Montag, 25. März 2013

معرفی مقاله | «آرمانگرایی اخلاقی و واقعگرایی سیاسی» | سیمون دوبوآر

[دریافت نسخه PDF مقاله]
معرفی مقاله: این مقاله بلندْ دومین مقاله از کتابی است نوشته سیمون دوبوآر، که ترجمه فارسی آن (به همت زنده یاد مصطفی رحیمی) تحت نام «نقد حکمت عامیانه» انتشار یافته است. در این مقاله، سیمون دوبوآر، اندیشمند و فمینیست نامدار فرانسوی، واقعگرایی سیاسی را در امتداد آرمانگرایی اخلاقی مورد بحث قرار می‌دهد. در این متنْ «واقعگرایی» به مثابه یکی از رویکردهای پیش روی «سیاست‌پیشه» در مواجهه با پهنه انتخاب و کنش سیاسی نمایان می‌شود (مترجمْ عنوان «سیاست‌پیشه» را به کسی اطلاق می‌کند که در تدارکِ جهان آینده است؛ نه سیاست‌مدارْ به معنای متعارف کلمه). با بررسیِ تنشِ گریز ناپذیرِ «سیاست‌پیشه» با حوزه اخلاق مرسوم و امر اخلاقی، دوبوآر می‌کوشد از مسیری دیالکتیکی در نهایت درکی از سیاست اخلاقی به مخاطب عرضه کند. در همین مسیر است که تضادهای درونی واقعگرایی سیاسی برجسته می‌شود و مختصات سیاست‌ورزی بدیلِ آن ترسیم می‌گردد. جای شگفتی نیست که همه این کند و کاو به طور روشنی واجد سویه‌هایی از اندیشه اگزیستانسیالیستی باشد.
نویسنده کلامش را با بحث از اخلاق انتزاعی (نظیر اخلاق مذهبی و یا اخلاق کانتی) می‌آغازد و سپس با گسست سیاست‌پیشه و واقع‌گرای سیاسی از این گونه الگوهای اخلاقی همدلی می‌کند:
“اخلاق می‌کوشد (به مثابه اصول جاودانی) خارج از زمان قرار گیرد، اما با این کار فقط خود را به گذشته تبعید می‌کند و به صورت میراث بیهوده‌ای از عصری متروک در می‌آید. می‌خواهد از خود مطلق بسازد، اما با این کار ریشه‌های زمینی خود را می‌بُرد. از این رو اهل عمل که در زمین ریشه دارد، در اخلاقْ هیچ بنیاد و مبنایی نمی‌یابد. اخلاقی که به جهانِ ما نمی‌پردازد جز مجموعه‌ای منسوخ و مرده نیست. … سیاست‌پیشه که درگیر مسایل زمان حاضر است و می‌خواهد آینده را بسازد، خصوصیتِ «در تاریخ بودن» و «محتمل بودن» امور بشری را در می‌یابد و هر گونه خصوصیت مطلق بودن و جاودانی بودنِ قواعد اخلاقی را منکر می‌شود.”
در ادامه، به دوگانگی «هدف و وسیله» می‌پردازد:
“درباره وسیلهْ مجزا از هدفی که در پی آن است نمی‌توان قضاوت کرد. هدف و وسیله دو قسمت از فرآیندی واحدند و وسیله تنها در پرتو عملِ انجام‌یافته معنی می‌یابد. واقعگرا مدعی است شناخت درستی از امور دارد و برای پاسخ دادن به ندای واقعیت، در انتخاب وسایل دچار تردید نمی‌شود.”
و در همان کانتکستْ این پرسش آشنا را پیش می‌نهد که: “آیا اخلاق حقیقیْ اخلاقی نیست که «موثر» باشد؟!”
“واقعگرا مجبور است بگوید که هدف مقدم بر عمل نیست. یا دستِ کم شرایط تحقق آن در عالم واقعیت قرار دارد. و مدعی است که حدود امکان عملش را به روشنی تعیین می‌کند و می‌داند که چه وسیله موثری را باید انتخاب کند.”
در حالی که:
“اگر هدف در افق تا بینهایت واپس رانده شود، خود وسیله جای هدف را می‌گیرد، اما [به مثابه] هدفی عاری از هر معنی و هر مفهوم. واقعگرا به این بهانه که می‌خواهد یک گام استوار بردارد، کار را به جایی می‌کشاند که دیگر موضوع رفتن منتفی است. واقعگرا از این خطر غافل نیست، اما امید دارد که چون دوگانگی هدف و وسیله را به دوگانگی جزء و کل یا حال و آینده برگرداند، از آن برهد. … وسیله و هدف مجموعه‌ای جدایی‌ناپذیر تشکیل می‌دهند. تعریف هدف عبارتست از مجموعه وسایلی که معنی خود را از همین هدف می گیرند. عمل مجموعه ایست دلالت کننده، متضمن مفهوم که در زمان و مکان گسترده می شود و وحدت آن را نمی توان از هم پاشید. این مجموعه خاص و منفرد است که در هر لحظه باید آن را ساخت و آن را انتخاب کرد. … هیچ هدفی نمی تواند در جهان واقعیتْ وجود داشته باشد. هدفْ بودنی نیست؛ به وجود آوردنی است. لازمه اش آن است که وجدانی بشری آن را ابداع کند. به عبارت دیگر، هدف باید از آنچه هست بگذرد و خود را به سوی آینده پرتاب کند. این بشر است که تصاویر بزرگ در تخیل خود می سازد و زندگی خود را وقف تحقق آنها می کند.”
سپس دو درک متعارض از سیاست را بدین گونه طرح می کند:
” [از دید فرد واقعگرا] سرسپردن به ناکجا آباد بنا بر تعریف محکوم به شکست است، و سیاست ارزنده قبل از هر چیز سیاستی است که پیروز شود. اما اگر موضوع را بیشتر بشکافیم معلوم می‌شود مرزهایی که ناکجاآباد را از واقعگرایی جدا می‌کند آن چنان که در آغاز به نظر می‌رسد مشخص نیست. … هر گونه سیاست ارزنده‌ای که از انسجام برخوردار باشد، در آغاز آرمانگرا (ایده‌آلیست) است؛ زیرا تابع آرمانی است که تحقق آن مورد نظر است. مبارزه برای چیزی که هنوز واقعیت نیافته و هنوز «غیر واقعی» است. بشر به آنچه هست محدود نیست؛ بشر همان است که از خود می‌آفریند؛ همان است که بودنش را انتخاب می‌کند. هر موقعیت معین لزوما به موقعیت معین دیگری در آینده منجر نمی‌شود، زیرا واکنش انسان در برابر موقعیتش آزادانه است.”
“نخستین اشتباه واقعگرای سیاسی این است که اندازه و حدود واقعیت مورد اعتقاد خود را به خوبی نمی‌شناسد. این واقعیت چیزی از پیش ساخته نیست، بلکه چیزی است که تصمیم می‌گیرند باشد. … به حکم واقعگرایی بود که برخی فرانسوی‌ها در سال ۱۹۴۰ همکاری با نازی‌ها را پذیرفتند؛ آنها با پذیرش این امر که حکومت نازی شکست‌ناپذیر است، به دوام بیشتر آن یاری رساندند. چنین شیوه‌ایْ از پذیرشِ آزادی بشر سر باز می‌زند. … هر عمل سیاسی یعنی تعالی یافتن فرد به سوی کل بشر. یعنی تعالیِ حال به سوی آینده. واقعگرا این کل را پایان یافته و یگانه می‌انگارد و آینده را از پیش معلوم.”
و مساله اخلاق و انتخاب اخلاقی بار دیگر (از منظری نو) مطرح می‌شود:
“آنچه حال و آینده را به هم پیوند می‌دهد «طرح» است؛ یعنی چیزی که مهر عزم و آگاهی مرا بر خود دارد و این جوشش و فوران طرح از درون من تعریفی است از حال من. … سیاست‌پیشه نمی‌تواند از انتخاب کردن و تصمیم گرفتن سر باز زند. او هیچ جواب مهیا و آماده‌ای در جهان اشیاء و عالم هستی و دنیای ارزش‌ها نمی‌یابد. بلکه در هر موقعیت تازه‌ای باید از خود بپرسد که هدف چیست و هدف‌ها را بی‌آنکه از جایی به او مدد شود انتخاب کند و توجیه نماید؛ اخلاق در قلمرو التزام آزادانه [به این انتخاب‌های مستمر] جای دارد.”
“انسان اخلاقی بودنْ یعنی هستیِ خود را بنیان نهادن، یعنی وجود محتمل ما را به واجب تبدیل کردن. … در هر انتخاب باید ارزش‌هایی که این انتخاب را ضروری می‌سازند را تعریف و توجیه کرد. … اخلاقْ چیزی نیست جز خود عمل انضمامی در مقیاسی که این عمل می‌خواهد توجیهی از خود به دست بدهد. این بدان معنی است که اخلاقِ اصیل واقعگراست. و بشر در حالی که هدف‌های انتخاب کرده‌اش را عملی می‌کند، با اخلاق، خود را تحقق می‌بخشد. حتی می‌توان گفت کسی که این اخلاق اصیل را انتخاب کرده واقعگراتر از هر کس دیگری است. چون واقعیتی تمامتر از آن واقعیتی نیست که بتواند دلایلش را با خود داشته باشد.”
و سپس پیوند اخلاق با سیاست، یا المان‌های سیاستِ اخلاقی این گونه بیان می‌شود:
“آشتی دادن اخلاق و سیاست یعنی آشتی دادن بشر با خود؛ یعنی تایید اینکه بشر در هر لحظه می‌تواند خود را به تمامی به عهده بگیرد. اما این امر متضمن آن است که بشر از امنیتی که امیدوار است در پناه درونگرایی محضِ اخلاقِ سنتی یا برونگراییِ سیاستِ واقعگرایانه به آن دست یابد، دست بردارد. اگر اخلاقْ معنای اصیل خود را باز یابد معلوم می‌شود که هیچ قلمرویی نیست که از تابعیت آن بیرون باشد. … اخلاق بیان و بروز اراده بشری است. … بشر باید آزادی خود را به عهده گیرد. تنها به این قیمت است که می‌تواند واقعا از آنچه که هست فرا رود. و این اخلاقِ حقیقی است. تنها به این قیمت بشر می‌تواند قلمروی که باید در آن عروج حاصل کند را بنیان نهد و این تنها سیاستِ ارزنده است.”
با این حال دوبوار از دشواری‌های متحقق ساختن سیاست اخلاقی آگاه است و نسبت به خطرات معمول آن چنین هشدار می‌دهد:
“کار نامعقولی است اگر به پاس ارزش‌هایی که می‌خواهیم به کرسی بنشانیم، وسایل شکست [تحقق نهایی] آنها را فراهم آوریم. اما این نیز نامعقول است که به بهانه تضمین موثر ساختن (موفقیت) اندیشه‌ای، آن را نفی کنیم. این کاری است که غالبا سیاست‌پیشه می‌کند. اما غالبا همین کار به سیاست چهره‌ای می‌بخشد که موجب سرخوردگی مردم می‌شود و انسجام آن را از هم می‌پاشد.”
و یا در جایی دیگر می‌گوید:
“اگر در ضمن مبارزه تمام موجباتی که به خاطر آنها مبارزه انتخاب شده نقض شود، دیگر از مبارزه چه سود؟ … فتحی که به بهای انکار آرمانی که از آن دفاع می‌کنیم حاصل شود بدتر از شکست است.”
در پیوند با وضعیت امروز، شاید آنچه در این مقاله به طور ویژه‌ای برجستگی می‌یابد فرازهایی باشد که در آن دوبووار اهمیت مقوله‌های «امید» و «عزم جمعی» و «افق آرمانی» را به مخاطب یادآور می‌شود:
“محافظه‌کار به خوبی می‌داند که با غیر ممکن نامیدن یک طرح پیشنهادی، خود در غیر ممکن ساختن آن مشارکت می‌کند. … شکست هیچ‌گاه پایان یافته [شکست قطعی] نیست، مگر اینکه مغلوب آن را به عنوان شکست بپذیرد.”
“جنبشی که ما با آن تولد فلان آینده را می‌پذیریم، در ساختن آن آینده دخیل است.”
پی نوشت: 
* مقاله «آرمانگرایی اخلاقی و واقعگرایی سیاسی» اثر سیمون دوبوآر برگرفته از کتاب «نقد حکمت عامیانه» (مجموعه مقالات) به ترجمه مصطفی رحیمی است که انتشارات آگاه چاپ نخست آن را در اسفند ۱۳۵۲ منتشر نموده است.
با بازنشر این مقاله، پراکسیس لازم می داند از تلاش‌های ارزشمند زنده یاد مصطفی رحیمی قدردانی کند؛ یاد او را گرامی می داریم.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen