به یاد و خاطره ی دخت افغان «رخشانه» از ایالت غور
https://youtu.be/odQxRfPqxBY
سحر آفرین ـ لاله آزادم
من لاله ي آزادم،خود رويم و خود بويم دردشت مكان
دارم،هم فطرت آهويم
آبم نم باران است،فارغ زلب جويم تنگ است محيط آن
جا،درباغ نمي رويم
من لاله ي آزادم،خودرويم وخود بويم
از خون رگ خويش است،گر رنگ به رخ دارم مشاطه
نميخواهد،زيبايي رخسارم
بر ساقه ي خود ثابت،فارغ زمدد كارم ني در طلب
يارم،ني در غم اغيارم
من لاله ي آزادم،خود رويم و خود بويم
هر صبح نسيم آيد،بر قَصد طواف من آهو برگان
راچشم،از ديدن من روشن
سوزنده چرا غستم،در گوشه اين مامن پروانه بسي
دارم،سرگشته به پيراهن
من لاله ي آزادم،خود رويم و خود بويم
از جلوه ي سبز و سرخ،طرح چمن ريزم گشته است خُتن
صحرا،از بوي دلاويزم
خَم مي شوم از مستي،هرلحظه و مي خيزم سرتا به قدم
نازم،پاتا به سر انگيزم
من لاله ي آزادم،خود رويم و خود بويم
جوش مي و مستي بين،در چهره ي گلگونم داغ است نشان
عشق،در سينه ي پر خونم
آزاده و سرمستم،خوكرده به هامونم رانده ست جنون
عشق،ازشهر به افسونم
من لاله ي آزادم،خود رويم و خود بويم
از سعي كسي منت برخود نپذيرم من قيد چمن و
گلشن،برخويش نگيرم من
بر فطرت خود نازم،واراسته ضميرم من آزاده برون
آيه،آزاده بميرم من
من لاله ي آزادم،خود رويم و خود بويم