اگر خدا باشد، انسان بنده اَست؛ اکنون که انسان میخواهد و باید آزاد باشد؛ پس خدا نمیتواند وجود داشته باشد.
من، اکنون، هرکسیکه از این اصل طفره رود را به مبارزه میطلبم؛ اجازه دهید همهگان انتخاب کنند.
آیا لازم اَست که اشاره کنیم مذهب در چه وسعت و به چه شکلی مقامِ مردم را پایین آورده و آنان را فاسد میکند؟ آناناستدلال، که وسیلهیِ اصلییِ رهایییِ انسان اَست را تخریب کرده، و به خرفتی، که شرطِ ضرورییِ بندهگییِشان اَست کاهش میدهند. آنان کارِ انسانی را ننگین کرده و نشانه و نتیجهیی از بندهگی میخوانندَش. آنان تفکر و احساسِ داد را با برگرداندنِ نوکِ ترازو به سمتِ فرومایهگانِ پست (که یکی از هدفهایِ ویژهیِ بخششهایِ الاهی هستند) وزن میکنند. آنان شأن و مرتبهیِ انسان را میکُشند و تنها از زبونی و فروتنی حفاظت میکنند. آنان هرگونه احساسِ برادری را در قلبِ ملتها خفه میکرده، و جایَش را با بیدادِ الاهییِشان پر میکنند.
همهیِ مذاهب بیدادگر اَند، همه بر رویِ خون بنیاد گذاشته شده اَند؛ و بیشتر بر ایدهیِ قربانی بنا نهاده شده اَند، که این مبتنی بر قربانیکردنِ ابدییِ انسانیت در برابرِ کینهیِ سیرناشدنییِ الاهی اَست. در این معمایِ خونین انسان همیشه مقصر اَست، و روحانی (هرچند هنوز یک انسان، ولی انسانی که با مرحمتِ خدا امتیازی ویژه گرفته) جلادِ الاهی ست. و این توضیح میدهد که چرا همیشه روحانیونِ همهیِ مذاهب، بهترینهایِشان، انسانیترینهایِشان و رامترینهایِشان، تقریباً همیشه چیزی خونخوار و بیدادگر در اعماقِ قلبِشان دارند (و، اگر نه در قلب، در تصورِشان، در ذهنِشان، که تأثیرِ ترسناکِ هریک بر قلبِ انسانها را میدانیم).
من، اکنون، هرکسیکه از این اصل طفره رود را به مبارزه میطلبم؛ اجازه دهید همهگان انتخاب کنند.
آیا لازم اَست که اشاره کنیم مذهب در چه وسعت و به چه شکلی مقامِ مردم را پایین آورده و آنان را فاسد میکند؟ آناناستدلال، که وسیلهیِ اصلییِ رهایییِ انسان اَست را تخریب کرده، و به خرفتی، که شرطِ ضرورییِ بندهگییِشان اَست کاهش میدهند. آنان کارِ انسانی را ننگین کرده و نشانه و نتیجهیی از بندهگی میخوانندَش. آنان تفکر و احساسِ داد را با برگرداندنِ نوکِ ترازو به سمتِ فرومایهگانِ پست (که یکی از هدفهایِ ویژهیِ بخششهایِ الاهی هستند) وزن میکنند. آنان شأن و مرتبهیِ انسان را میکُشند و تنها از زبونی و فروتنی حفاظت میکنند. آنان هرگونه احساسِ برادری را در قلبِ ملتها خفه میکرده، و جایَش را با بیدادِ الاهییِشان پر میکنند.
همهیِ مذاهب بیدادگر اَند، همه بر رویِ خون بنیاد گذاشته شده اَند؛ و بیشتر بر ایدهیِ قربانی بنا نهاده شده اَند، که این مبتنی بر قربانیکردنِ ابدییِ انسانیت در برابرِ کینهیِ سیرناشدنییِ الاهی اَست. در این معمایِ خونین انسان همیشه مقصر اَست، و روحانی (هرچند هنوز یک انسان، ولی انسانی که با مرحمتِ خدا امتیازی ویژه گرفته) جلادِ الاهی ست. و این توضیح میدهد که چرا همیشه روحانیونِ همهیِ مذاهب، بهترینهایِشان، انسانیترینهایِشان و رامترینهایِشان، تقریباً همیشه چیزی خونخوار و بیدادگر در اعماقِ قلبِشان دارند (و، اگر نه در قلب، در تصورِشان، در ذهنِشان، که تأثیرِ ترسناکِ هریک بر قلبِ انسانها را میدانیم).