Montag, 23. August 2010

زنان رهبران آزادی مردم/ سپیده جاوید

نقاشی مدرن هم چون دیگر پدیده های هنر مدرن از گذر در تاریخ پر شتاب نیمه قرن 19 بر آمده است. در این میان شاهکار هایی هستند که لحظاتی را ثبت کرده اند که تغییر دهنده ی روند زندگی جوامع بوده اند.
یک نمونه از این دست نقاشی ("Liberty Leading the People "French: La Liberté guidant le peuple) اثر بی بدیل و همواره ماندگار Eugène Delacroix است.
شاید هیچ رخدادی همچون وقایع میانه قرن 19 شهر پاریس در طول تاریخ بشری نبوده است که تاکنون میلیون ها کلمه به زبان های مختلف دنیا در موردش نوشته شده باشد. اما هیچ کدام از این کلمات به اندازه ی همین یک تابلو نمی توانست روح انقلاب فرانسه را برای آیندگان بیافریند و ثبت کند.
در این نقاشی اولین چیزی که توجه ما را جلب می کند دستان زنی است که در دست راستش tricolore flag را بر افراشته است و در دست چپش تفنگ را حمل می کند. باریکاد در هم شکسته شده و جنازه های بر زمین ریخته شده به مثابه ی ستونی برای پا های استوار این زن نقش بازی می کنند...
اما بار دیگر به سوژه ی اصلی عکس یعنی زن پرچم و تفنگ دست باز گردیم. بنا به روایت هایی نام این زن Charles X است. زنی که به رسم زنان انقلابی آن دوران سربندی به نام Phrygian cap بر سر کرده است. این زن به پشت سرش می نگرد. با نگاهی نافذ و بر انگیزاننده! نگاهی که در آن استواری و مصمم بودن را می توان به وضوح دریافت. حالت دست راست زن که پرچم در آن قرار دارد حکایت از آن دارد که درست در لحظه ی بعدی ثبت این نقاشی است که وی دستش را به نشانه فرمان حمله رو به جلو حرکت داده است. این حالت دست به عنوان نمادی از لحظه فراخواندن مردم به آزادی همچنان باقی است. آن چنان که حالت دست مجسمه آزادی که توسط فرانسویان به آمریکا هدیه داده شده است، وام گرفته از این صحنه است. در دست چپ زن تفنگ است. تفنگی که در این دست است به همراه باریکاد در هم شکسته حکایت از آن دارد که برای رسیدن به آزادی راه پر مخاطره ای در پیش داریم.
و اما کلیدی ترین بخش این نقاشی سینه ی باز این زن است. زن می خواهد خود و تن اش را رها و آزاد سازد. برای این رهایی باید جامعه خویش را رها سازد. اما به جای آن که به بحث بیهوده و بی پایان تقدم و تاخر رهایی زن یا جامعه بپردازد. او در همین "لحظه" رها شده است. در لحظه ای که دیگر مردم و مردان مسلح را به آزادی فرا می خواند خودش و تن اش را رها کرده است. سینه آزاد و برهنه ی او نشانی از رهایی فردا است. حال باید به نگاه مردی که لباس آبی بر تن و سربندی قرمز بر سر دارد توجه کرد. وی در جلوی زن زانو زده است به زن خیره شده است. او هم به پرچم و دست زن و فرمان حمله به سوی آزادی وی می نگرد و هم به سینه باز و رهای زن!
...
در این جا خالق اثر نه عکاس ثبت کننده "لحظه" که همان سوژه عکاسی آفریننده این "لحظه" است. این جاست که تمام عکس ها بی نام عکاس در دنیای مجازی به سرعت منتشر می شوند.

یکی از این عکس های ماندگار تصویر دختر جوانی است که در یکی از خیابان های تهران با مشتی گره کرده به آن سوی خیابان فریاد می کشد. این دختر به رسم دختران تحول خواه امروزی تهران شال بر سر کرده است شالی که شاید بر حسب تصادف سرخ رنگ است. چون این روز ها مد رفورمیستی رنگ "سبز" است. او دستانش خالی است. نه پرچمی و نه تفنگی! این است نمادی از جنبش کنونی مردم تحول خواه ایران و زنان جوان آن.
تنها در دست چپش دو دستبند سبز دیده می شود. در پس زمینه عکس خیابان خالی دیده می شود که چند جوان معترض در جهت خلاف نگاه دختر جوان در حرکت هستند. برخلاف نقاشی ثبت شده در قرن 19 پاریس نه خبری از باریکاد است نه خبری از باقی مانده هایی که نشان از یک نبرد سنگین بدهد. این جا خیابان خالی است. خالی و پر از بیم و امید. بیم و امیدی که در نگاه دخترک موج می زند...
و اما نکته کلیدی این عکس حالت دست راست دخترک است. دستی که برخلاف زن فرانسوی پرچمی در آن دیده نمی شود بلکه مچ بند سبزی بر مچ آن بسته شده است. دستی که نشانی از محافظه کاری در آن به وضوح دیده می شود. دستی که محکم روسری و به عبارتی حجاب دختر را محکم حفظ کرده است. گویا بر خلاف زن فرانسوی با سینه های باز و عریانش که در آن لحظه حس رهایی خود، تن و جامعه اش را با هم تداعی می کند. دختر ایرانی حس هراس از آینده و بیم و امید ناپیدایش را در محکم چسبیدن روسری اش نشان می دهد.
اما یک نکته مشترک در این دو تصویر دیده می شود. آن هم ثبت لحظه ای است که زنان کل بشریت را به سوی رهایی و آزادی فرا می خوانند. در واقع این زنان هستند که زمانی که در یک "لحظه" در خیابان ها رها شوند هم رهایی خود هم تن شان و هم جامعه شان را نوید خواهند داد. حال باید دید که با دستانی خالی و مشت شده یا دستانی که پرچم و تفنگ را حمل می کنند؟

برای خواندن مقاله در منبع اینجا را کلیک کنیم.
کل مقاله روی اینجا کلیک کنیم. باتشکر از سپیده جاوید

از پاریس قرن نوزده تا تهران هشتاد و هشت

نقاشی و عکاسی در یک وجه با هم مشترک اند. ثبت لحظه! این دو هنر جز موجز ترین هنر ها هستند. حتی از شعر هم موجز ترند. نقاشی و عکاسی تنها یک لحظه را ثبت می کنند. یک لحظه از هزاران ساعت زیست پرشتاب زندگی بشری! این لحظه باید آن چنان بر انگیزنده و مهم باشد که ارزش داشته باشد که در یک لحظه ثبت شوند. لحظه ای که حتی از خواندن چند کلمه هم کوتاه تر است.
در این میان اما نقاشی از عکاسی، گامی فراتر است. در عکاسی، عکاس کمترین دخالت را در ثبت لحظه دارد. اما نقاش می تواند لحظه را آن گونه که خود می پسندد، بیافریند. درست این جا است که مرز نقاشی و عکاسی مشخص می شود. عکاس صرفا ثبت می کند، اما نقاش نه تنها ثبت می کند، بلکه می آفریند. عکاس ثبت کننده تاریخ است، اما نقاش آفریننده و تغییر دهنده ی آن! عکاس چندان نمی تواند در سوژه ی عکاسی اش دست ببرد اما نقاش هرگونه که می پسندد نقاشی اش را تصویر می کند. در نقاشی، نقاش سوژه ها را آن گونه که خود می پسندد می آفریند. اما سوژه های عکاسی خود هستند که عکس را می آفرینند.
تصاویر ثابت نقاشی و عکاسی به مراتب از تصاویر متحرک انیمیشن و فیلم تامل برانگیز تر و عمیق تر هستند. انسان ها همیشه تمام رخداد های زندگی شان را در حرکت می بینند. اما همان رخداد ها در عکس و نقاشی ثابت هستند و انسان فرصت دارد به جزئی ترین مسائل بنگرد.
نقاشی مدرن هم چون دیگر پدیده های هنر مدرن از گذر در تاریخ پر شتاب نیمه قرن 19 بر آمده است. در این میان شاهکار هایی هستند که لحظاتی را ثبت کرده اند که تغییر دهنده ی روند زندگی جوامع بوده اند.
یک نمونه از این دست نقاشی ("Liberty Leading the People "French: La Liberté guidant le peuple) اثر بی بدیل و همواره ماندگار Eugène Delacroix است.
شاید هیچ رخدادی همچون وقایع میانه قرن 19 شهر پاریس در طول تاریخ بشری نبوده است که تاکنون میلیون ها کلمه به زبان های مختلف دنیا در موردش نوشته شده باشد. اما هیچ کدام از این کلمات به اندازه ی همین یک تابلو نمی توانست روح انقلاب فرانسه را برای آیندگان بیافریند و ثبت کند.
در این نقاشی اولین چیزی که توجه ما را جلب می کند دستان زنی است که در دست راستش tricolore flag را بر افراشته است و در دست چپش تفنگ را حمل می کند. باریکاد در هم شکسته شده و جنازه های بر زمین ریخته شده به مثابه ی ستونی برای پا های استوار این زن نقش بازی می کنند.

باریکاردی که گویا در آن لحظاتی بیش از این "لحظه" یک جنگ بی امان که نشات گرفته از تضاد آشتی نا پذیر کهنه و نو در جریان بوده است. این باریکاد در هم شکسته شده اکنون همچون ستونی شده است برای زنی که همچنان استوار و مصمم دیگران را به نبردی بی امان فرا می خواند. در جلوی پای زن 3 جنازه دیده می شود. 2 تن از این جنازه ها گویا متعلق به مدافعان وضع موجود هستند. کسانی که یونیفورم نظامی به تن دارند. اما جنازه ی دیگر گویا متعلق به یکی از انقلابیون است. اگر در چهره ی این سه جنازه دقت کنید خیلی چیز ها را می توان در یافت یکی از یونیفورم پوش ها چهره بر خاک کشیده است . دیگری سرش به پهلو افتاده و انگار زمین را می نگرد. اما جنازه فرد انقلابی به پشت افتاده به صورتی که انگار آسمان را نگاه می کند. این خود بیش از هزاران صفحه پیام دارد.
در این نقاشی می توان خصلت فرا طبقاتی قیام پاریس 1830 را به وضوح مشاهده کرد. در کنار زن پسرکی ایستاده است که از سر و وضع ظاهری اش گویا از طبقات متوسط است. در آن سمت زن مردی تفنگ به دست که زانوی پای راستش را ستون بدن قرار داده است، ایستاده که از روی کلاه و کت اش میتوان حدس زد جز نجیب زادگان و طبقات بالای جامعه است.( به روایتی تصویر تغییر یافته خود نقاش این اثر است)در پشت سر وی مردی شمشیر به دست ایستاده است که از وضع ظاهری اش و چهره ی آفتاب سوخته اش می توان استنتاج کرد که جز طبقه فرودست جامعه است.
در پس زمینه این نقاشی گویا ده ها مرد مصمم به ادامه نبرد دیده می شوند. ساختمان هایی در دود غوطه ور در پس زمینه دور تر حکایت از ان دارد که در سرتاسر شهر جنگ به پا است.
اما بار دیگر به سوژه ی اصلی عکس یعنی زن پرچم و تفنگ دست باز گردیم. بنا به روایت هایی نام این زن Charles X است. زنی که به رسم زنان انقلابی آن دوران سربندی به نام Phrygian cap بر سر کرده است. این زن به پشت سرش می نگرد. با نگاهی نافذ و بر انگیزاننده! نگاهی که در آن استواری و مصمم بودن را می توان به وضوح دریافت. حالت دست راست زن که پرچم در آن قرار دارد حکایت از آن دارد که درست در لحظه ی بعدی ثبت این نقاشی است که وی دستش را به نشانه فرمان حمله رو به جلو حرکت داده است. این حالت دست به عنوان نمادی از لحظه فراخواندن مردم به آزادی همچنان باقی است. آن چنان که حالت دست مجسمه آزادی که توسط فرانسویان به آمریکا هدیه داده شده است، وام گرفته از این صحنه است. در دست چپ زن تفنگ است. تفنگی که در این دست است به همراه باریکاد در هم شکسته حکایت از آن دارد که برای رسیدن به آزادی راه پر مخاطره ای در پیش داریم.
و اما کلیدی ترین بخش این نقاشی سینه ی باز این زن است. زن می خواهد خود و تن اش را رها و آزاد سازد. برای این رهایی باید جامعه خویش را رها سازد. اما به جای آن که به بحث بیهوده و بی پایان تقدم و تاخر رهایی زن یا جامعه بپردازد. او در همین "لحظه" رها شده است. در لحظه ای که دیگر مردم و مردان مسلح را به آزادی فرا می خواند خودش و تن اش را رها کرده است. سینه آزاد و برهنه ی او نشانی از رهایی فردا است. حال باید به نگاه مردی که لباس آبی بر تن و سربندی قرمز بر سر دارد توجه کرد. وی در جلوی زن زانو زده است به زن خیره شده است. او هم به پرچم و دست زن و فرمان حمله به سوی آزادی وی می نگرد و هم به سینه باز و رهای زن!
و دیگر مردان این تابلو چشمان پر غرور و مصمم و البته اندکی نگران شان به افق های دور دست است.

گویا تنها همین یک مردم و البته مخاطبان فردای این تابلو درک کرده اند که رهایی در همان لحظه معنا دارد و افق آینده در همان سینه های باز و رهای زن تلالو می زند.
و اما تحولات پر شتاب زندگی مدرن آن چنان خود را بر هنر تحمیل کرده است که در تهران 88 دیگر کسی وقت نداشت که لحظات را بر بوم های نقاشی حکاکی کند. این لحظات آن چنان پر شتاب شده اند که تنها کلیک های لحظه به لحظه دوربین های دیجیتال می تواند آن را ثبت کند.
در این جا خالق اثر نه عکاس ثبت کننده "لحظه" که همان سوژه عکاسی آفریننده این "لحظه" است. این جاست که تمام عکس ها بی نام عکاس در دنیای مجازی به سرعت منتشر می شوند.
یکی از این عکس های ماندگار تصویر دختر جوانی است که در یکی از خیابان های تهران با مشتی گره کرده به آن سوی خیابان فریاد می کشد. این دختر به رسم دختران تحول خواه امروزی تهران شال بر سر کرده است شالی که شاید بر حسب تصادف سرخ رنگ است. چون این روز ها مد رفورمیستی رنگ "سبز" است. او دستانش خالی است. نه پرچمی و نه تفنگی! این است نمادی از جنبش کنونی مردم تحول خواه ایران و زنان جوان آن.
تنها در دست چپش دو دستبند سبز دیده می شود. در پس زمینه عکس خیابان خالی دیده می شود که چند جوان معترض در جهت خلاف نگاه دختر جوان در حرکت هستند. برخلاف نقاشی ثبت شده در قرن 19 پاریس نه خبری از باریکاد است نه خبری از باقی مانده هایی که نشان از یک نبرد سنگین بدهد. این جا خیابان خالی است. خالی و پر از بیم و امید. بیم و امیدی که در نگاه دخترک موج می زند.

دخترک به آن سمت خیابان نگاه می کند و نیم نگاهی هم به دوربین دارد. دختر برخلاف زن فرانسوی نگاهش به جمعیت پشت سرش نیست. او هیچ کدام از مردان پشت سرش را فرا نمی خواند برای آزادی به ادامه نبرد بپردازند. در این جا همه در حال گریزند. گویا این دختر تنها ایستاده است و تنها فریاد می زند. فریادی خطاب به افقی که گویا در آن جا دسته های حافظان نظم موجود و دسته های سرکوب گر ایستاده اند. شاید هم خطاب دختر به نظاره کنندگان آینده ی این عکس است. او لحظه ای را از جنبش مردم ایران برای رهایی ثبت کرده است. لحظه ای که در آن حاضران صحنه را فرانمی خواند که برای رسیدن به آزادی نبرد کند. بلکه ما مخاطبان این عکس را فرا می خواند که به زنان و دختران جامعه ایران توجه کنیم. دخترانی که همیشه نادیده انگاشته شده اند. شاید کل مفهوم جنبش کنونی تنها جلب این توجه باشد نه فراخوانی برای نبردی به امان برای نیل به آزادی! شاید!
و اما نکته کلیدی این عکس حالت دست راست دخترک است. دستی که برخلاف زن فرانسوی پرچمی در آن دیده نمی شود بلکه مچ بند سبزی بر مچ آن بسته شده است. دستی که نشانی از محافظه کاری در آن به وضوح دیده می شود. دستی که محکم روسری و به عبارتی حجاب دختر را محکم حفظ کرده است. گویا بر خلاف زن فرانسوی با سینه های باز و عریانش که در آن لحظه حس رهایی خود، تن و جامعه اش را با هم تداعی می کند. دختر ایرانی حس هراس از آینده و بیم و امید ناپیدایش را در محکم چسبیدن روسری اش نشان می دهد.
اما یک نکته مشترک در این دو تصویر دیده می شود. آن هم ثبت لحظه ای است که زنان کل بشریت را به سوی رهایی و آزادی فرا می خوانند. در واقع این زنان هستند که زمانی که در یک "لحظه" در خیابان ها رها شوند هم رهایی خود هم تن شان و هم جامعه شان را نوید خواهند داد. حال باید دید که با دستانی خالی و مشت شده یا دستانی که پرچم و تفنگ را حمل می کنند؟
سپیده جاوید
منبع: هرانا
















Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen