Dienstag, 13. April 2010

سیاست کار خانگی/ آنارشیست عاشق

سیاست کار خانگی/ آنارشیست عاشق
"اگرچه زنان از قدرت شوهران شکایت نمی کنند، با اینحال هر یک از شوهر خود و یا شوهر دوست خود گلایه می کند. این مسئله در مورد تمام موارد بردگی، حداقل در مرحله ی آغازین جنبش های رهایی طلبی، صادق است. بردگان در ابتدا از قدرت اربابان گلایه نکردند، بلکه از ظلم و ستم آنان شکایت کردند." - جان استوارت میل در باب انقیاد زنان

زن آزاد - بسیار متفاوت از آزادی زن! اولی اشاره به انواع مختلف چیزهای لذت بخش دارد (که گذشته از جاهای دیگرشان) باعث دلگرمی مردان رادیکال می شود. دیگری اشاره به کار خانگی دارد. اولی به معنی س.ک.س بدون ازدواج، س.ک.س قبل از ازدواج، مناسبات دنج خانه داری ("من با این خوشگل خانم زندگی می کنم") و از خود رضایتی از دانستن اینکه تو از آن مردانی نیستی که به جای یک زن، خواهان یک ضعیفه ی سربه زیر باشد، است. آن یکی بعداً خواهد آمد. بالاخره، کیست که هنوز هم خواستار آن کالای قدیمی، زن خانه دار آمریکایی، شوهر بودن، خانه و کودک باشد؟ کالای جدید؛ زن آزاد، بیشتر س.ک.س می کند و ترجیحاً شغلی نظیر رقصیدن، سفالگری یا نقاشی کردن دارد که می تواند با کارهای خانه نیز مطابقت داشته باشد.
در طرف دیگر، رهایی زن قرار دارد - و کار خانگی. چه؟ می گویی که کار خانگی ناچیز و پیش پا افتاده است؟ چه عالی! این درست همان چیزی است که بنده در ذهن داشتم. به نظر کاملاً معقول و مستدل می آید. ما هر دو دارای شغل بودیم و بایستی چند روزی در هفته را کار می کردیم تا زندگی مان را بگذرانیم. پس چرا در انجام کار خانگی سهیم نشویم؟ این را به همسرم پیشنهاد کردم و او قبول کرد - اغلب مردان باحال تر از این هستند که شما را بار اول کامل رد بکنند. گفت که حق با توست. پیشنهاد منصفانه ای است. سپس اتفاق جالبی رخ داد. من این اتفاق را تنها می توانم با توضیح این مسئله شرح دهم که ما زنان بیشتر از آنچه که بتوانیم تصور کنیم، شست و شوی مغزی شده ایم، احتمالاً به خاطر سال های متعدد از مشاهده ی تلویزیون و دیدن زنانی که به خاطر کف براق اتاق ها به وجد می آیند و یا در اثر دیدن یقه های چرکین لباس ها در هم می شکنند. مردان چنین نیستند. آنان واقعیت اصلی و اساسی کارخانگی را از همان ابتدا تشخیص می دهند. که کار خانگی کار پست و قبیحی است.

عشق و نفرت هم زمان چپ ها و همجنس گرايان از هم ديگر/ جهانگیر شیرازی


رهبران اولین جریان چپ در جهان، انسان گرایان اومانیستی بودند با این اعتقاد که سوسیالیسم بیان حقیقت عقل و منطق است. آنها به عدالت در همه زمینه ها از جمله عدالت اجتماعی، عدالت اقتصادی و عدالت جنسی بها می دادند و بی جهت نبود که در بین رهروان آنان تعداد زیادی از زنان حضور داشتند. برای نمونه شارل فوریه (فرانسوی) که برای اولین بار در سال 1837 میلادی کلمه فمینیسم را بکار گرفت، از سکس با همجنس هم دفاع می کرد. او معتقد بود که سرکوب خواسته ها و تمناهای انسانها در جامعه نه تنها به فرد بلکه به کل جامعه ضرر می زند؛ پس تا جایی که کسی مورد سوء استفاده قرار نگرفته، باید تنوع و تفاوت سلائق و تمناهای جنسی افراد را برسمیت شناخت چرا که بروز علنی تنوعات جنسی به پیشرفت و همگرایی بیشتر جامعه منجر می شود. روبرت اوئن (انگلیسی) یکی دیگر از رهبران اولین جریان چپ است که نظراتی مشابه فوریه داشت.
بعدها، وقتی کارل مارکس و فردریش انگلس به مطالعه نظرات رهبران چپ پیش از خود پرداختند، نظرات آنان را به طنز " سوسیالیسم تخیلی" خوانده، آنها را به عدم درک قوانین جامعه و داشتن " فانتزی" متهم و نظرات خود در مورد جامعه، اقتصاد و لزوم انقلاب کارگری را " سوسیالیسم علمی" نام نهادند.
مارکس بخصوص اندیشه فوریه در باره آزادی جنسی را محکوم کرد.(1) و چنین شد که اندیشه مبارزاتی برای تغییرات بنیادین در سیستم تولید ، روابط جنسی و اجتماعی و برقراری عدالت اجتماعی در همه زمینه ها، به مبارزه طبقاتی تقلیل داده شد.
رهبران اولین جریان مبارزاتی همجنسگرایان همچون کارل هنریش اولریخ و مگنوس هیرشفلد ( 2) برای جلب حمایت نیروهای چپ از خواسته های همجنسگرایان تلاش زیادی به خرج دادند. برای نمونه در دهه ی 1860 اولریخ نامه ای به مارکس نوشته و پلاتفرم حقوق همجنسگرایان ، جزواتی در باره همجنسگرایی و ترانس سکسوالیسم هم ضمیمه نامه خود می کند.
مارکس نامه را بی جواب می گذارد اما یکی از جزوات ارسالی اولریخ ( پلاتفرم حقوق همجنسگرایان) را به انگلس می فرستد (3). انگلس، بعد از دریافت جزوه ارسالی، نامه ای به مارکس می نویسد و بر علیه " بچه بازان " موضع تندی اتخاذ می کند و در باره پلاتفرم حقوق همجنسگرایان اضافه می کند که " کثافت را به تئوری تبدیل کرده اند."(4)
انگلس در کتاب "خانواده، مالکیت خصوصی و دولت" هم به " فساد اخلاقی و اعمال پست و بی مزه " یونانیان قدیم ( یعنی سنت همجنسگرایی ) آنان اشاره و آن را محکوم می کند . کارل مارکس ظاهرآ با این نظریه انگلس موافت نشان می دهد و می نویسد " رابطه بین زن و مرد طبیعی ترین رابطه بین دو انسان است."(5)