. و گر نه اکثر فمینیستها را نمیتوان به طور کامل در یکی از این قالبها گنجاند. بسیاری از فمینیستها ، به ویژه آنهایی که تحت تأثیر آنارشیسم هستند، دوست دارند از هر کدام از این دستهها بخشهایی را برگزینند و بهگزینی کنند. از همین رو زنان بسیاری را میبینیم که به رغم ناهمسازیهای چشمگیر دربارهی بسیاری از بنیادها، گرد هم میآیند و خودشان را آنارشیست و فمینیست میخوانند. درگام نخست به بررسی کلی آن چه آنارشیسم میتواند به رهرواناش عرضه کند میپردازیم. ستیز با قدرتی که درحال حاضر ازطریق سیاستورزی متعارف اعمال میشود یکی از دیدگاههای اصلی آنارشیسم است. آنارشیسم با هر گونه سلطه، اقتدار و حکومتی که به طور مستقیم از خود حکومتشوندگان سرچشمه نگیرد، سر ستیز دارد. برپایهی نظریهی آنارشیسم، خاستگاه بیشتر دردسرهای اجتماعی دولت است و باید به سراغ شکلهای دیگری از سازمان اجتماعی رفت (وودکاک ۱۹۷۷، ص . ۱۱). آنارشیسم درعمل به ایجاد آن دسته از ساختارهای اجتماعی بها میدهد که مخالف سلسله مراتب باشد و هم فرد را تقویت کند، هم جمع را. آنارشیسم همچنین هوادار مجموعهای از ویژگیهای اجتماعی دیگر مانند مساواتطلبی، اختیارگرایی، تمرکززدایی و همیاری است. همانگونه که گفتیم آنارشیسم صورتهای گوناگونی دارد که بازتابدهندهی تفاوتهای گونههای مختلف همبستگی است. مانند تفاوتی که میان آنارشیست سندیکالیسم و سرچشمههایش درمحیطهای شهری و جنبش اتحادیههای کارگری با آنارشیسم سبز وجود دارد. آنارشیسم سبز هوادار اجتماعات کوچک و نامتمرکز و همکاری و هماهنگی با طبیعت است. توان نظریهی سیاسی آنارشیسم در جذب گرایشهای «پسانوگرا» و بسیاری از ارزشهای فردگرایی لیبرال شگفتانگیز است (پپر، ۱۹۹۴، صص ۱۵۴-۱۵۵). همین ویژگیهای آنارشیسم بازتابدهندهی تنوع این جنبش سیاسی و پیچیدگی بالقوه آن است. توان آنارشیسم به ویژه در توان سازماندهیاش و همچنین گسترهی آرمانها و بینش آرمانشهریاش دربارهی چگونگی جامعهی آینده است. توجهی که آنارشیستها به اعمال این نظریهی سیاسی در شیوههای زندگی خود مثل زندگی گروهی، بیاجازه در جایی ساکن شدن، به کارگیری نظامهای تجاری غیر از نظام کنونی و کنشورزی معطوف میکنند، همانندهایی دربرخی محفلهای فمینیستی دارد که گزارهی «امر شخصی امری سیاسی است» تجسم آن است. «امر شخصی امری سیاسی است» مشهورترین شعار جنبش آزادی زنان و یکی از بنیادیترین فرضهای نظریه و کنش فمینیستی معاصر است. اساس این شعار آن است که بیشتر سرکوبهایی که زنان دستخوش آن هستند، تجربههایی شخصی در حوزهی روابط انسانیاند. یعنی موضوع فراتر از حوزهی ارزشهای جامعهی لیبرال است که قائل به «برابری» زنان و مردان از طریق تغییر قوانین و مشارکت برابر در حوزهی عمومی (یعنی همان اهداف فمینیسم لیبرال) است. جنبشهای تندروی دیگری هم از این شعار استفاده کردهاند و شیوهی زندگی آنارشیستها نیز با آن پیوندهای زیادی دارد. مدتها پیش از آن که این شعار شکل بگیرد، در اوایل قرن بیستم اما گُلدمن، آنارشیست سرشناس، دربارهی آزادی زنان از دیدگاه آنارشیستی مینوشت و همان چیزی را میگفت که در این شعار بازتاب یافته است. گلدمن درمقالهاش دربارهی حق رأی زنان مینویسد: درخواست حقوق برابر توسط زنان درجامعهی آمریکا به بیراهه رفتن است زیرا آزادی و برابری در نظام حکومتی توهمی بیش نیست. (ویراست ۱۹۶۹،صص ۱۹۶-۱۹۸). سخن نهایی گلدمن این است که زنان خودشان باید برای آزادی و استقلال دست به کار شوند نه آن که به نظام حکومتی امید ببندند. از آن جا که هنوز باید مدتها میگذشت تا مفاهیمی مانند «افزایش آگاهی» و همیاری زنان در شناخت ماهیت سرکوب همگانی زنان شکل بگیرد، گلدمن نمیتوانست در مورد «اصول» انجام چنین کاری چیزی بگوید. گلدمن دریافته بود که زنان نمیتوانند با پیوستن به نظام سرکوب به آزادی راستین دست یابند و این دیدگاه نیز به پیشبرد جنبش زنان کمک کرد. این دیدگاه بار دیگر دردههی ۱۹۷۰ توسط فمینیستهای تندرو و سوسیالیست مطرح شد. فمینیسم تندرو رهیافتی فمینیستی است که از دیدگاه آرمانهای آنارشیستی به انتقاد ازجامعه میپردازد (کورنگر،۱۹۷۵،ص ۳۲) و پدرسالاری را سرکوبگرانهترین ویژگی جامعه میخواند و در کانون انتقادهایاش قرار میدهد. تمامی نابرابریهای دیگر نیز از تمایل مردان به مهارکردن زنان سرچشمه میگیرد. ماهیت پدرسالاری به گونهای است که زن را «دیگری» میانگارد و هر مادینه و رفتار زنانهای درجهی دوم انگاشته میشود. نهادهای اجتماعی را مردان برای تحکیم منافعشان پدید آوردهاند. در پرتو چنین دیدگاهی باید تمامی روابط جامعه و نهادهای اجتماعی را از ریشه دگرگون کرد تا آزادی راستین زن به دست آید. سلسله مراتب اجتماعی و اقتدارگرایی هم مردود است زیرا شکلهایی از مهارگری و سرکوبگری مردان هستند. بنابراین فمنیستهای تندرو راهبردهایی برای ایجاد بدیلهایی برای وضعیت کنونی تدوین کردهاند.
زنان به ایجاد ساختارهایی نو و شکلهایی از سازماندهی فراخوانده میشوند که امکان همکاری زنان بدون هیچ گونه بهرهکشی را فراهم آورد. این شکل از فمینیسم پیوند نیرومندی با آنارشیسم دارد زیرا با همان ساختارها و نهادهای اجتماعی سر ستیز دارد که آنارشیسم بسیاریشان را مورد انتقاد قرار میدهد و رهیافتی مشابه آنارشیسم برای دگرگونسازی ریشهای جامعه به دست میدهد. پگی کورنگر در مقالهاش به نام «پیوند آنارشیسم و فمینیسم» به همین پیوندها پرداخته است و معتقد است که زنان دراغلب موارد همچون آنارشیستهایی «ذاتی» سخن میگویند و رفتارمیکنند، گرایش زنان به کار جمعی و گروههای کوچک و بیرهبر ماهیتی آنارشیستی دارد ولی در بیشترموارد با چنین نامی از آنها یاد نشده است (۱۹۷۱،ص .۳۳). کورنگر آشکارا از موضعی آنارشیستی اعلان میکند که زنان میتوانند درراه انقلاب گام نهند. کلید مفاهیم جدید انقلاب اکنون در دست زنان است، زنانی که دریافتهاند انقلاب دیگر به معنای قبضه کردن قدرت یا تسلط گروهی بر گروهی دیگر تحت هر شرایط و طی هر دورهی زمانی نیست. این خود سلطه است که باید ازمیان برداشته شود... حضور سلسله مراتب و ذهنیت اقتدارگرا است که موجودیت انسانها و زمین را تهدید میکند. آزادی جهانی و سیاستورزی آزادیبخش به ضرورتی تام بدل شده است و از حالت رؤیایی آرمانشهری خارج شده است. (۱۹۷۵، ص . ۳۱) کورنگر به ویژه به استفاده از شیوهها و راهکارهای آنارشیستی در نبرد مداوم انقلابی توجه دارد و سه حوزه/راهبرد برای دگرگونی پیشنهاد میکند: ۱) آموزشی (تبادل دیدگاهها و تجربهها) ۲) اقتصادی / سیاسی ، حوزهی کنش مستقیم و «قانونشکنی عمدی» ٣) شخصی / سیاسی ، دارای پیوند تنگاتنگ با دو راهبرد پیشین و دارای شکل سازمانی گروههای همبستگی آنارشیستی این رهیافت برای ادغام فمینیسم و آنارشیسم به منظور تقویت متقابلشان درهردو حوزه نظری و فرآیندی بسیار موفقیتآمیز است. برخی از جنبههای سیاسی فمینیسم تندرو که در دههی ۱۹۷۰ شکوفا شد به علت مطرح شدن گرایشها و نظریههای جدیدتر فمینیستی قدیمی شده است. علی رغم بازنگریهایی که اکنون توسط زنان تمامی نحلههای فمینیسم (از جمله بسیاری از زنان آنارشیست) در فمینیسم تندرو صورت گرفته است، این نگرش به جنبشهای اجتماعی تندرو به طور کل و به آنارشیسم به طور خاص کمک فراوانی کرده است. انتقادهای کنونی به فمینیسم تندرو به طور عمده معطوف به دو فرض این نحله از فمینیسم است. نخست آن که فمینیسم تندرو قائل به وجود زنانگی «ذاتی» و تحت سرکوب پدرسالاری است که تنها با قدرت گرفتن زنان و گسست کامل از فرهنگ مردانه رهایی مییابد. دومین انتقاد این است که این شکل از فمینیسم در برابر شکلهای دیگر سرکوب مانند سرکوب نژادی، طبقاتی و رجحانهای جنسی به سرکوب جنسیتی اولویت میدهد و فرض را بر این میگذارد که تمام زنان اولویتها و در نهایت بینشهای یکسانی دارند. بسیاری از زنان با این گونه فمینیسم مخالفت کردهاند زیرا به نظرشان بیش از حد سادهانگارانه و بازدارنده است. درحال حاضر زنان آنارشیست در دیدگاههای فمینیستیشان به تکثر بیشتری گرایش دارند. بیشترشان هنوز به شکلهایی از سازماندهی و شیوههای عمل که زنانی مانند کورنگر دردههی ۱۹۷۰ مطرح کردند، پایبند هستند اما اکنون تحت تأثیر دیدگاههایی هستند که «فمینیسم سوسیالیستی» و «فمینیسم پساساختارگرا» نام دارند. آنارشیستها اغلب نسبت به سوسیالیسم بدبین بودهاند زیرا سوسیالیستها به این باور گرایش دارند که از دولت میتوان همچون ابزاری برای ایجاد برابری و جامعهی آرمان شهری بهره گرفت، دیدگاهی که آنارشیستها با آن مخالفاند. ازسوی دیگر سوسیالیسم مفهومی است که ارتباط کاربردی با آنارشیسم داشته است مانند مفهوم «سوسیالیست آزادیخواه». فمینیسم سوسیالیستی به خاطر انتقاد شدید از روابط جنسیتی به کار آنارشیستها میآید. فمنیستهای سوسیالیست معتقدند که روابط جنسیتی ساختاری اجتماعی دارد و راهکار زدودن نابرابریهای کنونی جنسیتی همان دگرگونی ریشهای اجتماعی است. آنارشیستها با این دیدگاه موافقاند اما راهکار پیشنهادی سوسیالیسم را قبول ندارند. اولویت ندادن به نابرابری جنسیتی در برابر نابرابریهای نژادی و طبقاتی یکی دیگر از ویژگیهای مهم این گونه فمینیسم است. چنین نگرشی همهی این نابرابریها را همسنگ میانگارد و این باور فمینیسم تندرو را نمیپذیرد که تمامی سرکوبها ناشی از پدرسالاری است (هر چند که اهمیت توجه به پدرسالاری را میپذیرد). فمینیسم بیشتر به حرکت در چنین راستایی گرایش داشته است و از سوی زنان رنگینپوست به نژادپرستی و اولویت دادن مسائل زنان سفیدپوست به مسائل زنان سیاهپوست متهم شده است. بین این دیدگاهها درنگرشهای فمینیسم و آنارشیسم میتوان پیوندهای محکمی ایجاد کرد. به تازگی آنارشیستها کوشیدهاند به منظور تدوین راهبردهایی برای تغییرات اجتماعی، مدلهایی نظری ایجاد کنند که در آنها پویاییهای پیچیدهی نژاد، جنس، طبقه و اقتدار( و بسیاری دیگر از شکلهای سرکوب) مورد توجه است. نظریهی آزادیبخشی ( ۱۹۸۶) یکی از کوششهای زنان و مردان آنارشیست برای انجام چنین کاری است و از همان آغاز بر نکتهی مهمی انگشت گذاشته است: «...نظریهی کنشگران باید به هواداراناش کمک کند که بر جنبههای سرکوبگرانه جامعهپذیری درحوزهی خودشان غلبه کنند»(۱۹۸۶ ص ۵). این انگشت گذاشتن بر جامعهپذیری و مسئولیت فرد در توجه به وجه فردی و اجتماعی در هر دوِ این رهیافتها برجسته است. فردگرایی آنارشیستی اغلب از فردگرایی متعارف "لیبرالیستی" جدا انگاشته میشود (توسط آنارشیستها) زیرا مسئولیتپذیری در قبال کنشهای فردی را مهم میداند. زنان آنارشیست خواستار آن هستند که مردان دراین جنبش به رفتار و کنشهای خود و چگونگی کمک آنها به شکلگیری برتری مردان در محیط اجتماعیشان توجه داشته باشند. فمینیسم شناخت روشنتری از راههای سرکوب نظامیافتهی زنان توسط مردان به دست میدهد. نمونههای بسیاری از صرف نظر کردن مردان آنارشیست از امتیازهایشان و شیوههای سلطهجویی مردان وجود دارد. به تازگی در همایشی در سیدنی (۱۹۹۵) نگرش مردان دربارهی نگرانیهای زنان حاضر مورد انتقاد زیادی قرار گرفت. زنان اغلب در چنین جاهایی احساس میکنند که در حاشیه قرار گرفتهاند و مردان نیز اغلب مسئولیت شیوههای ماهرانهی به خاموشی کشاندن یا نادیده گرفتن زنان را نمیپذیرند. با آن که کارگاه مربوط به فمینیسم مورد توجه فراوانی قرارگرفت (بیش از ۶۰ نفر در آن شرکت کردند) زنان که ازاین وضعیت خشمگین و دلسرد شده بودند، همایش را ترک کردند. این رویداد نادر نیست و در گزارشی دربارهی همایش آنارشیستها درلندن با نام "سلطنت درانگلستان" در مجلهی " بد اتیچود"( شماره ی ۷، ۱۹۹۵) آمده است: « تجربهی کلی من و بسیاری از زنان دیگر آن است که در بخش بزرگی ازهمایش و توسط بسیاری از شرکتکنندگان مرد مسألهی جنسیت نادیده گرفته شده است. آیا به راستی برافکندن پدرسالاری یکی از کارهای انقلابی است؟» این معضل همچنان وجود دارد که چنین زنانی در روابط جنسیتی در تمامی جنبشهای اجتماعی که مردان درآنها حضور دارند سرکوب را احساس میکنند. علت تداوم چنین وضعی تا حدی توسط رهیافتهای فمینیستی پیش گفته تبیین شده است. درحال حاضر تحولات مهمی در جنبش فمینیسم رخ داده است که معطوف به رسیدگی هرچه بیشتر به ریزهکاریهای روابط جنسیتی ، قدرت و مفهوم «ذات انسان» است که برای آنارشیسم بسیار آموزنده است. فمینیسم پساساختارگرا تا حد زیادی دستآورد جنبش فلسفی گستردهتری است به نام پساساختارگرایی (پسانوگرایی هم نامیده میشود). این رویکرد به فمینیسم حاصل درآمیختن نیروهایی است که نخستینشان ناشی از «بحران هویتی» است که فمینیسم در سالهای اخیر دستخوش آن شده است و خود ناشی از آگاهی فزاینده نسبت به گسترهی نیازها و هویتهای متفاوت و اغلب متعارضی است که توسط زنان بیان میشود. همداستانی فمینیستهای دارای مواضع سیاسی بسیار متفاوت حول مبارزاتی که طبق تجربهی اکثر زنان ، محوری هستند پیشینهای غنی پیدا کرده است. برای مثال درحوزه حق تولید مثل از دیرباز برخورداری از حق سقط جنین موضوعی کلیدی بوده است. زنان سیاهپوست و زنان همجنسگرا این محوریت دادن به سقط جنین و آن را مهمترین موضوع برای زنان انگاشتن را به خاطر نژادپرستانه و ناهمجنسگرایانه بودن مورد انتقاد قرار میدهند. زیرا از نظر آنان این خواست دلنگرانی برخی از زنان (سفیدپوستان و ناهمجنسگرایان) است که نسبت به خواستهای سایر زنان اولویت یافته است. زنان سیاهپوست و زنان همجنسگرا بیشتر به دگرگونسازی خط مشیای اجتماعی توجه دارند که با حق انتخاب آنها برای فرزند داشتن برخوردی تبعیضآمیز دارند. بنابراین زنان سفیدپوست خواستار حق سقط جنین هستند درحالی که زنان سیاه پوست خواستار توقف برنامههای عقیمسازی (مبتنی برمهندسی اجتماعی نژادپرستانه) هستند و زنان همجنسگرا نیز خواستار امکان دسترسی به کلینیکهای اسپرم هستند (که اکنون تنها در دسترس خانوادههای "هستهای" طبقهی متوسط است). پیامد این کشاکش ها نیز این است که اکنون فمینیستها از خود میپرسند زن چیست؟ گویا دیگر نمیتوان زیر پرچم "زنان" برای هر چیزی مبارزه کرد. نظریههای اندیشمندان فرانسوی و از جمله فوکو و دیدگاههایش دربارهی قدرت و ذهنیت نیز دومین عامل اثرگذار بر فمینیسم پساساختارگرا بوده است. دیدگاههای فوکو اثر زیادی بر فمینیسم گذاشته است و به ویژه در تشریح رابطهی قدرت بین زن و مرد و سایر نابرابریها غیرنهادی ( یعنی غیردولتی) کارآمد است. قدرت به صورت مثبت و منفی در تمامی روابط انسانی وجود دارد، خود را مهار نمیکند و در این روابط حالت بسیار نهفتهای دارد. نظریهی فوکو برای بررسی چگونگی شکلگیری ذهنیتهای ما نیز به کار رفته است. این نظریه چگونگی شورش و کنارآمدن انسان با نیروهای اجتماعی و چگونگی رخ دادن تغییر را نیز بررسی میکند. فمینیسم پساساختارگرا از نشانهشناسی و به ویژه نظریهی نشانههای دسوسور هم که دو جزء هر نشانه را در قالب دال (صدا یا نقش مکتوب) و مدلول (معنا) تعریف میکند، تأثیر پذیرفته است. این دو جزء به گونهای اختیاری با هم مرتبط هستند و معنای نشانهها ارتباطی است نه ثابت. معنای هر نشانه از تفاوتش با سایر نشانهها در زنجیرهی زبانی برمیآید. برای مثال دالی مثل "روسپی" غیر از تفاوتش با سایر دالهای زنانگی مانند "باکره" و "مادر" معنایی ذاتی ندارد. زبان نیز از رقابت گفتمانها (رقابت راههای مختلف معنا بخشیدن به جهان) فرآیندها و نهادهای اجتماعی سازماندهنده شکل گرفته است. برچسب "مجرم" زدن بر شیوهی کنش فعالان سیاسی از سوی گفتمانهای قانونی قدرتمند و تمامی دلالتهای منفیاش نمونهای از این دست است درحالی که همتایان همان فعالان سیاسی آن را به معنای عدالتخواه، شرافتمند یا متعهد تعبیر میکنند. واژههای "تروریست" و"رزمندهی آزادی" معنای بسیار متفاوتی دارند اما ممکن است به یک فرد اطلاق شوند. این اصول اهمیت دارند زیرا زبان را به پدیدهای اجتماعی و میدان نبرد سیاسی تبدیل میکنند(ویدان،۱۹۷۸،ص .۲۳). پساساختارگرایی فمینیستی ازنظریههای پساساختارگرایی راجع به زبان، ذهنیت، نهادها و فرآیندهای اجتماعی استفاده میکند و به درک روابط موجود قدرت و شناختن حوزهها و راهبردهای دگرگونی پایبند است. رهیافت فمینیستی (و در واقع پساساختارگرایی به طورعام) برخی باورهای ریشهدار آنارشیستها دربارهی طبیعت انسان را نیز دستخوش چالش میکند و از دیدگاه لیبرال-اومانیستی (فلسفهای که بیشترین اثر را بر نهادهای اجتماعی و سیاسی کنونی داشته است) فاصله میگیرد که معتقد است انسان به گونهای ذاتی منطقی است، دارای هستی یکدست و ذاتی بیتعارض است و تحت مهار معنای زندگیاش. فلسفهی آنارشیسم هم برای انسان کیفیتهای ذاتی خاصی مانند همکاری قائل است که نمونههایی از آنها در اثر آلکساندربرکمن، الفبای آنارشیسم (۱۹۲۹) آمده است. آنارشیسم گاهی نیز انسانها را دارای فهم همانند و ارزشهای مشترک فرض میکند که اشتباه است. پساساختارگرایی با اومانیسم و هرگونه "ذات انسانی" مخالفت میکند زیرا ذهنیت را ساختهی زبان و گفتمان میداند. فوکو میگوید همهی ما لوحی پاک و آمادهی نوشته شدن هستیم (۱۹۷۴). به تازگی گروستس(۱۹۹۴) نظریهی نوار موبیوس را برای ذهنیت ارائه کرده است که براساس آن ذهن و تن، ذات و فرهنگ (و غیره) همگی همانند نوار موبیوس به هم میرسند. گرایش به همگنسازی تجربهها، هدفها و دیدگاههای انسان یکی دیگر از انتقادهایی است که به اومانیسم وارد میشود. آرمانشهر یک شخص میتواند با آرمانشهر فردی دیگربسیارمتفاوت باشد. به گفتهی دیگر، آنارشیستها نیز تحت تأثیر گفتمان مسلط غربی دربارهی معنای انسان هستند که میتواند تلاش برای دگرگونسازی (انسان و جامعه) را درعمل ناکام کند. فمینیسم پساساختارگرا به پساساختارگرایی ویژگی سیاسی میدهد و با آشکارساختن برخی فرضهای مسألهدار نظریهی آنارشیسم از آن "ساختزدایی" میکند. فمینیسم پساساختارگرا به محوریت کنش و تجربهی فردی توجه دارد و این برای آنارشیستها بسیار کارساز است زیرا ریزهکاریهای روابط قدرت را واکاوی میکند و قابلیت نظری آن را دارد که روابط کنونی قدرت در تمامی شکلهایش را دچار چالش و واژگون کند. دو زیان این نحله از فمینیسم برای فمینیستها و آنارشیستها این است که باورهای اومانیستی را به کلی خطرناک میانگارد و ماهیتی بسیار آکادمیک (و نخبهگرا) دارد به طوری که اغلب برای کسانی که زبان آن را نمیدانند، قابل درک نیست. در این بررسی دربارهی نظریهی فمینیسم و آنارشیسم کوشش بر آن بوده است که حوزهای مهم درنظریهی فلسفی برای باورمندان به لزوم دگرگونی اجتماعی ریشهای تشریح شود. آنارشیستها در مواردی دشمن شکلهایی خاص از دانایی هستند زیرا آنها را "نخبهگرا" میدانند. به باورنگارنده دانایی یعنی قدرت و معضل نخبهگرایی نیز بیشتر ناشی از سازوکاری است که ساختار سلطهجوی قدرت به خوبی برای محدود کردن دانایی به گروهی انگشتشمار و دارای امتیازات ویژه مورد استفاده قرار میدهد. به همین دلیل تلاش نگارنده برآن بوده است که توصیفی سرراست از این نظریهها ارائه دهد. آنارشیستها میتوانند از فمینیسم بهرههای بسیاری بگیرند (و برعکس) و باید با دیدی باز با این دیدگاه روبرو شوند تا به دیدگاهی گستردهتر و امکانات بیشتری برای فعالیت و دگرگونسازی جامعه دست یابند. هر چه بیشترهم باید این یافتههای فکری را مبادله کرد و انتشار داد (یکی ازاصول شناختهشدهی آنارشیسم). به این ترتیب میتوان موانع (یا نابرابریهای قدرت) را که در شکلهای کنونی زبان نهفته است، ازمیان برداشت یا به چالش کشید. خلاصه کلام آن که نگارنده قصد داشته است که نشان دهد شناخت فمینیسم (درتمامی شکلهایش) میتواند به آنارشیستها کمک زیادی کند، همان گونه که آنارشیسم هم میتواند به
دیدگاههای فمینیستها رنگ و بوی تندتری بدهد.
مراجع
:Albert, M. Cagen, L. et. al., ۱۹٨۶, Liberating Theory Boston : South End Press. Bad Attitude: Radical Women's Newspaper, Issue ۷ Feb/Mar/Apr ۱۹۹۵. Berkman, A. ۱۹۲۹, The ABC of Anarchy, Vanguard Press. Foucault, ۱۹۷۴, History of Sexuality vol. ۱, Harmondsworth: Penguin. Goldman, E. ۱۹۶۹, Anarchism and Other Essays New York : Dover. Grosz, E. ۱۹۹۴ , Volatile Bodies, Sydney : Allen and Unwin. Kornegger, P. ۱۹۷۵, "Anarchism : The Feminist Connection", From Quiet Rumors. Quiet Rumors: An Anarcha - Feminist Anthology, Dark Star : London. Pepper, D. ۱۹۹٣, Eco - Socialism - From Deep Ecology to Social Justice, Routledge : ۱۹۹٣. Weedon, C. ۱۹٨۷ Feminist Practice and Post structural Theory Oxford : Blackwell. Woodcock, G. (ed) ۱۹۷۷ The Anarchist Reader London : Fontana.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen